قربانی از زمانهای قدیم در دیانتهای مختلف و مذهبهای متفاوت رایج بوده و شریعت اسلام آن عادات و رسومی را که موافق قوانین اسلام نبوده، اصلاح نموده، اما اصل قربانی را ثابت گذاشته است. قربانیهایی که در قدیم به واسطهی تقرب به خدا انجام میگرفت، به حسب زمان و محل تفاوت داشت و نخستین قربانیای […]
قربانی از زمانهای قدیم در دیانتهای مختلف و مذهبهای متفاوت رایج بوده و شریعت اسلام آن عادات و رسومی را که موافق قوانین اسلام نبوده، اصلاح نموده، اما اصل قربانی را ثابت گذاشته است.
قربانیهایی که در قدیم به واسطهی تقرب به خدا انجام میگرفت، به حسب زمان و محل تفاوت داشت و نخستین قربانیای که بر روی زمین رخ داد و خداوند آن را در قرآن مجید بیان فرموده است، ماجرای قابیل و هابیل، پسران حضرت آدم علیه السلام بود، که قابیل در راه خدا گوسفندی را قربانی کرد و برادرش هابیل نیز هدیهای قربانی نمود و خداوند قربانی یکی را قبول کرد و از دیگری رد فرمود. خداوند این داستان را به بهترین وجه برای پیغمبرش حکایت میکند: «وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آَدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الْآَخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ» [المائده/۲۷]؛ داستان دو پسر آدم (قابیل و هابیل) را چنان که هست، برای یهودیان و دیگر مردمان بخوان. زمانی که هر کدام عملی را برای تقرّب انجام دادند. امّا از یکی پذیرفته شد، ولی از دیگری پذیرفته نشد. (قابیل به هابیل) گفت: بیگمان تو را خواهم کشت! (هابیل بدو) گفت: خدا تنها از پرهیزگاران میپذیرد!
پس از توفان نوح علیه السلام ، مردم جایی را ترتیب دادند که در آنجا حیواناتی قربانی میکردند و آتشی آسمانی آمده آنها را میبلعید و ابراهیم علیه السلام همیشه در راه خدا نان و … صدقه میکرد. منقولست که خداوند حضرت ابراهیم علیه السلام را به کشتن گوساله، بز و قوچ مأمور ساخت. (نگا: کتاب پیدایش، آیههای ۹ و ۱۷). بعد از وفات حضرت ابراهیم علیه السلام ، فرزندانش همین روش را ادامه دادند، تا این که حضرت موسى علیه السلام به نبوت مبعوث گردید و قربانیها را به خونی و غیر خونی تقسیم کرد و در قربانیهای غیر خونی، به مرور زمان تغییراتی به وجود آمد که خط مشی اصلی خود را از دست داده، اسم قربانی برای خدا بود و در واقع برای بتهای خود قربانی میکردند و همین روش در میانشان رایج بود تا این که اسلام ظهور نمود و آنها را حرام اعلام نمود. قربانیهای خونی در نزد آنان به سه نوع تقسیم میگردید: یکی ذبیحهی سوختنی و دیگری ذبیحهی کفاره و سومی ذبیحهی سلامتی.
ذبیحهی سوختنی را میسوختند و جز پوستش، از آن استفاده نمیگرفتند و این اختصاص به کاهنان داشت و ذبیحهی کفاره گناهان که قسمتی از آن را میسوختند و قسمتی را کاهنان میخوردند و ذبیحهی سلامتی، که خوردن گوشتش برای همگان حلال بود و در ذبیحه شرط میکردند که از هر عیبی مبرا باشد و هرگاه شخصی فقیر و محتاج میبود که توانایی ذبح حیوانات چهارپا را نداشت، پرنده نیز از آنها قبول میگردید و به طور دائم از زمانههای قدیم در بین بتپرستان و ستارهپرستان رایج بود که چیزی از گیاهان و حبوبات را به معبودان خود تقدیم نموده و میسوختند و یونانیان قدیم قربانیهای خود را نمک میزدند و این را رمز اخلاص و صداقت میدانستند و آن را با دانههای جو ترتیب داده، به حضار مجلس تقدیم میکردند و رومانیها قربانی را به معبودان خود پیشکش نموده، اهل مجلس، به عنوان تبرک، قطعه قطعه از گوشتش میگرفتند و حصهای از آن گوشت را نیز بین خویشاوندان خود تقسیم میکردند و کاهنان آنها در وقت تقدیم قربانیها عسل و آب بر حاضرین میپاشیدند تا مسأله عمومیت پیدا کرد که در تمام محافل بر سر اهل مجلس گلاب میپاشیدند و این رسم تاکنون در بیشتر جلسات دینی نیز رایج است.
