سال‌ها بایدکه‌تا یک سنگ اصلی زآفتاب /٭/ لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن اعت بسیار می‌باید کشیدن انتظار /٭/ تا که در جوف صدف باران شود دُرّ عدن سیّد عبدالواحد ـ رَحْمَةُ اللّٰهِ عَلَیْهِ ـ موحد بزرگ و بت‌شکن عصر، عالمی ربّانی، مجاهدی شجاع، مبلّغی نستوه، زاهدی بی‌ریا، مفسر و فقیهی توانا بود […]

سال‌ها بایدکه‌تا یک سنگ اصلی زآفتاب /٭/ لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن
اعت بسیار می‌باید کشیدن انتظار /٭/ تا که در جوف صدف باران شود دُرّ عدن

سیّد عبدالواحد ـ رَحْمَةُ اللّٰهِ عَلَیْهِ ـ موحد بزرگ و بت‌شکن عصر، عالمی ربّانی، مجاهدی شجاع، مبلّغی نستوه، زاهدی بی‌ریا، مفسر و فقیهی توانا بود که زندگیش را در راه دعوت به سوی توحید و مبارزه با شرک، بدعات و رسوم جاهلیت سپری کرد.

خاندان

سیّد عبدالواحد که به لقب ”حضرت صاحب“ مشهور است؛ فرزند شهید ملّا سیّد غلام محمّد بن سیّد محمّد نور بن ملّا سیّد جسیم هستند و سلسله‌ی نسبی ایشان به حضرت سیِّدنا حسین ـ رَضِیَ اللّٰهُ عَنْهُ ـ می‌رسد.

زادگاه و دوران کودکی

سیّد عبدالواحد در حدود سال ۱۳۳۴ (ه‍.ق) در روستای گُشت چشم به جهان گشود.  در دوران کودکی بر اثر شهادت پدر بزرگوارش، یتیم شد. دروس ابتدایی را از برادر بزرگش، سیّد محمّد کریم (والدِ محترم مولانا محمّد یوسف حسین‌پور)، آموخت و سپس به منظور تحصیل دانش به ‌پهره (ایرانشهر) سفر نمود و از مکتبی که زیر نظر حاکم وقت دایر شده بود، مدت اندکی استفاده کرد و بعد از آن، توفیق سفر به شبه قاره‌ی هند نصیب ایشان گردید.

سفر به هندوستان برای تحصیل علم

حضرت صاحب برای تحصیلات عالی به استان پنجاب شبه قاره‌ی هند سفر نمود. با حِدّت ذهن و قریحه‌ی سرشار، مراحل تحصیل دروس حوزوی را در مدت ده سال به نحو احسن به پایان رسانید. و پیوسته در دوران تحصیل، اوقات خود را با اهل علم و صلح می‌گذرانید.

سفر به تُلّ حمزه

در آن زمان درس حدیث حضرت مولانا خیرمحمّد مهاجر مکّی شاگرد برجسته‌ی قطب الإرشاد حضرت علّامه رشید احمد گنگوهی ـ رَحْمَةُ اللّٰهِ عَلَیْهِمَا ـ در ٹُلّ حمزه، از توابع پنجاب هند، شهره‌ی آفاق بود، لذا حضرت صاحب دروس دوره‌ی حدیث را نزد ایشان گذراند.  حضرت مولانا خیرمحمّد ـ رَحْمَةُ اللّٰهِ عَلَیْهِ ـ وقتی که نبوغ علمی و تقوى و استعداد را در حضرت صاحب مشاهده نمودند، اصلِ تمام اسناد علمی خود را که از مشایخ حاصل کرده بودند، به ایشان تقدیم نمودند.

سفر به میاں‌والی

در آن زمان درس تفسیرِ منحصر به‌فرد حضرت مولانا حسین علی که ایشان نیز شاگرد رشیدِ حضرت علّامه رشید احمد گنگوهی ـ رَحْمَةُ اللّٰهِ عَلَیْهِمَا ـ بودند و درسشان در شهر میاں‌والی دارای اهمیت و شهرت ویژه‌ای بود؛ لذا حضرت صاحب خدمت ایشان زانوی تلمّذ زده و از انفاس گرم او بهره‌ها بردند.

حضرت صاحب بر نقش قدم ایشان بودند و تأثیر فوق العاده‌ی شخصیتِ توحیدی استاد، سبب شد که با زبان و قلم و عمل در راستای تثبیت توحید و ردّ شرک و بدعات فعالیت‌های زیادی انجام دهند و در واقع کتاب ”احسن المقصود“ خلاصه و لُبّ لباب علوم و معارف و دروس توحیدِ استاد مذکور است.

می‌گویند: وقتی مفسر شهیر، حضرت شیخ القرآن مولانا غلام اللّٰه خان ـ رَحْمَةُ اللّٰهِ عَلَیْهِ ـ کتاب احسن المقصود را ملاحظه کردند، فرمودند: از شیوه‌ی نگارش این کتاب معلوم می‌شود که مؤلف آن، شاگرد استادِ ما، حضرت مولانا حسین علی ـ رَحْمَةُ اللّٰهِ عَلَیْهِ ـ بوده است.

در میدان عشق

سنّت حسنه‌ی بیعت ـ که مأخذ آنْ کتاب (قرآن) و سنّت می‌باشد ـ در شبه قاره‌ی هند از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است؛ اکثر علمای آن سامان، و نیز علمای بلوچستان، که خدمات بزرگ علمی، اصلاحی و اجتماعی‌ای را انجام داده‌اند و خدمات و حرکاتشان تداوم داشته، جهت اصلاح باطن و تزکیه‌ی نفس به دست بزرگانِ مرشد و مصلح بیعت کرده‌اند.

