«تفکر» اساس و شالودهی دین است و از همه بیشتر «اسلام» به آن تأکید دارد. ترغیب انسان به اندیشیدن و تأمل در نشانهها و دریافت اسرار هستی و کُنه خلقت و آفرینش از کوچکترین ذره که عبث خلق نشده تا معجون و شگفتی که خود داشت، همه مؤید این توصیهی مؤکد است که بیندیش در […]
«تفکر» اساس و شالودهی دین است و از همه بیشتر «اسلام» به آن تأکید دارد.
ترغیب انسان به اندیشیدن و تأمل در نشانهها و دریافت اسرار هستی و کُنه خلقت و آفرینش از کوچکترین ذره که عبث خلق نشده تا معجون و شگفتی که خود داشت، همه مؤید این توصیهی مؤکد است که بیندیش در استواری آسمانی بیستون و زمینی چنین فراخ و کوههایی که به مثابه میخاند و دریاهایی که مُسخّرت گشتند تا دورترینها را دریابی و در کنار این همه عظمت؛ اعتراف کنی که کوچکی! ذرهای و هیچ نیستی!
«وَهُوَ الَّذِی یُحْیِی وَیُمِیتُ وَلَهُ اخْتِلَافُ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ أَفَلَا تَعْقِلُونَ» (مؤمنون/ ۸۰) و اوست که زنده مىکند و مىمیراند، و اختلاف شب و روز از اوست. مگر نمىاندیشید؟
با تمام ظرافتی که در دنیای فیزیک وجود دارد و در اوج خوشسلیقهگی در کنار هم قرار گرفتهاند؛ با مغزی که به مددش میاندیشی، چشمی که میبینی و دهانی که ثناگوی پروردگار است و از همه پررمز و رازتر، قلبی که عاشقت میکند، دلبسته و بیقرارت میکند و میتواند هم متنفر و منزجر و بیزارت کند!
جمع اضدادی که هر لحظه و در هر شرایط میتواند حالاتت را متغیر کند و زیبایی فصلها که هر کدام رسول بیداریند و سفیر زیبایی و مفسر آیههایی که شاید فهمت به نکتههای بدیعش قد ندهد و فصلهای مزاج تو که بهاران و پاییز بسیار دارد و تو به تنهایی یک دنیایی! دنیایی که برای تماشاکردنش به «فکر کن»، به «بخوان» و «نگاه کن»… محتاجی!
«الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً سُبْحَانَکَ فَقِنَا عَذَابَ النَّارِ» (آل عمران/ ۱۹۱) همانا که خدا را [در همه احوال] ایستاده و نشسته، و به پهلو آرمیده یاد مىکنند، و در آفرینش آسمانها و زمین مىاندیشند که پروردگارا، اینها را بیهوده نیافریدهاى؛ منزهى تو! پس ما را از عذاب آتش دوزخ در امان بدار.
ادبیاتیها فرق “تماشا” و “نگاه” را خوب میدانند؛ زیرا از طلوع صبح تا غروب شب “تماشا”، سهم چشم است و اما “نگاه” که سهم فکر است، عمیقتر، ژرفتر از تماشاست تا نه لذت پوسته، حقیقت کُنه را دریابی و این پیام قرآن به آنانی است که اهل تفکرند!
شاید به تناسب حال انسانها، توصیهها هم گوناگون و سفارشات هم با مزاج، آدمها تغییر میکند.
یکی را به تماشای جمال طبیعت میخواند و دیگری را به ستونهایی که نمیبیند! و اما مهم همان دریافتن است که گاهی سخت آسان و گاهی دور و دور میشود؛ چنانی که تا پایان عمر هم نایافتنی میگردد.
بنیان دین بر تفکری عمیق است، بر تأملی در ژرف «أفلا یتفکرون» «لعلکم تعقلون»؛ فکری که با تعقل همراه است، نه خام و سبک، تا به باور برسد. فکری که ختم به ایمان و معرفت شود و محصولش یاورمندی باشد؛ این پیام قرآن است.
با اینهمه امّا چیزی که مایهی حیرت و شگفتی است و نمیشود آسان از کنارش رد شد؛ “تکذیب” و “کتمان” اینهمه اسرار آلودگی و فرمان به تأمل است که غرضورزانه از طرف عدهای انکار میشود و پیام دین را سطحی و دینداران را مردمانی سبکمغز معرفی میکنند؛ بیآن که دین را بشناسند.
آنهایی که منصفاند و اهل تحقیق، خوب میدانند که پیام دین و از میان ادیان؛ اسلام، امر به «بخوان»، «تفکر و اندیشه» است و اگر مسلمانی سطحی، بیبصیرت و کوتهفکرانه عمل کرد، عیب از مسلمانی اوست که پیام را بهدرستی یا درک و یا دریافت نکرده است. بعد، این نگرش سطحیانه و بی یک سانتیمتر ژرفا و عملکردِ صاحبش را به حساب “دین” میگذارند که مانع و مقابل «علم» ایستاده، درحالیکه سخن آغازین رسالت به پیامبر فرمان به «إقراءِ» است…
این آغاز حرکتی بود که با دریافت درستش، نطقهی انقلابی میان متفکران مسلمانان را بست، تا در تمام برهههای زمان بدرخشند و زمانه از آنان خالی نباشد و کانونهای داغ بحث و مباحثه در میانشان همچنان نفس بکشد و از رمق نیافتد.
