دقیقا یازده سال بود که با عزیزم شیوا به خاطر موضوعی جزئی اختلاف پیدا کردم، شيش سال از هم جدا بودیم و «نیما و نرگس» در حسرت دیدار پدر و مادر مانند شکوفه‌ای در کویر پژمرده شده بودند تا جای که رنگ یتیم به خود گرفتند؛ آن‌ها هیچگاه پدر و مادر را در کنار هم […]

دقیقا یازده سال بود که با عزیزم شیوا به خاطر موضوعی جزئی اختلاف پیدا کردم، شيش سال از هم جدا بودیم و «نیما و نرگس» در حسرت دیدار پدر و مادر مانند شکوفه‌ای در کویر پژمرده شده بودند تا جای که رنگ یتیم به خود گرفتند؛ آن‌ها هیچگاه پدر و مادر را در کنار هم نشسته بر یک مبل ندیدند.

هشت سال تمام دادگاه‌های تهران و کاشان را در حالی که انبوه‌ی از کاغذها و لایحه‌ها را زیر بغل داشتم زیر پا گذاشتم؛ از مشاورین خانواده تا وکلای مدافع همه ما را می‌شناختند، تمام درآمد زندگیمان در این مسیر تلخ هزینه شد.

روزی جهت رفع‌خستگی و خرید پاره‌ای آرامش به ساحل بندر چابهار و سواحل زیبای مکران سفر کردم در این سفر تصمیم جدایی و طلاقمان قطعی شد و در ذهن خود جمله‌بندی نگارش طلاق‌نامه را تمرین می‌کردم، در ساحل بندر بریس لحظه‌ای فرصت هم کلام شدن با یک زوج بلوچی نصیب‌مان شد، این لحظه هر چند کوتاه سرنوشتم را دگرگون کرد.

«عطاالله بلوچی» به من پیشنهاد داد نزد مولوی عبدالحمید – مسجد مکی زاهدان – بروم، او می‌گفت مشکل شما حتما حل خواهد شد.

مسیر برگشت ناچار از زاهدان بود، ناخواسته وارد مسجد مکی زاهدان شدم، گل دسته‌های زیبای مسجد مکی مرا به “حرم علی بن موسی الرضا”برد.

چهرهٔ زیبا و نورانی طلاب مسجد مکی و سلام دادن زیبای‌شان به من چیز دیگر می‌گفت، روز بعد ساعت ١٠ صبح توفیق یارم شد تا به دفتر شیخ السلام رفتم با دیدن چهرهٔ زیبای این بزرگ مرد دگرگون شدم، وقتی از جایش بلند شد و مرا در بغل گرفت اشکاهایم سرازیر شد، بغض به من مجال صحبت نمی‌داد، «فقط هشت دقیقه با ایشان هم کلام شدم» او معنای واقعی زندگی را برایم تشریح کرد.

با هر جمله‌اش موجی بر وجودم وارد می‌شد، آخرین جمله‌اش این بود، ان‌شاءاالله مشکل شما حل خواهد شد، ما برای‌تان دعا می‌کنیم؛ امّا گویا قبل از گفتن این جمله‌اش فرشته‌ها اجابت کرده بودند.

یاداشت کوچکی از روی میز کوچکش به نام مولوی اسماعیل کرد، دارالافتاء به من داد و مدیران دفترش با آقای مولوی اسماعیل کرد تماس گرفتند و مرا تا دفتر دارالافتا بدرقه کردند.

با کارشناس جوان «مولوی» که اصطلاحی معادل «روحانی» است ملاقات کردم، ایشان سه ساعت کامل به صحبت‌هایمان گوش داد، طول هشت سال هیچ یک از قضات دادگستری این‌گونه از ته دل به صحبت‌های من و همسرم گوش نداده بودند، خودش فقط نیم ساعت برایمان صحبت کرد، احساس می‌کردیم نزدیک‌ترین عضو خانواده‌مان است.

اطلاعات حقوقی، متانت، صبر و حوصله در کلامش همسرم را که ارشد حقوق داشت به حیرت انداخته بود، وقتی گفتم شیعه هستم هیچ تغییری در چهره‌اش احساس نکردم!! در جواب گفت: برای ما شیعه و سنی فرقی ندارد مهم این که هم وطن و مهمان ما هستی، هنوز کلامش تمام نشده بود که من و همسرم هم دیگر را در آغوش گرفتیم و «نیما و نرگس» در کنارمان مانند جوجه گنجشک‌های کوچک پر می‌زدند، باور‌ نمی‌شد احساس کردم از خوابی عمیق بیدار شدم.

او می‌گفت برکت دعای مولانا است! در زندگی‌مان فصل تازه‌ای شروع شد، دفتر این مرد شلوغ بود؛ امّا با همگان چهره‌ای باز و خوش‌رو داشت، مانندش را در دادگا‌های کشور را آرزو می‌کردم، خواستیم خداحافظی کنیم او بغلم کرد و توصیه کرد با استاد ملاقات کند وقتی خدمت استاد رسیدم و چهره‌ای قدسی‌اش را دیدم با خود می‌گفتم. آیا پیامبران اینگونه زیبا و ملکوتی بوده‌اند؟! مفتی بزرگ اهل‌سنت محمدقاسم قاسمی.

او به من گفت: نمازهای‌تان را مرتب بخوانید، دعا کنید و بر پیامبر الهی صلوات زیاد بفرستید.

پس از هشت سال مراجعه مکرر به مراجع قضایی فقط در هشت دقیقه زندگیمان دگرگون شد و بهاری جدید آغاز گردید.

سلام من به پاک‌طینتان زاهدان و آرزوی بهروزی برای بندگانی که مستقیم به خدا وصل هستند و آرزوی طول عمر برای این بزرگ مرد ایران زمین.