در کفی جام شریعت، در کفی سندان عشـق /٭/ هر هوسناکی نداند جـام و سـندان باخـتن

تصوّف حقیقی همان «إحسان» می‌باشد که در حدیث جبرئیل آمده است. و به تعبیر شیخ‌الحدیث مولانا محمّد زکریا ـ رَحْمَةُ اللّٰهُ عَلَیْهِ ـ: تصوّف، یعنی: تصحیح نیّت؛ که ابتدای آن «إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّـیَّاتِ» و انتهای آن «أَنْ تَعْبُدَ اﷲَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ» است. حضرت صاحب هم به منظور اصلاح باطن و تزکیه‌ی نفس، و حصول احسان و تصحیح نیت، به دست استادِ تفسیرش، بیعت کرد.

تو که کیمیافروشی نظری به‌قلب ما کن /٭/ که بضاعـتی نداریم و فکنده‌ایم دامـی

پس از بیعت و اشتغال به اَوراد صوفیه، بالخصوص اوراد مشایخ نقشبندیه و حصول توجه و تلقین و خلعت خلافت از استاد، آتش محبّت خدای متعال و رسول اکرم ـ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ـ در او افروخته شد؛ گویا به زبان حال مرشدش را می‌گفت:

صرف و نحو و منطقم را سوختی /٭/ آتـش عـشـق خــدا افــروخـتــی

مجاهده در ملتان

حضرت صاحب به دستور مرشدش مولانا حسین علی، به مدت دو سال در شهر ملتان، که در آن زمان مرکز شرک و بدعت و قبرپرستی بود، ماندند؛ و جهتِ مبارزه با امور شرکی و بدعات، مجاهدت‌ها نموده و مردم را به راه توحید و تمسّک به کتاب اللّٰه و اتباع سنّت نبوی موعظه و ارشاد فرمودند. در نتیجه‌ی زحمات ایشان، بسیاری از مردم آن‌جا جهت اصلاح باطن و تحصیل احسان بر دست سعادتمند وی بیعت نموده و از ارادتمندان خاص او قرار گرفتند.

سپس جهت ارشاد و تلقین مردم به دیار خویش برگشتند تا مصداق این آیه‌ی کریمه قرار گیرند:  «فَلَوْلَا نَفَرَ مِنْ کُلِّ فِرْقَةٍ مِنْهُمْ طَائِفَةٌ لِیَتَفَقَّهُوا فِی الدِّینِ وَلِیُنْذِرُوا قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُوا إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ» [توبه: ۱۲۲]؛ «پس چرا از هر جمعی از ایشان، چند کس بیرون نیاید تا در دین دانشمند شوند و تا بیم دهند قوم خود را چون به سوی ایشان باز آیند.»

باز گشت به وطن

حضرت صاحب در سال ۱۳۵۸(ه‍.ق) به وطن برگشته و در همان سال ازدواج نموده و فعالیت‌های دینی خویش را در منطقه آغاز کردند. چون قلب مبارک ایشان به درد امت آگاه، و دلسوز و خیرخواه آن‌ها بود، نخستین اقدامشان در بالا بردن سطح فرهنگ اسلامی قرار گرفت.

خدمات

برای این که تصوّر درستی از خدمات اصلاحی، اجتماعی، علمی و فرهنگی ایشان حاصل شود، لازم است که نخست وضعیت آن روزگارِ بلوچستان و خصوصاً منطقه‌ی سراوان، از لحاظ مذهب و اخلاق بررسی شود.

فساد عقیده و غلبه‌ی شرک و بدعت بر بلوچستان

حدود هفتاد و اندی سال پیش بسیاری از عادات و رسوم غیر اسلامی بر بلوچستان مسلّط بود، و بر خلاف اعلان قرآنی: «أَلَا لِلّٰهِ الدِّینُ الْخَالِصُ»، صورت‌های مختلفی از شرک جَلِی یافته می‌شد که توجیه علمی آن‌ها غیرممکن است؛ مانندِ عبادت، سجده و طواف قبور، نذر برای قبورِ بزرگان، چادر انداختن بر قبور، تعیین غذاهای مخصوص در روزهای مخصوص، التجا به ارواح خبیثه در دفع امراض، و نام‌گذاری به نام‌های شرکی؛ مثل پیربخش، علی‌بخش و…

 

به طور عام رواج گرفته بود. اکثر مردم در آن روزگار بی‌سواد بودند و انحطاط اخلاقی و اجتماعی خصوصاً در طبقه‌ی حکّام، امرا و کدخدایان به آخرین نقطه رسیده بود.

حضرت مولانا عبدالرحمٰن محبی ـ حَفِظَهُ اللّٰهُ تَعَالَى ـ حالات مردم را در آن روزگار این‌طور بیان می‌کند: «مردم در آن روزها به طور کلّی در جهل، فقر، نزاع، ناامنی، زورگویی، کِبر و خود بینی به سر می‌بردند. » در این هنگام به مصداق حدیث نبوی: «یَحْمِلُ هٰذا الْعِلْمَ مِنْ کُلِّ خَلْفٍ عَدُولُهُ، یَنْفَونَ عَنْهُ تَحْرِیفَ الغَالِّینَ وَ اِنْتِحَالَ الْمُبْطِلِینَ وَ تَأوِیلَ الجَاهِلِینَ» [۹]، خداوند حضرت صاحب را حامل علم دین قرار دادند تا تحریف افراط‌گرایان، و انتساب و دعوای غلط اهل باطل، و تاویلات جاهلان را از دین دور کند.

