کلام احياگر توحيد و سنت والد بزرگوارم مولانا عبدالواحد سيدزاده رحمة الله عليه باني عين العلوم گشت نسبت به ازدواج دختران [دخترانتان را به ازدواج مردان نيك درآوريد] بر همه‌ي مسلمانان، و به خصوص بر سرداران و اشراف بلوچستان! لازم است كه تكبّر و غرور نفساني را كنار بگذارند و پاي‌بند رسم و رواج نباشند […]

کلام احياگر توحيد و سنت والد بزرگوارم مولانا عبدالواحد سيدزاده رحمة الله عليه باني عين العلوم گشت نسبت به ازدواج دختران

[دخترانتان را به ازدواج مردان نيك درآوريد]

بر همه‌ي مسلمانان، و به خصوص بر سرداران و اشراف بلوچستان! لازم است كه تكبّر و غرور نفساني را كنار بگذارند و پاي‌بند رسم و رواج نباشند و از اين‌كه شريعت را تابع خود، و خود را تابع رسوم جاهلانه كرده‌اند، باز آيند.

ايشان بيش‌تر دختران و بيوه‌ها را نگه مي‌دارند و حتى آن‌ها را به نكاح خويشاوندانِ فقيرِ خود درنمي‌آورند و رعيت نيز از آن‌ها تبعيت مي‌كنند.

همه بايد قربانِ سردار اسلام و عالي‌نسب قريشي، اميرالمؤمنين حضرت عمر ـ رَضِيَ اللّٰهُ عَنْهُ ـ باشند و آن‌چه ايشان در حقّ دختر خود انجام داد، اين‌ها هم به جا آورند. در ”صحيح بخاري“ از عبداللّٰه بن عمر ـ رَضِيَ اللّٰهُ عَنْهُمَا ـ مروي است كه مي‌گويد:

«إِنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ حِيْنَ تَأَيَّمَتْ حَفْصَةُ بِنْتُ عُمَرَ مِنْ خُنَيْسِ بْنِ حُذافَةَ السَّهْمِيِّ، وَكَانَ مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اﷲِ ـ صَلَّى اﷲُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ـ فَتُوُفِّيَ بِالْمَدِيْنَةِ، فَقَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ:

أَتَيْتُ عُثْمَانَ بْنَ عَفَّانَ فَعَرَضْتُ عَلَيْهِ حَفْصَةَ، فَقَالَ: سَأَنْظُرُ فِي أَمْرِي. فَلَبِثْتُ لَيَالِيَ، ثُمَّ لَقِيَنِي، فَقَالَ: قَدْ بَدَا لِي أَنْ لاَ أَتَزَوَّجَ يَوْمِي هٰذَا. قَالَ عُمَرُ: فَلَقِيْتُ أَبَابَكْرٍ الصِّدِيقَ، فَقُلْتُ: إِنْ شِئْتَ زَوَّجْتُكَ حَفْصَةَ بِنْتَ عُمَرَ، فَصَمَتَ أَبُوبَكْرٍ فَلَمْ يَرْجِعْ إِلَيَّ شَيئاً، وَكُنْتُ أَوْجَدَ عَلَيْهِ مِنِّي عَلَى عُثْمَانَ، فَلَبِثْتُ لَيَالِيَ.ثُمَّ خَطَبَهَا رَسُولُ اﷲِ ـ صَلَّى اﷲُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ـ، فَأَنْكَحْتُهَا إِيَّاهُ، فَلَقِيَنِي أَبُوبَكْرٍ، فَقَالَ: لَعَلَّكَ وَجَدْتَ عَلَيَّ حِيْنَ عَرَضْتَ عَلَيَّ حَفْصَةَ فَلَمْ أَرْجِعْ إِلَيكَ شَيئاً؟ قَالَ عُمَرُ: قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ أَبُوبَكْرٍ: فَإِنَّهُ لَمْ يَمْنَعْنِي أَنْ أَرْجِعَ إِلَيْكَ فِيْمَا عَرَضْتَ عَلَيَّ إِلاَّ أَنِّي كُنْتُ عَلِمْتُ أَنَّ رَسُولَ اﷲِ ـ صَلَّى اﷲُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ـ قَدْ ذَكَرَهَا، فَلَمْ أَكُنْ لِأُفْشِيَ سِرَّ رَسُولِ اﷲِ ـ صَلَّى اﷲُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ـ وَلَوْ تَرَكَهَا رَسُولُ اﷲِ ـ صَلَّى اﷲُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ـ قَبِلْتُهَا.»

«زماني كه حفصه دختر عمر ـ رَضِيَ اللّٰهُ عَنْهُمَا ـ به سبب [وفات شوهرش] خُنيس بن حذافه‌ي سهمي كه از اصحاب پيامبر ـ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ـ است و در مدينه فوت كرد، بيوه شد، پس عمر گفت: من پيش عثمان بن عفان آمدم و حفصه را بر او عرضه كردم (يعني: پيشنهاد ازدواج دادم)، در جواب گفت: من در امر خود فكر مي‌كنم. پس چند شب درنگ كردم؛ سپس عثمان با من ملاقات كرد و گفت: امروز بر من ظاهر شده كه ازدواج نكنم.

عمر گفت: پس با ابوبكر صديق ملاقات كردم و به او گفتم: اگر مي‌خواهي حفصه، دختر عمر، را به ازدواجت در مي‌آورم. ابوبكر خاموش شد و جوابي نداد و من نسبت به عثمان از ابوبكر بيش‌تر ناراحت شدم.

پس چند شبي درنگ كردم تا اين‌كه رسول اللّٰه ـ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ـ حفصه را خواستگاري نمود و من او را به نكاح پيامبر ـ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ـ در آوردم. سپس ابوبكر با من ملاقات كرد و گفت: شايد شما بر من ناراحت شديد، هنگامي كه حفصه را بر من عرضه كردي و من هيچ جوابي به تو ندادم؟ عمر گفت: من گفتم: آري. ابوبكر گفت: همانا هيچ چيزي مرا باز نداشت از آن‌كه به تو جواب دهم در آن‌چه بر من عرضه كردي، مگر آن‌كه من خبر داشتم كه پيامبر ـ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ـ از حفصه ياد كرده است (يعني: اراده‌ي ازدواج كرده)؛ لذا نخواستم كه راز رسول اللّٰه ـ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ـ را ظاهر كنم و اگر پيامبر ـ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ ـ اين اراده را ترك مي‌كرد، من قبول مي‌كردم.»

اكثر اهالي بلوچستان اين روش را براي خود عيب مي‌دانند و به وجه جهالت و غرور فرعوني، دختران و بيوه‌هاي خود را معطل گذاشته و از بين مي‌برند.

لازم است كه اين خيال فرعوني را از سر بيرون كنند و از خدا بترسند و اين‌گونه رسوم كفرآميز را ترك كنند و اين شرم بلوچي را كنار بگذارند و شخصاً نسبت به ازدواج دختران و بيوه‌هاي خود سعي نمايند و يا جهت پيدا كردنِ خواستگار به كسي مأموريت بدهند؛ تا از عذاب خدا برهند.

برگرفته از: کتاب احسن المقصود تاليف باني عين العلوم گشت مولانا عبدالواحد سيدزاده رحمة الله عليه