در میان ملتهای گذشته، قربانی تنها منحصر به ذبح حیوان نبود، بلکه بسیاری از قبایل، افراط و زیادهروی نموده، انسانها را نیز قربانی میکردند، مانند لبنانیها، سوریها، فارسیها، رومانیها و مصریها، که این عادت قبیحه و زشت در بین آنها شایع بود و مردم اروپا پایبندی کاملی به این رسم خلاف انسانی داشتند، تا این که در سال ۶۵۷ میلادی، حکم ممنوعیت آن از مجلس اعیان رومانی صادر گردید، اما با وجود صدور حکم منع، باز هم این رسم قبیح تا مدتهای زیادی در شهرهای آلمان ادامه داشت. ملک حیره در ایام حکومتش برای احترام به بت عزّى ـ معبودش ـ انسانی را قربانی میکرد و این خصلت را از بتپرستان فارس گرفته بود. گفته میشود که مصریها سالانه، در روز یازدهم ماه بؤنه ـ از ماههای قبطی ـ دختر دوشیزهی جوانی را از اولیای او خریداری نموده و به لباسهای فاخر و زیورهای عروسی آراسته ساخته، در نیل غرق میکردند و میگفتند که این عروسی نیل و قربانی برای یکی از معبودان آنها است و این رسم ناهنجار در مصر شایع بود، تا این که عمرو بن عاص رضی الله عنه با کسب اجازه از امیرالمؤمنین عمر بن خطاب رضی الله عنه آن را تحریم و باطل ساخت.[۱]
قربانیای که در میان مسلمانان رایج است، ادامهی سنت ابراهیمی علیه السلام است، که اسلام آن را در میان مسلمانان مشروع قرار داده است و در قرآن کریم به ماجرای حضرت ابراهیم علیه السلام و قربانی نمودن فرزندش حضرت اسماعیل علیه السلام اشاره رفته است. اینک با نویسنده و دعوتگر بزرگ اسلامی در سدهی بیستم میلادی شهید سید قطب همراه میشویم که این داستان را در تفسیر گرانسنگ خویش با شوری خاص روایت نموده است:
«… ابراهیم تا بدین لحظه تنها است و فرزندانی ندارد. آنچه را که بر جای میگذارد، پیوندهای خانوادگی و خویشاوندی و همدمی و آشنایی و هر آن چیزی است که در گذشتهی زندگانیش بدان خو گرفته است، و هر آن چیزی است که او را به زمین استوار میدارد، زمینی که در آن زاده است و پرورش یافته است و بزرگ گردیده است. سرزمینی است که در آن میان او و میان ساکنانش قطع ارتباط گردیده است، ساکنانی که او را در آن به میان آتش شعلهور انداختند! ابراهیم به پروردگارش رو کرد و فرزندان مؤمن و بازماندگان صالح و شایستهای از او درخواست فرمود:
«رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ» [الصافات/۱۰۰] ؛ پروردگارا! فرزندان شایستهای به من عطاء کن.
خداوند دعای بندهی خوب و مخلص خود را پذیرفت، بندهای که همه چیز خود را در پشت سر خود رها کرده است، و با دل سالم به پیشگاه او آمده است.
« فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلَامٍ حَلِیمٍ» [الصافات/۱۰۱]؛ ما او را به پسری بردبار و خردمند مژده دادیم.
آن پسر، اسماعیل است - همانگونه که روند سیره و سوره ترجیح میدهد – آثار بردباری و خردمندی ایـن پسر را خواهیم دید، بردباری و خردمندیای که پروردگارش او را بدان ستوده است، در آن زمان که نوجوانی بوده است. ما میتوانیم شادی ابراهیم را تصوّر کنیم، ما میتوانیم شادی ابراهیم را از داشتن جوانی تصوّر کنیم که پروردگار او را حلیم، یعنی شکیبا و خردمند توصیف فرموده است.