مبارزه با شرک و بدعت

حضرت صاحب با جدّیت تمام با روش انبیا ـ عَلَیْهِمُ الصَّلَاةُ وَالسَّلَامُ ـ مردم را به توحید و تمسّک به کتاب و سنّت دعوت می‌داد و از شرک و بدعات باز می‌داشت. آیات توحید، و آیات ردّ بر شرک و مشرکین، و سرانجامِ شرک را تفسیر می‌کرد و حقیقت شرک را برای مردم روشن ساخت که عبارت است از: اعتقاد به ثبوت صفات مختصّه‌ی خدا برای غیر خدا؛ مثل تصرف بالإراده (قدرت کُن فَیَکون)، یا علم ذاتی، یا شفای مریض، یا فایده و ضرر رساندن به کسی.

تأسیس عین العلوم

پند و موعظه هم چنان که سریع التأثیر است، سریع الزوال هم هست؛ لذا حضرت صاحب ـ رَحْمَةُ اللّٰهِ عَلَیْهِ ـ کاملاً درک نمودند که اگر به تألیف و دایر نمودن مدارس توجّهی نباشد، به زودی تأثیر [پند و موعظه] از بین خواهد رفت؛ بنابراین ایشان برای نسل‌های آینده توجهی خاص مبذول فرمودند و جهت تعلیم و تعلّم در همان سال ورودش به وطن (۱۳۵۸ه‍.ق)، مکتبی به نام ”عین العلوم“ دایر نمودند.

و به برکت اخلاص ایشان و فعالیت‌های جانشینش، حضرت شیخ الحدیث مولانا سیّد محمّد یوسف حسین‌پور ـ حَفِظَهُ اللّٰهُ تَعَالَى ـ، این حوزه، از بزرگ‌ترین مراکز دینی اهل سنّت ایران است و اوّلین حوزه‌ی علمیه‌ی فعال بلوچستان و نخستین ترجمان مکتب فکری بزرگان ”دار العلوم دیوبند“ در ایران به حساب می‌آید.

کعبه را هر دم تجلّی می‌فزود /٭/ آن ز اخـلاصـات ابراهـیم بـود

سفرهای تبلیغی و اصلاحی

همه آهوان صحرا سر خود نهاده بر کف /٭/ به امید آن که روزی به شکار خواهی آمد

سید برای دعوت به توحید و ردّ شرک سفرهای زیادی انجام دادند و به سرتاسر منطقه‌ی سراوان و بسیاری از مناطق دیگر دور و نزدیک سیستان و بلوچستان سفر نمودند، و به دستور ایشان شاگردان و مریدان وی مراکز شرکی را با بیل و کلنگ ویران می‌کردند. و در این راستا با وجود تهدیدها، وعیدهای شدید و آزارهای ملّاهای بدعتی و کدخدایان گمراه و به زندان رفتن در زمان پهلوی، از رسالت خویش دست برنداشته و به راستی که مصداق این شعرِ زیبای حضرت شیخ سعدی ـ عَلَیْهِ الرَّحْمَةُ ـ بودند:

موحد چه در پای ریزی زرش /٭/ چه شمشیر هندی نهی بر سرش
امید و هراسش نباشد ز کس /٭/ بر این است بنیاد توحید و بس

و الحمدُ لِلّٰه بر اثر موعظه و سخنرانی‌های دلسوزانه و از دل برخاسته و موثّرِ ایشان و هم‌چنین مجاهدت‌های شاگردانِ ایشان و دیگر علمای اعلام به طور کلّی پرچم شرک نگونسار گردید و پرچم توحید به اهتزاز در آمد و ندای «لَا إِلٰه إِلَّا اﷲُ (فی الذات والصفات والعبادة والتصرف)»، در همه جا طنین انداز شد.

زنـدان

مولانا حسین‌پور ـ حَفِظَهُ اللّٰهُ تَعَالَى ـ می‌نگارند: «عدّه‌ای از ملّاهای بدعتی، چون نفوذ حضرت را منافی مادیات خود می‌دانستند، جهت حفظ مقام و جاه خویش با توسل به سرداران و کدخدایان جاهل و ظالم منطقه چهره‌ی ایشان را نزد دولت مخدوش نمودند و سرانجام ایشان را یوسف‌وار راهی زندان کردند.  و خداوند ایشان را مانند امام ابوحنیفه و امام احمد ـ رَحْمَةُ اللّٰهِ عَلَیْهِمَا ـ به خاطر تبلیغ دین مورد آزمایش قرار دادند.

چند ماهی در زندان شکنجه‌آمیز دولت پهلوی به‌سر بردند.  برادر بزرگ ایشان؛ یعنی: پدر بزرگوار این‌جانب، سیّد محمّد کریم، جهت رهایی ایشان از چنگال ظالمانِ زمان، به وسایل متعددی متوسل شدند؛ اما پیک اجل او را فرصت ندادند و در حین زندانی موصوف، در سال ۱۳۶۰ (ه‍.ق) به داعی اجل لبیک گفتند.  حضرت پس از مدّتی بنا به ظهور کراماتی چند که خداوند در زندان از دست ایشان ظاهر نمودند، از زندان رها شد.»

هجرت به جالق و رویدادهای آن

حضرت صاحب در گُشت با دو مشکل اساسی مواجه بود:

۱.    زورگویان محل، با ایشان عداوت دیرینه داشتند،

۲.    مردمِ آن زمان چون با شرکیات، بدعات و رسوم جاهلیت خو گرفته و بزرگ شده بودند، کم به دعوت حضرت گرویدند و بیش‌ترشان با وی مخالف بودند.

و از سوی دیگر بسیاری از خویشاوندان حضرت صاحب در جالق زندگی می‌کردند و نیز شرکیات و بدعات زیادی در جالق وجود داشت که شدیداً نیاز به اصلاح داشتند.

