اگر ميخواهيم دوباره جايگاه خويش را در رهبري بشريت به دست آوريم، بر ماست كه اعتقادمان را چنان تعميق و ريشهدار كنيم كه تأثيرش در گفتار و كردار ما روشن گردد. چنانكه شاعر اسلام، دكتر محمد اقبال اعتقاد دارد كه: مسلمان آفريده نشده است تا هماهنگ با جريان آب شنا كند و با كاروان بشري […]
اگر ميخواهيم دوباره جايگاه خويش را در رهبري بشريت به دست آوريم، بر ماست كه اعتقادمان را چنان تعميق و ريشهدار كنيم كه تأثيرش در گفتار و كردار ما روشن گردد. چنانكه شاعر اسلام، دكتر محمد اقبال اعتقاد دارد كه: مسلمان آفريده نشده است تا هماهنگ با جريان آب شنا كند و با كاروان بشري همگام باشد، به هر سويي كه كاروان روي آورد، او نيز در همان جهت حركت كند؛ بلكه مسلمان آفريده شده تا جهان، جامعه و تمدن را جهت دهد، نظر خويش را بر بشريت تحميل و ارادهاش را به وي ديكته كند؛ زيرا مسلمان داراي رسالت، علم و يقين است و نسبت به جهان و حركت و جهتگيري آن مسؤوليت دارد.
بنابراين مسلمان در مقام تقليد و پيروي نيست، بلكه مقام امامت و رهبري، ارشاد و راهنمايي و امر و نهي، از آنِ اوست. هرگاه زمان با وي بستيزد و يا جامعه از وي روي برتابد و به انحراف گرايد، براي مسلمان شايسته نيست كه تسليم شود و دست روي دست بگذارد و با زمان از درِ مسالمت درآيد؛ بلكه بايد بر جامعه بشورد و به مبارزه به پا خيزد:
حديث كم نظران است تو با زمانه بساز /*/ زمانه با تو نسازد تو با زمانه ستيز
و چنان به پيكار و ستيزش ادامه دهد تا خداوند يكتا خودش داوري كند. تسليم شدن، سستي به خود راه دادن در برابر اوضاع و شرايط سخت و دشوار و تقدير و سرنوشت را بهانه قرار دادن، در خور انساني ضعيف و فرومايه است، نه مؤمن نيرومند كه خود قضا و قدر غالب و برگشتناپذير خداي يكتاست…
امروزه درد اساسي جهان اسلام، دل بستن به زندگي دنيا، آرميدن در سايهٴ اوضاع فاسد و اسراف بيش از حد در زندگي است. نه فسادي وي را پريشان ميكند و نه انحرافي او را به حركت در ميآورد و نه منكري برانگيختهاش ميكند. جز مسألهٴ خوراك و پوشاك چيزي ديگر براي اهميت ندارد.
بديهي است كه تأثير قران و سيرت نبوي اگر به دل راه يابد، نبردي بين ايمان و نفاق، يقين و شك، منافع زودگذر دنيا و آخرت، و بين آسايش جسم و تن و زندگي قهرمانانه و مرگ با شهادت آغاز ميشود. اين نبرد را هر پيامبري در زمان خويش به وجود آورده است و يقيناً جهان نيز به شيوهاي ديگر اصلاح نخواهد شد. اگر چنين شود، در هر گوشهاي از كرانههاي جهان اسلام و در هر خانوادهي مسلمان افرادي اينچنين به پا خواهند خاست: ﴿فِتْيَةٌ ءٰامَنُوا بِرَبِّهِمْ وَزِدْنَاهُمْ هُدًى * وَرَبَطْنَا عَلىٰ قُلُوبِهِمْ إِذْ قَامُوا فَقَالُوا رَبُّنَا رَبُّ السَّمٰواتِ وَالأَرْضِ لَنْ نَدْعُوَ مِنْ دُونِهِ إِلٰهاً لَقَدْ قُلْنَا إِذاً شَطَطاً﴾ [كهف: ۱۳،۱۴]؛ جواناني بودند كه به پروردگارشان ايمان داشتند و ما بر [يقين و] هدايتشان افزوديم. ما دلهايشان را استوار ساختيم، آنگاه كه به پا خاستند و گفتند: پروردگار ما، پروردگار آسمانها و زمين است، ما هرگز غير از او معبودي را نخواهيم پرستيد. [اگر چنين بگوييم و كسي را جز او معبود بدانيم] در اين صورت سخني [گزاف و] دور از حق گفتهايم.
آن وقت است كه بوي عطرآگين بهشت به مشام خواهد رسيد و نسيمهاي قرن اوّل وزيدن خواهد گرفت و در دامن اسلام، جهاني تازه كه با جهان قديم هيچ شباهتي ندارد، زاده خواهد شد.
محمد يوسف موسىٰ/ مقدمهٴ ماذا خسر العالم
ترجمه: عبدالحكيم عثماني