چهار سال از دوران طلایی تحصیلاتم را در عین العلوم گُشت گذراندم. آن زمان حضرت شیخ الحديث مولانا سید محمّد یوسف حسین‌پور – رحمه الله – در قید حیات بود. هر روز آن مرد متواضع و به قول حضرت استاد قاسمی: «پیکر تواضع» را می‌دیدم. سخنان زیبا و خطبه‌های موضوعی جمعه‌هایش را می‌شنیدم. هر روز […]

 چهار سال از دوران طلایی تحصیلاتم را در عین العلوم گُشت گذراندم. آن زمان حضرت شیخ الحديث مولانا سید محمّد یوسف حسین‌پور – رحمه الله – در قید حیات بود. هر روز آن مرد متواضع و به قول حضرت استاد قاسمی: «پیکر تواضع» را می‌دیدم. سخنان زیبا و خطبه‌های موضوعی جمعه‌هایش را می‌شنیدم. هر روز به او چشم می‌دوختم که چگونه به مدرسه وارد می‌شود و چگونه به منزل تشریف می‌برد. از کجا به مسجد می‌آید و در کجا نماز می‌خواند و قرآن تلاوت می‌کند. راه رفتن ایشان، چون روز روشن در ذهنم نقش بسته است. دیده بودم که چگونه خود برای مهمان‌ها شخصاً خدمت می‌کند. دیده بودم که در کارهای ساخت و ساز مدرسه ساعاتی را کنار کارگرها می‌گذراند. در کلاس درس چگونه می‌نشیند و فیض می‌رساند. با لبخند و نرمی سخن می‌گوید. طلاب را نوازش می‌دهد و کمتر از «طلاب عزیز» به آنان خطاب نمی‌کند.

با هزاران شور و شوق و دلی پر از محبت به ایشان، آن سال‌ها را گذراندم. با وجود همهٔ این‌ها‌؛ اما به آن شعور و درک نرسیده بودم که ایشان چه گوهر و کیمیایی است و هر لحظه دیدن ایشان، از یک دنیا بیشتر می‌ارزد. نمی دانستم که او پیکر تواضع است. حرکات و نوع راه رفتن آن دردانه را بی‌مانند می‌دیدم؛ اما نمی‌دانستم که آن «پیکر تواضع» خود را هیچ می‌انگارد. او را در جمع می دیدم؛ اما درک نمی‌کردم که برای خود جایگاه ویژه‌ای قائل نیست. می‌دیدم که هرگز راضی نیست که طلاب برایش برخیزند. می‌دیدم که رنگ از رخسارشان می‌پرید آن وقت که شخصی جلوی دروازهٔ مسجد منتظر می‌ماند، تا ایشان پیش گام شود. حالات زیاد دیگری را می‌دیدم، اما نمی‌دانستم که همهٔ آن‌ها «تواضع» را تفسیر می‌کنند. شنیده بودم که اقرار به لا علمی می‌کند و می‌گوید: چیزی نمی‌دانم؛ اما نمی دانستم که آن شخصیتِ چکیده و جامانده از کاروان سلفِ صالح، دارد رمز و رازها و تفاسیر عملیِ «تواضع» را درس می‌دهد. نمی‌دانستم که در اوج تواضع خود را کالعدم می‌شمارد.

 حال هر چه بیشتر دارم از زمان ایشان فاصله می‌گیرم و حالات بزرگان و اولیای امت را می‌خوانم، از عمق جان شکر و حمد خدا را به جای می‌آورم که توفیق را یارم نمود که آن مرد نستوه را دیدم و از اقیانوس وجودش قطره‌ای نصیبم شد. با خود می‌گویم: به عین العلوم فخر می‌کنم؛ به اینکه چهار سال از عمرم را آنجا در طلب علم بودم، می‌بالم. باز می‌گویم: اگر آن سال‌ها نگهبان و رُفته‌گر عین العلوم هم می‌بودم و هر روز آمد و رفتِ آن «پیکر تواضع» را می‌دیدم، بسی جای شکر و سپاس از خداوند منان را داشت!

✍🏻 عبدالباسط گمشادزهی