مرگ در می‌زند، همه درها را تک تک می‌‌کوبد! همانی‌که دامش را برای برای گرفتن روح انسان‌ها پهن می‌کند. با آمدنش قصر آرزوهای رنگارنگ فرو می ریزد؛ پست‌ها، زندگی مدرن، ماشین‌های سیستم بالا…. حتی چالاک‌ترین‌ها هم با پرواز روح نقش بر زمین می‌شوند. انتشار خبر مرگ کسی، چو ن صاعقه‌ای بر فرق خاندانش فرود می‌آید […]

با مرگ، قصرآرزوها فرو می‌ریزد!مرگ در می‌زند، همه درها را تک تک می‌‌کوبد! همانی‌که دامش را برای برای گرفتن روح انسان‌ها پهن می‌کند.

با آمدنش قصر آرزوهای رنگارنگ فرو می ریزد؛ پست‌ها، زندگی مدرن، ماشین‌های سیستم بالا….

حتی چالاک‌ترین‌ها هم با پرواز روح نقش بر زمین می‌شوند. انتشار خبر مرگ کسی، چو ن صاعقه‌ای بر فرق خاندانش فرود می‌آید و آنان را به عزا می‌نشاند. فرزندان دلبند آغوش پرمهر پدر یا دامان آکنده محبت مادر را گم می‌کنند. بی‌درنگ دام‌های رسانه‌ای وفاتش را شکار و خوراک خبری خود می‌نمایند.

وارثان هفت خوان از بیمارستان، تا قبرستان و کاغذبازی پزشکی قانونی و سردخانه را باید طی کنند. خوان غسالخانه و نماز میت هم فراموش نشود! همه‌ی آن لباس‌های مجلسی و اتو کشیده تبدیل به سه تکه پارچه کلفت و نادوخته سفید رنگ می‌شود.

عالمی بر جنازه، نماز میت می‌گزارد. پس از آن مردم تابوت را به سمت گودالی عمیق بدرقه می‌کنند..

قبر سرد و تاریک است. پیکری بی‌تشریفات و نهادن سنگی به نام لحد، تلی خاک و دیگر هیچ! این هم پایان آدمی است که روزی برای خودش، برو بیایی داشت.

آشنایان و دوستان وقتی تو را به گورستان سپردند، با عجله بازمی گردند. فضا رعب‌آور است. حالا تنها می‌مانی!

هنگامه‌ی هولناک بی‌کسی، تنها در سیاه‌چال قبر، بی‌هوا و فضای آزاد. بدن نرم و نازکت می‌پوسد. شکم منفجر شده و روده‌ها بیرون می‌‌ریزند. سفره‌ی چرب و نرمی برای کرمها پهن می‌شود. آنها دست هم نگه نمی‌دارند،‌ تا ته تو را می‌خورند. بازمانده‌ی تو، تنها مشتی استخوان بیش نیست که خوره زمین ذره ذره آنها را خرد و طعمه خود می‌کند.

اندکی سر به گریبان فرو ببر و تامل کن در فرجام این دیر ناپایدار! برنده و بازنده‌ای داستان زندگی را از پیر دانا سعدی علیه الرحمه می شنویم: «نیک بخت آن که خورد و کشت و بدبخت آنکه مرد و هشت.»

نویسنده: عبدالوحید عمرزهی