خلاصه این‌که در گُشت عرصه بر مولانا آن چنان تنگ شد که دیگر نتوانست به فعالیت‌های دینی خود ادامه بدهد؛ لذا تصمیم گرفت با شاگردان خویش که حدود بیست و دو نفر بودند، به جالق هجرت کند.

مولانا هم‌زمان با ورود خود به جالق فعالیت‌های دینی خود را آغاز نموده و مراکز شرکی و جاهلانه را تخریب کرده و مردم را از شرک و بدعات برحذر داشتند.  کسانی که در جالق خدّام آستانه‌ها و زیارتگاه‌ها بودند و از خیرات و نذر و نیازهای آنان ارتزاق می‌کردند، چون منافع مادی خود را در خطر دیدند، شدیداً با مولانا مخالفت کردند.  هجرت به جالق در بدو امر بر حضرت مولانا و شاگردانشان به سختی گذشت.

ملّاهای بدعتی و برخی از زورگویان با ایشان مخالف بودند و عرصه را بر او تنگ کردند تا جایی که برخی به حضرت اخطار کردند که حق نداری از آب جوی ما وضو بگیری!  مخالفت آن‌ها بدین خاطر بود که خود را پشتیبان قاضی آدینه می‌دانستند.

مردم رسم داشتند اوّل زمستانِ هر سال یک رأس گاو ـ که نذر قاضی آدینه بود ـ به این شرط می‌کشتند که در جریان تقسیم آن، خون انسانی ریخته شود تا نذرْ قبول قاضی افتد؛ ورنه مورد قبول قاضی نیست!   حضرت با این رسم و بسیاری از رسم‌های دیگر مخالفت نموده و مردم را به توحید و سوادآموزی دعوت می‌داد. در نتیجه اکثر مردم مرید و حامی ایشان قرار گرفتند و با مبادی اسلام آشنا شدند.

تعداد شاگردان ایشان به ۴۰ – ۵۰ نفر رسید و برخی از اهالی آن‌جا به دست ایشان بیعت کردند.  و بعد از برگشت از جالق، گاه‌گاهی به آن‌جا سفر می‌کردند و مورد استقبال عام و خاص قرار می‌گرفتند و حتى همه‌ی مردم جهت استماع سخنرانی ایشان، نماز جمعه را یک جا برگزار می‌گردند.

بازگشت به گُشت

حضرت شیخ الحدیث ـ حَفِظَهُ اللّٰهُ تَعَالَى ـ می نویسد: «دیری نگذشت که اهالی گُشت بر کردار خویش نادم گشته، با اصرار مجدد، از ایشان خواستند تا دوباره به زادگاهش برگردد؛ لذا مولانا پس از حدود دو سال که در آن منطقه به تدریس، ارشاد و موعظه پرداخته بودند و خلقی را از دام بدعات و رسوم رهایی بخشیدند، به گشت برگشتند. ولی باز هم گروه قلیلی از مخالفان هنوز باقی مانده بود که گاه‌گاهی با ابراز فتنه، حضرت را ناراحت می‌کردند؛ اما در این مرحله ایشان توانستند با تأسیس بنای مسجد جامع گُشت و ثابت قرار دادن مدرسه‌ی عین العلوم، کار فرهنگی خود را ادامه دهند.»

سفر به هرات

حضرت پس از وفات مرشد خویش، حضرت مولانا حسین‌علی ـ رَحْمَةُ اللّٰهِ عَلَیْهِ ـ جهت تکمیل مقامات عرفان و مراحل سلوک إلى اللّٰه، به هراتِ افغانستان عزیمت نمود و به دست با سعادت پیر کامل در سلسله‌ی نقشبندیه، حضرت مولانا غوث محمّد ـ رَحْمَةُ اللّٰهِ عَلَیْهِ ـ [۱۳]، مجدداً بیعت کرد و از ایشان نیز به خلعت خلافت نائل آمدند.

انقطاع و تبتّل (یک سویی) و هجرت از گُشت

قفس دانیم و بس راه چمن از ما چه می‌پرسی /٭/ که پیش از بال و پر برداشـتند از آشـیان ما را

گر چه تمام عمر ایشان در تدریس، افاده و حلّ قضایای مردم، دعوت و تبلیغ، ارشاد و راه‌نمایی ارادتمندان می‌گذشت، باز هم یک‌سویی مرغوب ایشان بود.

به این منظور به سال ۱۳۷۵ (هـ.ق) برادرزاده‌یشان حضرت مولانا محمّد یوسف حسین‌پور ـ حَفِظَهُ اللّٰهُ تَعَالَى ـ را که از تحصیل علم حدیث از محضر محدّث بزرگ، حضرت علّامه سیّد محمّد یوسف بنوری ـ رَحْمَةُ اللّٰهِ عَلَیْهِ ـ در کراچی، فراغت یافته بود، به وطن فراخوانده، و سرپرستی مدرسه‌ی ”عین العلوم“ را به ایشان سپردند.

و خویشتن از گشت به منطقه‌ی پسکوه هجرت کرده، و در کوره دهی به نام”زنگرآپ“سکونت گزیدند. و نامش را به اسم ”حق آباد“ تغییر دادند، در منطقه‌ی پسکوه، سوران و زابلی نیز، مردم به انواع بدعات و خرافات مبتلا بودند، مولانا در آن‌جا نیز از رسالت خویش دست برنداشتند و به تبلیغ توحید و ردّ شرک و بدعات پرداخته، و سلسله‌ی تعلیم و تعلّم را هم در حق آباد جاری کردند. مدرسه‌ی ”دارالفیوض“حق آباد که توسط فرزند ارشدش، مولانا محمّد انور سیدزاده ـ حَفِظَهُ اللّٰهُ تَعَالَى ـ اداره می‌شود، ثمره‌ی فعالیت ایشان است.