دینی که تقلید کور و تسلیم بیاراده را برنمیتابد و برای هر چیز دلیل میطلبد، دین «برهان و دلیل» حالا چنان آماج حملات بیخردان است و با تزویر و ترفند و لعاب کلمات به “تحجر” و “عقبماندگی” متهم میشود، درحالیکه رسالتش به «خواندن»، «فکر کردن» و «اندیشیدن» است.
دراین میان متأسفانه برخی متفکران مسلمان نیز خام تلقینهای پر زرق و برق شده و از دامن پر مهر اندوختههای خود به دیگرانی دست آویختهاند که همهچیزشان عاریتی است، قرضگرفتهی این و آن که پسنداده و به نام خود کردهاند.
مراودههای علمی و تبادلهای فرهنگی امّا چیز بدی نیست، عیبش تنها آنجاست که داشتههای خود را به طوفان انکار دیگران بسپاری و خود نظارهگر باشی.
دین ما، دین فربهی اندیشه است.
«قُل لاَّ أَقُولُ لَکُمْ عِندِی خَزَآئِنُ اللّهِ وَلا أَعْلَمُ الْغَیْبَ وَلا أَقُولُ لَکُمْ إِنِّی مَلَکٌ إِنْ أَتَّبِعُ إِلاَّ مَا یُوحَى إِلَیَّ قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الأَعْمَى وَالْبَصِیرُ أَفَلاَ تَتَفَکَّرُونَ» (انعام/ ۵۰) بگو: «به شما نمىگویم گنجینههاى خدا نزد من است؛ و غیب نیز نمىدانم؛ و به شما نمىگویم که من فرشتهام. جز آنچه را که به سوى من وحى مىشود پیروى نمىکنم.» بگو: «آیا نابینا و بینا یکسان است؟ آیا تفکّر نمىکنید.»
هزاروچهارصدسال نوشتن و پرداختن و به صد هزاران یک مضمون گفتن، هرگز از تازگیاش نکاسته و چون چشمهای همواره میجوشد و تشنگان را سیراب میکند.
شاید تنوع نحلهها، فکرها و فرقهها در نگاه اول، کمی انسان را دچار این توهم کند که چرا یک حقیقت به صد زبان، بیان شده؟ امّا پتانسیل این حقیقت چنانی است که میتواند موضوع پردازش هزاران باشد و این بد نیست!
اصلاً تمام زیبایی آن به این همه نگاه متنوع است که از متنی و بطنی برخاسته است، ولی در اساس و ریشه بههم گره میخورند و بستر میشوند و این خاصیت قرآن و دینی است که مشوق تفکر و فکر کردن است و این اندیشه، تسلیم تقلید نیست و میتواند به نمودی و رنگی تکرار شود.
کدام دین چنین اندیشهورز است و پیروانش تا پایان زندگی میتوانند طالب علم باشند؟
بیشک اسلام همان درخت پرمیوهای است که هرکس برای دستیابی به ثمرش در تقلاست تا زیر سایه درختش باشد و گاه هم سنگ میخورد که باز هم زیباست.
درختان بیثمر و بیمیوه بازیچهی بادهای سرگردانند و حتی رهگذری را به خود نمیخوانند؛ ولی اسلام چنان پرمعماست که معاندان و مخالفانش را حتی با سنگ و چوب هم پذیراست.
یکی از شاخهاش بالا میرود و به نرمی و آسانی میوهای میچیند و دیگری بخیلانه سنگ میزند، ولی بیبهره نیست؛ او هم میوهای میخواهد گرچه کال، چون میوههای رسیده و خوشطعم؛ سهم صبورانی است که از شکوفه تا میوه با درخت همراه بوده و مصیبت و بلاها را از سر گذراندهاند.
گلایه نکن از آنانی که حتی درخت را نه صاحب میشناسند و نه میوه! شاکر باش که این درخت در باغ تو رسته است. اسلام ماست، ولی شاخههایش چنان دست بر آسمان تعقل گسترده است که برای همه جا دارد.
تنگنظر نیستیم؛ مسلمانی به این معنا میگیرد. برای همه فرصت تحلیل هست. چون دین ما، دین خردورزی است و خرد با همه آشناست، اگر بخواهند.
«قُل لَّوْ شَاء اللّهُ مَا تَلَوْتُهُ عَلَیْکُمْ وَلاَ أَدْرَاکُم بِهِ فَقَدْ لَبِثْتُ فِیکُمْ عُمُرًا مِّن قَبْلِهِ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ» (یونس/ ۱۶) بگو: «اگر خدا مىخواست آن را بر شما نمىخواندم، و [خدا] شما را بدان آگاه نمىگردانید. قطعاً پیش از [آوردن] آن، روزگارى در میان شما به سر بردهام. آیا فکر نمىکنید؟»
نویسنده: کتایون محمودی
٭ بازنشر