هماینک وقت آن فرا رسیده است که بدان موقعیّت بزرگ و سترگ و منحصر به فردی بنگریمکه در زندگی ابراهیم پدید آمده است. نه، بلکه در زندگی همهی انسانها پدیدار و نمودار گردیده است. هم اینک وقت آن فرا رسیده استکه در روند سخن داستانی از قرآن در پیشگاه مثال الهامگرانهای بایستیم که خدا آن را از زندگانی پدر ملت اسلام، یعنی: ابراهیم، برای ملت اسلام بیان میفرماید و بدیشان مینماید:
« فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْیَ قَالَ یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ» [الصافات/۱۰۲]؛ وقتی که (اسماعیل) به سنی رسید که بتواند با او به تلاش ایستد، ابراهیم بدو گفت: فرزندم! من در خواب چنان میبینم که باید تو را سر ببرم، بنگر نظرت چیست؟ گفت: ای پدر! کاری که به تو دستور داده میشود، بکن. به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت.
خدایا! و این ایمان و اطاعت و تسلیم چه زیبا و دلربا است. این ابراهیم پیر است. آن کسیکه از اهل و عیال و اقرباء و خویشان بریده است و از میهن خود دور افتاده است. آهای! این او است که در سنّ پیری پسری بدو عطاء میگردد. مدتها انتظارِ او را کشیده است. هنگامیکه آن پسر بدو عطاءگردیده و نوجوان ممتازی شده است و خدا بر او گواهی میفرماید که شکیبا و خردمند است، و بدو انس و الفت گرفته است، و دوران کودکی را پشت سر نهاده است و غنچهی او باز شده است، و بـا ابراهیم به سعی و تلاش میپردازد، و در زندگی دوست و همراه او میشود، بدین هنگام در خواب میبیند که باید او را ذبح کند و قربانی نماید! میداند که این اشارهای از سوی پروردگارش به سر بریدن و قربانیکردن است. پس چه بایدکرد؟ او به خود شک و تردیدی روا نمیدارد و جز احساسِ اطاعت بدو دست نمیدهد و به دلش جز تسلیم نـمیگذرد … بلی این تنها اشارهای است. وحی صریح و فرمان مستقیم نیست. و لیکن اشارهای از سوی پروردگارش است… این هم بس است … این بس است برای لبّیکگفتن و گوش به فرمان دادن. بدون اینکه اعتراض کند، و بدون اینکه از پروردگارش سؤال نماید … و بگوید: ای پروردگار من! چرا من باید یگانه فرزندم را سر ببرم؟! ابراهیم پاسخ میگوید و فرمان میبرد، بدون اینکه جزع و فزعی بنماید. با پریشانحالی و آشفتگی هم پاسخ نمیگوید و فرمان نمیبرد … هرگزا هرگز! بلکه با قبول و رضا و آسایش و آرامش فرمان میپذیرد. اینکار در واژهها و جملههایش پدیدار است، در آن حال و احوالی که فرمان بزرگ و هراسانگیز را با آرامش خاطر و با اطمینان شـگفت به پسر خود میگوید و کار را با او در میان میگذارد:
« قَالَ یَا بُنَیَّ إِنِّی أَرَى فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ فَانْظُرْ مَاذَا تَرَى» [الصافات/۱۰۲]؛ گفت: فرزندم! من در خواب چنان میبینم که باید تو را سر ببرم، بنگر، نظرت چیست؟
این سخنان کسی است که بر اعصاب خود مسلّط است. به فرمانی ایمان و اطمینان دارد که بدو داده میشود. او به خود اعتماد دارد که میتواند وظیفهی خویش انجام دهد. این سخنان در عین حال سخنان شخص مؤمنی استکه فرمان یزدان او را به ترس و هراس نمیاندازد، و بلکه به اجـرای فرمان ایزد سبحان دست مییازد، و آن را با شتاب و ذوق و علاقه انجام میدهد تا هر چه زودتر وظیفه را به انجام برساند و کار را به پایان ببرد، و از زیر بار آن بیرون بیاید و نگذارد فشار کار و فرمان آفریدگار اعصاب او را خسته و درماندهکند!