سفرهای حج و عمره

حضرت چندین بار به ادای حج و عمره توفیق یافته است؛ و حتى در اواخر عمر با وجود ضعف و کهولت سنّ به آن دیار مقدس سفر می‌کرد.

عشق و محبت

ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز /٭/ کان سوخته را جان شد و آواز نیامد

این مدعیان در طلبش بی خبران‌اند /٭/ آن را که خبر شد، خبرش باز نیامد

کثرت ذکر، تمسّک به کتاب و سنّت، تلاوت زیاد قرآن، شکوه نکردن به هنگام مصایب و بیماری‌های شدید، سالانه سفر نمودن برای حجّ و عمره، ریختن اشک از چشمان به وقت شنیدن نام مبارک پیامبر ـ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ـ، پای بندی نوافل و نماز شب؛ این همه شاهد بر محبّت و عشق ایشان نسبت به خدا و رسول ـ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ـ است.

زهد، تقوى، توکّل و سخاوت

حضرت صاحب ـ رَحْمَةُ اللّٰهِ عَلَیْهِ ـ در این دور انحطاط، یاد زهد و توکّل بزرگان گذشته را تازه می‌کرد. ایشان از مردم کاملا مستغنی بود؛ حتى در دوران تدریس حقوق نمی‌گرفت و برای مدرسه هم کمک جمع نمی‌کرد. سفره‌ی ایشان گسترده بود و همیشه جمعی از مریدان، مسافران و خویشاوندان بر سفره‌ی ساده‌ی ایشان غذا می‌خوردند. حضرت ـ رَحْمَةُ اللّٰهِ عَلَیْهِ ـ همیشه به فقرا و سائلان کمک می‌کرد و گاه‌گاهی به بعضی از خدّام خاص خویش پول می‌داد تا آن را در روستا تقسیم کنند.

بیان حکایات رزق غیبی و معامله‌ی مسبّب الأسبابی خداوند را با ایشان، یک من کاغذ در کار است. خلاصه این‌که: حضرت صاحب ـ رَحْمَةُ اللّٰهِ عَلَیْهِ ـ مصداقی بارز از این آیات قرآنی بود:  «وَمَنْ یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا  وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَمَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ» [طلاق: ۲ و۳]؛ «و هر که بترسد از خدا برای او مَخلَصی پدید آرد و او را رزق دهد از آن‌جا که گمان ندارد، و هر که بر خدا توکل کند پس او را خدا بس است.»  شاگرد ایشان،

مولانا دادرحمان ایرندگانی ـ رَحْمَةُ اللّٰهِ عَلَیْهِ ـ، می‌گوید: «حضرت صاحب در عصر خود، در زهد و تقوى کم نظیر بود. در طول زندگی از کسی سوال نمی‌کرد و همیشه طلاب را به توکل و اعتماد بر اللّٰه تعالى ترغیب می‌داد. بیش‌تر غذای ساده تناول می‌فرمود. در آن وقت که ما پیش استاد درس می‌خواندیم، یک دست لباس داشتند.»

مولانا حسین‌پور ـ حَفِظَهُ اللّٰهُ تَعَالَى ـ نوشته است: «عدم حبّ دنیا، از وضع زندگی او برای عامه‌ی مردم روشن بود؛ که با وجود سرازیر شدن اشیای مادی به خانه‌ی او، اثری از آن به جا نیست؛ بلکه همه‌ی آن در خدمت به خلق اللّٰه مصرف می‌شد. مهمان خانه‌ی او برای خاص و عام همیشه باز بود. خانه‌ی محقر او در گُشت و هم‌چنین در حق‌آباد شاهد بر این مدّعاست که ایشان رابطه‌ی چندانی با دنیا نداشتند. تقوى و پرهیزگاری او ضرب المثل بود.»

احتیاط از مال مشتبه و حرام

استاد حسین‌پور ـ مُدَّ ظِلُّهُ ـ می‌گویند:  «حضرت صاحب ـ رَحْمَةُ اللّٰهِ عَلَیْهِ ـ به قدری احتیاط می‌نمودند که نان و طعام ایشان جداگانه در منزل از محصول کشاورزی خودشان تهیه می‌شد و پیوسته اعلام می‌کردند: کسی برای من عشر و زکات نیاورد. و دعوت مهمانی را به شرط حلال بودن مال، می‌پذیرفتند.»

شجاعت

حضرت به حدی شجاع بود که در بیان حق از هیچ کس نمی‌هراسید و بر حدیث «اَلْحُبُّ فِی اﷲِ وَ الْبُغْضُ فِی اﷲِ» عامل بود.  نسبت به امور ذاتی خشم نمی‌گرفت؛ ولی اگر عملی خلاف سنّت و شریعت مشاهده می‌کرد، بی‌اندازه به خشم می‌رفت تا حدی که هم‌نشینان حضرت هم احساس خوف می‌کردند.  خداوند متعال غیرت دینی و شجاعت بی‌نظیری را در نهاد ایشان به ودیعه نهاده بود.

امر خلاف شرع را به شدت مورد انتقاد قرار ‌می‌‌‌داد.  غایبین از نماز جماعت را تفقد می‌کرد و آن‌ها را تنبیه می‌نمود؛ و گاه در زمستان به شاگردان می‌فرمود: بی‌نمازان را در جوی آب بیندازید! و نیز می‌گفت: قلیان‌ها و آلات موسیقی را در شهر پیدا کرده، همه را بشکنید! از اختلاط با مردمان فاسد و فتنه‌باز اجتناب می‌کرد و سعی می‌نمود آن‌ها را به توبه و دوری از کردار بد وادار نماید.

