این روزها، آسمان شهرستان سراوان چادر غم و اندوه بر سر کشیده و بارانی از گریه و ناله، آه و فغان بر دل‌های شاگردان و مریدان مرحوم مفتی خالد دهواری رحمه‌الله‌‌تعالی در حال باریدن است. سرور و شادی این روزها به‌ کام شاگردان و مریدان او بسیار تلخ شده است. آسمان سراوان هم به گریه […]

این روزها، آسمان شهرستان سراوان چادر غم و اندوه بر سر کشیده و بارانی از گریه و ناله، آه و فغان بر دل‌های شاگردان و مریدان مرحوم مفتی خالد دهواری رحمه‌الله‌‌تعالی در حال باریدن است.

سرور و شادی این روزها به‌ کام شاگردان و مریدان او بسیار تلخ شده است. آسمان سراوان هم به گریه درآمده است، قلم هم غرق در اندوه و ماتم شده و از نوک خامه‌اش‌‌ به‌جای جوهر، خون می‌چکد. قلم می‌خواهد صفحهٔ دلم را به تصویر بکشد؛ اما چیزی جز غم و اندوه در آن نمی‌یابد. می‌خواهد تراوشات ذهنم را به صفحۀ سفید کاغذ بسپارد؛ اما جز نگرانی چیزی به چنگش نمی‌آید.

دلم دریایی از خون و ذهنم کویری از افکار پریشان شده است. این نه‌تنها حال من است، حال همهٔ عزیزان و شیفتگان مرحوم مفتی خالد «نورالله مرقده» چنین شده است.

هیچگاه صحن حوزهٔ عین‌العلوم گُشت این‌چنین سوت‌‌وکور نبوده است، انگار رهروها، دروازه‌ها، پنجره‌ها، نرده‌ها، همه‌وهمه با زبان بی‌زبانی خود دِق‌شدن‌شان را به گوش یکدیگر می‌رسانند. رهرو می‌گوید: تا یک ماه پیش بزرگ‌مردی روزانه چند‌بار پای نازنینش را بر سرم می‌کشاند، اما ‌اکنون خبری از او نیست، او کجا رفت؟ در می‌گوید: کجاست آن مرشدِ بزرگ که تا چند روز قبل من را با دستان نرم و نازکش لمس می‌کرد؟ پنجره‌ها و نرده‌ها هم از غم و اندوه، رنگ باخته‌اند. سخت‌تر از همه، دیدن آن‌ جانمازی است که روی آن نماز می‌خواند وکتاب سنن‌ابی‌داود که تدریسش می‌کرد و کلاسی ‌که همیشه در آن‌جا درس می‌داد و اتاقی که در آن استراحت می‌کرد. همهٔ این‌ها از فراق و جدایی‌اش سخت غمگین‌اند و آرام‌آرام اشک می‌ریزند.

العینی تدمع و القلبی یحزن و أنا بفراقک لمحزون
ای محبوب دلم! آن لحظه را هیچ‌وقت از یاد نمی‌برم؛ نزدیکی‌های شش‌ونیم صبح بود و من طبق معمول پیام‌های گوشی‌ام را چک می‌کردم که ناگهان چشمم به خبر ناگواری افتاد. نگاهم را تیزتر و تیزتر کردم، دیدم آری نوشته‌ شده است:
«مفتی خالد دهواری رحمه‌الله‌تعالی جان به جان‌آفرین تسلیم کرد.»
لحظۀ بسیار سختی بود. مغزم از کار افتاد و اشک‌های از غم جدایی تو قطره‌قطره بر گونه‌هایم سرازیر شد و احساس کردم اشکهایم که بر محاسنم می‌چکید، کلماتی با خود زمزمه می‌کنند و دارند مرثیه می‌خوانند. لحظات طولانی گریستم.

کوشیدم با خواندن قرآن مقداری از غم و اندوهم بکاهم، اما از چند آیه بیشتر نتوانستم تلاوت کنم. اشک‌ها امانم نمی‌داد. پس از آن قرآن را جمع کردم و دست‌هایم را به‌سوی آسمان دراز کردم و از خداوند برای تو مغفرت و برای خودم در خواست صبر و شکیبایی نمودم.

