آن روز هشت مهر ماه
آن جمعهٔ ما شد سیاه
یک دستهٔ نامحترم
صدها گلوله دمبهدم
در شهر خوب زاهدان
کردند سوی ما روان
آن ظالمان با شور و شر
کشتند دهها سربهسر
صدها دگر مجروح شد
زخمی دل و هم روح شد
بس کودکان بیگناه
با چهرههایی مثل ماه
در خاک و خون غلطید و رفت
دلها ز داغش تفت تفت
نسل جوان بس کشته داد
از کشتهها او پشته داد
بسیار کودک بیپدر
بسیار دیگر خونجگر
بسیار مادر داغدار
بسیار همسر اشکبار
نانآورم را کس ندید
این قلبها با هم تپید
وان زن که شد بهر نماز
با آن نمازش شد فراز
او گرمی یک خانه بود
بهر همه دردانه بود
رحمی کسی بر او نکرد
از رنج او عالَم به درد
آن پیر با موی سپید
وقت نمازش شد شهید
کس حرمتش قایل نشد
شرمی ز سنّش هم نبد
با هر یکی سجاده بود
با رب خود دل داده بود
غافل ز هر نوعی شرر
تیری رسید او را به سر
دیگر به قلبش تیر خورد
زین زندگی تشریف برد
قطع نخاع است دیگری
چشمی برفت از دلبری
صاحبفراش است یک جوان
بهرش همه سویی دوان
بر پیر و زن رحمی نشد
بر ظالمان اخمی نشد
آن قاتلان بیحیا
کردند بر طفلان جفا
حق را به شر آمیختند
خون، بیمحابا ریختند
در خاش هم رگبار شد
این ماجرا تکرار شد
جمعهٔ خونینی رسید
نزدیک دو دَه شد شهید
هر یک شود رویش سیاه
از آمر و عامل تباه
رسوا شود در زندگی
بیند همی شرمندگی
هرگز نبیند روز خوش
بهرش نماند قلب و شُش
آن روز ما بُد روز عید
شادیّ ما بشکست چو بید
بر حضرت عبدالحمید
داغی بسی سنگین رسید
گرچه مصیبت دیده بود
دلهای ما مرهم نمود
او پیکر صبر و رضا
شد مردمان را رهنما
آن زاهدان آرام کرد
او دشمنان ناکام کرد
او حقِّگو مرد رشید
پرده ز مکرشان کشید
آن ماجرا را باز کرد
با ظالم آمد در نبرد
خوفی ز آن دشمن نداشت
در قلبها قوت بکاشت
مردم به او دل دادهاند
جان بهر او بنهادهاند
این مردمان و شیخ ما
را حفظ گردان ای خدا
این ماجرا را کن تمام
بر نفع ما هم والسلام
سید زبیر حسینپور/ ۸ مهر ١٤٠٢ش.
- نویسنده : زبیر حسینپور