مقبولیت و محبوبیت

حضرت صاحب ـ رَحْمَةُ اللّٰهِ عَلَیْهِ ـ پس از این همه رنج و بی‌مهری که از سوی مردم دیده بودند، بر اثر صداقت در گفتارشان مقبول عام و خاص گشت.  در این عصر دنیا پرستی و بی‌دینی، مردم همیشه به ایشان رجوع می‌کردند و معتقدان و محبّان برای استفاده و طلب دعا و ملاقات تشریف می‌آوردند؛ و به هر شهر و روستایی که ایشان تشریف می‌بردند، حال همین بود و کلام زیبای حضرت رسول اللّٰه ـ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ـ که: «ثُمَّ یُوضَعُ لَهُ الْقَبُولُ فِی الأَرْضِ»  بر ایشان صدق می‌کرد.

شیوه‌ی سخنرانی مولانا

حضرت مولانا آرام و بسیار جالب و جذاب صحبت می‌کرد. صدا را بسیار بلند نمی‌کرد. در سخنرانی کلمات را تکرار نمی‌کرد.  مخاطبین از کلام او متأثر شده، اشک از چشمانشان جاری می‌شد. و گاهی در سخنرانی‌ها با بیان حکایات، خنده را بر لب‌های مردم می‌نشاند.  حضرت مولانا دادرحمان ایرندگانی ـ رَحْمَةُ اللّٰهِ عَلَیْهِ ـ در این باره می‌نویسد: «حضرت مبلّغی بی نظیر بود.

سخنان آن‌حضرت ـ رَحْمَةُ اللّٰهِ عَلَیْهِ ـ بیش‌تر در ردّ شرک و بدعات؛ و توجه به زهد، تقوى و جهان آخرت بود. آن چه از زبان مبارک بیرون می‌آمد، مانند تیر در قلوب مستمعین اثر می‌کرد.» مولانا محمّد یوسف ـ حَفِظَهُ اللّٰهُ تَعَالَى ـ می‌نگارند: «در سخنرانی‌ها و موعظه‌‌هایش اثر خاصّی وجود داشت. چون صحبت‌های ایشان بنا بر دلسوزی و خیرخواهی از دل بر می‌خاستند، به دل می‌نشستند؛ معروف است: آن‌چه از دل برآید، بر دل نشیند.»

شوق تدریس

حضرت صاحب ـ رَحْمَةُ اللّٰهِ عَلَیْهِ ـ به تدریس شوق و علاقه‌ی خاصی داشت؛ به ویژه تدریس کتب صحاح را کُلًّا خود به عهده می‌گرفت. در بدو امرِ مدرسه، تمام کتب دوره‌های ابتدایی تا صحاح ستّه را به تنهایی تدریس می‌کرد؛ سنگین بودن این امر برای معلّمان و مدرّسان واضح است.  ایشان شبانه روز کتب صحاح سته را به تنهایی بارها در گشت و حق آباد تدریس کرده‌اند.

رابطه‌ی حضرت با علمای بزرگ بلوچستان

علمای بزرگ و طراز اوّل بلوچستان؛ هم‌چون حضرت مولانا عبدالعزیز ملّازاده، حضرت مولانا عبدالعزیز ساداتی، علّامه محمّد شهداد مسکانزهی سراوانی، مولانا محمد عمر سربازی و… با حضرت صاحب رابطه‌ی حسنه داشتند و در امور دینی و شیوه‌ی دعوت و تبلیغ با هم رایزنی و تبادل‌نظر می‌کردند، رَحِمَهُمُ اللّٰهُ تَعَالَى.

مولانا محمّد یوسف حسین‌پور ـ حَفِظَهُ اللّٰهُ تَعَالَى ـ دروس ابتدایی و مقدماتی را تا دوره‌ی کنزالدقایق و کافیه نزد ایشان آموخته‌اند و در تصوف مرید خاص ایشان می‌باشند. حضرت مولانا قمر الدین ـ رَحِمَهُ اللّٰهُ ـ نیز شاگرد ایشان می‌باشد.

حضرت مولانا عبدالعزیز ملّازاده ـ رَحْمَةُ اللّٰهِ عَلَیْهِ ـ بارها به ملاقات وی در گُشت و حق‌آباد تشریف آورده و محبّان عرفان و تصوف را به بیعت گرفتن از ایشان تشویق می‌کردند. در ایام حج به محل اقامت یک‌دیگر می‌رفتند. حضرت هم چندین بار برای ملاقات ایشان به زاهدان رفته‌اند. در غیاب و زمان پیری احوال یک‌دیگر را جویا می‌شدند.

حضرت مولانا عبدالرحمن محبی ـ مُدَّ ظِلُّهُ ـ می‌فرمایند: «مولانا عبدالعزیز همیشه از حضرت صاحب تعریف می‌کرد و بارها جهت دیدار ایشان به روستای دور‌افتاده‌ی حق‌آباد تشریف می‌برد.

یک‌بار در مدینه‌ی طیبه، مولانا عبدالعزیز ـ رَحِمَهُ اللّٰهُ تَعَالَى ـ خطاب به من فرمود: مولوی! بیا تا برویم و از مولانا عبدالواحد دیدن کنیم و با ایشان خداحافظی نموده تقاضای دعا نماییم. دو نفری خدمت ایشان رفتیم و تا پاسی از شب در خدمتشان ماندیم.  حضرت صاحب در این دیدار ما را به صبر و استقامت در برابر مصایب تاکید کردند و فرمودند: ”در بلوچستان امتحا‌ن‌های زیادی وجود دارد“. وقتی با ایشان خداحافظی کرده و برگشتیم، بازار کاملاً تعطیل شده بود.