لحظاتی بعد مطلع شدم که علما و طلاب عزم سفر کرده‌اند تا به گشت بروند و در نماز جناز‌ه‌ات شرکت کنند، من‌هم خیلی کوشیدم و از این سو به آن سو دویدم تا بلکه بتوانم به گشت بیایم و از نزدیک جمال نورانی‌ات را ببینم اما اسباب فراهم نشد و من نتوانستم در تشییع جنازه‌ات شرکت کنم.

ای محبوب قلبم! قبول دارم که چهرهٔ نورانی‌ات را ندیده‌ام و هیچگاه صدای روح‌نوازت به گوشم نرسید و شرف همنشینی و مصاحبت با تو نصیبم نشد و از سفرهٔ علمی وعارفانی‌ات مستقیماً بهره‌مند نشده‌ام؛ اما از زبان حضرت استاد مفتی محمّد‌قاسم قاسمی‌‌ حفظه‌الله‌تعالی بسیاری از خوبی‌هایت را شنیده‌ و در صندوقچهٔ ذهنم ثبت ڪرده‌ام؛ بنابراین چنان دوستت ‌دارم که اصلاً قابل وصف نیست.

عشقت در قلبم ریشه دوانیده، مِهرت مثلِ گُل نوشکفته دردلم جوانه زده است. محبتت در اعماق دلم چنان حکاکی شده که هرگز پاک شدنی نیست. نمی‌دانم چگونه آن را ابراز کنم. دلم بسان گنجشک بهاری به یاد و عشقت می‌تپد. قلبم بی‌قرار است. محبت دیدنت در دلم موج می‌زد و سخت مشتاق دیدارت بودم.

آن‌قدر حریص و تشنه‌ٔ دیدارت بودم که با خود می‌گفتم ای کاش! یک‌بار هم که می‌شد ایشان را می‌دیدم و از نزدیک به ایشان می‌گفتم: دوستت‌دارم.
ای محبوب جانم! این دل‌نوشته‌ را برای تو می‌نویسم. از خداوند خواسته‌ام به فرشتگان درگاهش اجازه دهد تا دل‌نوشته‌ام را جلوی تو بخوانند تا تو از عشق و محبتم باخبر شوی!

هر شب قبل از خواب نماز می‌خوانم، دست‌هایم را بلند می‌کنم، برای یک لحظه دیدنت را در خواب از الله تعالی درخواست می‌کنم. اما متأسفانه! هنوز نصیبم نشده است. امیدوارم که الله تعالی دیدارت را اینجا در خواب و آنجا در آخرت نصیبم کند.

جایگاه علمی ایشان
ای عالم نستوه! تو در محضر عالمان شاخصی همچون مولانا سحبان محمود، مولانا مفتی محمدتقی عثمانی، مولانا مفتي محمدرفيع عثمانی، قاری رعايت‌الله، مولانا رشيداحمد لدهيانوی و مولانا اکبرعلی سهارنفوری و… رحمهم‌الله تعالی زانوی تلمذ زدی! از سفرهٔ علمی و معنویشان بهره‌مند شدی! و در بزم گرم‌شان به آبیاری روح و روان خود پرداخته، از خوانِ نعمت کریمانه و گفتارهای حکیمانه‌شان توشه‌های معنوی برگرفتی و از خرمنِ معرفت و معنویت‌شان خوشه‌ها برچیدی!

 بعد از این‌که کسوت علم را بر تن کردی، برای تدريس به مدرسه‌ٔ خوش‌نام «عين‌العلوم» گشت سراوان رفته و در آن‌جا به تدريس علوم مختلف از جمله حديث و فقه و… پرداختی! و صدها طلبه از گوشه و اکناف، مثلِ پروانگان به مدرسهٔ عین‌العلوم گُشت هجوم می‌آوردند و از محضر تو کسب فیض می‌کردند.

علاوه بر آن، مسئوليت دارالافتای آن مدرسه را برعهده گرفته و به پاسخ‌گويی به سؤالات شرعی و حل‌وفصل اختلافات مردم مشغول شدی!