مولانا عبدالعزیز خطاب به من فرمود: ”مولانا عبدالواحد انسانی صبوراند و ما را به صبر تاکید می‌کنند“.»  حضرت علّامه محمّد شهداد سراوانی ـ رَحْمَةُ اللّٰهِ عَلَیْهِ ـ همیشه برای زیارت ایشان به حق آباد تشریف می‌برد و پیوسته با ایشان مکاتبه داشت.

حضرت مولانا عبدالعزیز ساداتی ـ رَحْمَةُ اللّٰهِ عَلَیْهِ ـ نیز با ایشان رابطه‌ی صمیمانه‌ای داشته، و گاه‌گاهی برای ملاقات یک‌دیگر می‌رفتند و همیشه از ایشان به نیکی یاد کرده و خدمات ایشان را تحسین می‌کردند.

حضرت علّامه محمّد عمر سربازی ـ رَحْمَةُ اللّٰهِ عَلَیْهِ ـ از محبان ایشان بوده و در زمانی که حضرت، در بیمارستان سراوان بستری بودند، جهت عیادت ایشان تشریف آورده بودند.  مولانا سربازی درباره‌ی حضرت صاحب می‌فرمودند: «اوّلین فردی که در بلوچستان کار دعوت و تبلیغ را انجام داد، مولانا عبدالواحد گُشتی ـ رَحْمَةُ اللّٰهِ عَلَیْهِ ـ بود؛ و من با ایشان در کراچی ملاقات کردم و از شیوه‌ی تبلیغ و فعالیت‌های دینی ایشان جویا شدم. و بعد از این، مانند ایشان با الاغ به کوه و دِه جهت تبلیغ سفر می‌کردم.»

کارهای اجتماعی و دفاع از مظلومان

مولانا محمّد یوسف حسین‌پور ـ حَفِظَهُ اللّٰهُ تَعَالَى ـ می‌نگارند:  «در ضمن این‌که شغل اصلی حضرت اشاعت علوم و امور فرهنگی اسلامی بود، تاب تحمّل ستم سیاسی را نداشتند و با عوامل آن درگیر بودند. در اثر جهل و بی‌سوادی، عامه‌ی مردم بلوچستان مورد ظلم قرار گرفته بودند. نظام طبقاتی بر مردم حکم فرما بود. قبل از ورود قشون پهلوی به بلوچستان، حکام منطقه ـ إِلَّا مَا شَاءَ اللّٰهُ ـ رعایا را مانند بَرده و کنیز قرار داده، خون آن‌ها را می‌مکیدند. عُشرِ محصولات کشاورزی را کدخدا به زور برای خود می‌گرفت.

مصرف اصلیِ آن از روی شرع، فقرا و مساکین هستند، که آن‌ها از این حقّشان محروم مانده، و به آیه‌ی «إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاکِیْنِ» توجهی نمی‌شد. قتل و غارت، دزدی و راه‌زنی پیشه‌ی مردمان جنایت‌کار قرار گرفته بود.  یک مُصلِح و دلسوز و عارف به احکام شرع چه طور می‌تواند تاب تحمّل این‌گونه امور را داشته باشد؟

حضرت صاحب ـ رَحْمَةُ اللّٰهِ عَلَیْهِ ـ با مشاهده‌ی این امور نتوانست خاموش بماند و بگذارد مردم سرگردان بمانند! بلکه حسب دستور نبوی: «مَنْ رَأَى مِنْکُمْ مُنْکَرًا فَلْیُغَیِّرْهُ بِیَدِهِ فَإِنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَبِلِسَانِهِ فَإِنْ لَمْ یَسْتَطِعْ فَبِقَلْبِهِ…» اقدام به موعظه نمود و به مردم جرأت داد تا در برابر ظالمان قیام نمایند.

در نتیجه مردم بیدار شده، در برابر ظالمان ایستادند که بر اثر آن چندین فقره درگیری در میان مردم و زورگویان پدید آمد. با وجود آن‌که دولت پهلوی از ستمگران حمایت می‌کرد به تدریج در منطقه‌ی سراوان دست زورگویان از عشر کوتاه شد و بینش سیاسی و اجتماعی مردم روزافزون گردید. و تقریباً در نتیجه‌ی همین جرأت دادن به مردم، زورگویان علیه وی شورش کردند و او را راهی زندان نمودند.

اما پس از مدتی با مشاهده‌ی کراماتِ وی پی بردند که روش نامناسبی اتخاذ کرده‌اند؛ لذا مخالفان او پس از این‌که موصوف به حق آباد تشریف بردند، اظهار ندامت نموده، از او معذرت‌خواهی کردند.  اختلافات و دو دستگی‌هایی که در منطقه رخ می‌داد، حضرت با تدبیر خردمندانه‌ی خویش آن‌ها را کاهش یا خاتمه می‌داد، و عهد و پیمان در میان برگزار می‌کرد که یکی از نمونه‌های بارز آن، صلح و آشتی بین دو طایفه‌ی گمشادزهی و یارمحمّدزهی در ماشکید است، که هنوز عدّه‌ی زیادی از شرکاء آن جلسه حیات دارند.»

تألیفات

۱.    أحسن المقصود فی توحید المعبود؛

۲.    کلید بهشت، در احکام طهارت، نماز، و…؛

۳.    مخزن تعویذات عملیه فی مجربات انوریه؛

۴.    تحفه‌ی حجاج؛ (غیر مطبوع).