تو یکی از اعضای عضو مجمع فقه اسلامی ايران بودی! تو در مسایل فقهی یکی از صاحب نظران مجمع بودی که اعضای مجمع همواره از نظرات علمی‌ات بهره‌مند می‌شدند. از خودت آثار و فتاوا و غیره به‌جا گذاشتی! که همهٔ این‌ها بیانگر نبوغ و رسوخ علمیت هستند.

✅ جایگاه ایشان در میدان تصوف و عرفان
ای که عارفی روشن‌ضمیر و مصلحی توانا بودی! تو در میدان تصوف و عرفان، انگار «گوی سبقت را ربوده بودی»! مثلِ عارفان جست و خیزی داشتی! اما نه به‌گونه‌ای‌که از میدان‌های دیگر بریده باشی، بلکه تو مطیه این ڪاروان را تا حدِ مجاز می‌‌بردی! تو پردهٔ در غم خود بودن و فارغ از غم خلق بودن را دریده بودی! روحیۀ دنیا نگریّ مطلق را فدای آخرت نگریّ کرده بودی! تو نمادی از «أمر بالمعروف و نهی عن‌المنکر» بودی! حق زبان تو شده بود و آنچه‌ بر زبان می‌راندی، صواب بود. گفته‌های تو براساس گفتهٔ خدا و رسول بود؛ از خدا و رسول سخن می‌گفتی؛ از‌این‌رو سخنانت بر دل‌ها کارگر می‌افتاد و دل‌ها را نرم می‌کرد.

به تعبیر حضرت استاد مفتی محمّد‌قاسم قاسمی‌ حفظه‌الله‌تعالی سرا‌پا عشق و محبت بودی! عشق و محبت خدا و رسول با تاروپود وجودت عجین شده بود. مردم اکثرا تو را در حال نماز، تلاوت، ذکر‌واذکار و دعا ونیایش می‌دیدند. بی‌تردید تو کارخانهٔ انسان‌سازی بودی! هزاران انسان را ساخته و به جامعه تحویل دادی! تو انسان کامل و واراسته و شخصیتی کاریزماتیک و شناخته شده بودی! هم‌اکنون به‌عنوان چهره‌ای ماندگار یاد خاطره‌ات در اذهان باقی خواهند ماند. تو نمادی از اخلاق، تقوا تواضع و… بودی! به‌ظاهر یک انسان ساده و معمولی بودی؛ اما در واقع از بزرگان ویژه بودی که وجودت برای شاگردان و اهل زمین موجب خیر و برکت بود. دعاهای خیرت باعث دفع فتنه‌ها بود.

به قول حضرت شیخ‌الاسلام مولانا عبدالحمید حفظه‌الله تعالی «تو یکی از پایه‌ها و ستون‌های مدرسهٔ عین‌العلوم گُشت شهرستان سراوان بودی.» با رفتن تو نه‌تنها مردم شهرستان سراوان یتیم شدند؛ بلکه همهٔ اهل زمین یتیم شدند. ای ابرمرد تاریخ! ثروت این دنیای آشفته بازار، تو را مفتون و افسون خود نکرده بود. تو لباس فقر را بر تنِ قناعت پوشاندی و ثروت دنیا، پول و مال را با زیور ایثار و سخاوت، مطلوب و مرغوب نموده بودی! تو غنی بودی!؛ زیرا سرمایهٔ تقوی و محبت خدا را در اختیار داشتی و آن ‌که چنین ثروت فناناپذیری را در اختیار داشته باشد، خودِ نیز فنا نخواهد شد و تا أبد یاد و ذڪرش در خاطرها جاودان خواهد ماند. تو از جملهٔ آن‌ها هستی!

خاک شد هر که بر این خاک زیست/ خاک چه داند که در این خاک کیست
سر انجام که باید در خاک رفت/ خوشا آنکه پاک آمد و پاک رفت

اللهم أغفرله وأرحمه وعافه و أعف عنه و أکرم نزله و وسّع مدخله و أغسله بماء وثلج و برد و نقه من الخطایا کما ینقی الثوب الابیض من الدنس و أبدله داراً خیراً من داره و أهلاً من أهله و زوجاً خیراً من زوجه و قِه فتنةالقبر و عذاب النار.

✍️ امان‌الله مخدومی