اشتغال به ذکر و تلاوت قرآن

مولانا حسین‌پور ـ حَفِظَهُ اللّٰهُ تَعَالَى ـ می‌نویسند:  «همیشه قلب و زبانش به یاد خدا مشغول بود. پس از نماز عصر و صبح، و بعد از نماز تهجد پای‌بند به ذکر قلبی و مراقبه بود و در اوقات فراغت بیش‌تر به تلاوت قرآن یا مطالعه‌ی کتب تفسیر و فقه توجه می‌کرد.

مدت‌ها بعد از نماز صبح به تدریس تفسیر اقدام فرموده بود.  حضرت صاحب از نظر کسب معارف و علوم باطن مرشد کامل و صاحب کرامات بودند و به مقام ”مستجاب الدعوات“ دست یافته بودند؛ از این جهت بسیاری از مردم جهت معالجه‌ی امراض روحانی و جسمانی به نزد ایشان مراجعه می‌نمودند. ایشان معمولات خویش را به صورت دَم و تعویذ و گاهی همراه با تجویز داروهای گیاهی به کار می‌بست.»

شمایل

حضرت صاحب، قدّی میانه مایل به بلندی داشت و رنگ چهره‌اش سرخ و سفید بود. بینی‌ای بلند داشت. عمامه‌ی بزرگ به سر می‌بست و جبّه می‌پوشید.  مجلس ایشان انسان را به ذکر، زهد و تقوى وا می‌داشت. خنده‌ای تبسم‌مانندْ داشت، قهقهه نمی‌کرد و خوش برخورد و گشاده رو بود و با وجود آن دارای اُبُهّت و عظمت بود؛ تا جایی که بزرگان و کدخدایان نیز در مجلس او مؤدبانه می‌نشستند.

هر که ترسید از حـق و تقـوى گزید /٭/ ترسـد از وی جن و انس و هـر چه دید

وفات و مدفن

حضرت صاحب ـ رَحْمَةُ اللّٰهِ عَلَیْهِ ـ در سال‌های اخیر عمر دچار بیماری ”رعشه“ گردید و این بیماری بیش از بیست سال به طول انجامید و در آخرِ عمرِ ایشان به حدّی شدت یافت که نیروی گویایی و جسمی خود را از دست دادند و چهار سال آخر کاملاً صاحب الفراش بودند.

گویا مصداق این حادیث پیامبر ـ صَلَّى اللّٰهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ ـ بودند:  «مَا یَزالُ البَلَاءُ بِالمُؤمِنِ وَ المُؤمنَةِ فِی نَفْسِهِ وَ وَلَدِهِ وَ مَالِهِ حَتّى یَلقَى اﷲَ تَعَالى، وَ مَا عَلَیْهِ خَطِیْئَةٌ» ؛ «پیوسته بر مسلمان در جان، فرزند و دارایی‌اش بلا می‌آید تا این‌که با الله تعالى ملاقات می‌کند و بر او هیچ گناهی نمانده است.»  «أَشَدُّ النَّاسِ بَلَاءً الأَنبِیَاءُ ثُمَّ الأَمْثَلُ فَالأَمْثَل» ؛ «شدیدترین بلاها بر پیامبران می‌آیند؛ سپس به افراد برتر و فاضل‌تر.»

بنا به نوشته‌ی شیخ‌الحدیث ـ حَفِظَهُ اللّٰهُ تَعَالَى ـ: ایوب‌وار کوهی از صبر و شکیبایی بود که شکوه به‌جای خود، حتى آهی از زبان مبارک ایشان بر نمی‌آمد و این بیت بر وی صدق می‌کرد:

در میـان قعـــر دریـا تخـته بنـدم کـرده‌ای /٭/ باز می‌گویی که دامن تَر مکن هُشیار باش!

سرانجام در روز دوشنبه ۳۰ مهرماه ۱۳۷۵ (ه‍.ش) / هشتم جمادی الثانی سال ۱۴۱۷ (ه‍.ق) در روستای حق آباد چشم از این جهان فرو بستند؛ «إنَّا لِلّٰهِ وَإِنَّا إلَیْهِ رَاجِعُونَ».

 

تشییع جنازه‌ی ایشان با انبوه بزرگی از مردم منطقه و سایر مناطق، و با حضور علمایی هم‌چون حضرت شیخ الإسلام مولانا عبدالحمید، حضرت مولانا قمرالدین و… و به امامت حضرت مولانا عبدالعزیز ساداتی (فاضل دارالعلوم دیوبند) برگزار گردید. و در قبرستان جانبِ شرقی مدرسه‌ی عین العلوم گُشت، به خاک سپرده شدند.

چیسـت از این خوب‌تر در هـمه آفاق کار /٭/ دوست رسـد نزد دوست، یار به نزدیک یار

«اللّٰهُمَّ اغْفِرْ لَهُ وَارْحَمْهُ وَعَافِهِ وَاعْفُ عَنْهُ وَأَکْرِمْ نُزُلَهُ وَوَسِّعْ مُدْخَلَهُ وَاغْسِلْهُ بِالْمَاءِ وَالثَّلْجِ وَالْبَرَدِ وَنَقِّهِ مِنَ الْخَطَایَا کَمَا نَقَّیْتَ الثَّوْبَ الأَبْیَضَ مِنَ الدَّنَسِ

وَأَبْدِلْهُ دَارًا خَیْرًا مِنْ دَارِهِ وَأَهْلاً خَیْرًا مِنْ أَهْلِهِ وَزَوْجًا خَیْرًا مِنْ زَوْجِهِ وَأَدْخِلْهُ الْجَنَّةَ وَأَعِذْهُ مِنْ عَذَابِ الْقَبْرِ وَمِنْ عَذَابِ النَّارِ.»

نویسنده: عبدالحكيم سيدزاده