کار بسی مشکل است - در این باره شکّی نیست - چه یزدان سبحان از ابراهیم نمیخواهد که پسرِ یگانهاش را به پیکار و کارزار بفرستد، یا پسر دُردانهاش را وادار به کاری کند که سرانجام به زندگی او خاتمه دهـد … بلکه یزدان سبحان از ابراهیم میخواهد که کار اسماعیل را با دست خود بسازد و جان او را با دست خود بگیرد! راستی ابراهیم عهدهدار چه کاری باید بشود؟ او باید عهدهدار سر بریدن فرزندش گردد!.. امّا ابراهیم با وجود این فرمان دشـوار، دستور خدا را دریافت میدارد و آن را بر دیدهی منّت مینهد، و سپس آن را با فـرزندش در میان میگذارد و از او میخواهد دربارهی کار و بار خـود بیندیشد، و بگوید در این باره نظرش چیست!
ابراهیم ناگهانی پسرش را به اجرای فرمان نمیخواند تا وادار شود اشارهی پروردگارش را اجراء کند و گوش به فرمان یزدان فرا دارد، و دیگر کار از کار بگذرد و دستور به مرحلهی اجراء درآید. بلکه کار را بدو عرضه میدارد و فرمان یزدان را با او به صورت معمولی در میان مینهد. انگار یک کار عادی است! اجرای فرمان یزدان در ذهن و شعور ابراهیم این چنین عادی، معمولی، سهل و ساده بود! خدایش چنین میخواهد. پس باید همانگونه باشد که او میخواهد! هر چه خدا میخواهد، روی چشم و بالای سر نـهاده میشود! پسرش هم باید این را بداند، و فرمان یزدان را اطاعت کند و تسلیم دستور آفریدگارش شود. فرمان یزدان را نه با قهر و زور بپذیرد، بلکه فرمانبردار یزدان و تسلیم دستور ایزد سبحان باشد، تا او هم پاداش اطاعت را ببرد، و او هم تسلیم فرمان خدای منّان شود و شیرینی تسلیم شدن را بچشد! ابراهیم برای پسرش اسماعیل میخواهد لذّت فرمانبرداری و اطاعتی را بچشد که خود چشیده است! و به خیر و صلاحی برسد که او آن را ماندگارتر از زندگی و اندوختهتر از آن میبیند.
راستی کار جوان به کجا میکشد؟ آن جوانـیکه سر بریدن او با وی در میان نهاده میشود! سر بریدن او در برابر خوابی که پدرش دیده است و او باید آن را تصدیق کند و باور دارد!
او بر فراز همان افق بلندی میرود که قبلاً پدرش بدان پای نهاده بود: « قَالَ یَا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ» [الصافات/۱۰۲]؛ گفت: ای پدر! کاری را که به تو دستور داده میشود، بکن. به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت.
اسماعیل فرمان را اطاعت میکند و با خشنودی و ایمان کامل تسلیم دستور میگردد و بس.
اسماعیل همان چیزی را احساس میکند که قبلاً دل پدرش احساس کرده است. احساس میکند که این خواب اشارهای است، و اشاره هم امر است. این اشاره بس است برای او تا لبیک بگوید و بدون تردید و تزلزل و سهلانگاری فرمان را گردن نهد.
گذشته از این، این ادب با خدا است، و شناخت حدود و ثغور قدرت و طاقت و تاب تحمّل خود است. این یاری خـواستن و کمک طلبیدن از پروردگارش در برابر ضعف و ناتوانی خویشتن، و نسبت دادن فضل و کرم به خدا در مدد خـواستن از او اینکه بدو توان تحمّل فداکاری را بدهد و بتواند خود را قربان کند، و کمک طلبیدن از خدا است در این که بتواند اطاعت و فرمانبرداری نماید: «سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ»؛ به خواست خدا مرا شکیبا خواهی یافت.
قربانیکردن خود را پهلوانی نخواند. آن را دلیری هم ننامید. بدون اهمّیت خود را به خطر افکندن هم قلمداد نکرد. هیچ توجّهی به خویشتن هم ننمود و سایه و حجم و ارزش و بهائی به خود نداد… بلکه خویش را به تمام و کمال به خدا واگذار کرد و فضل و برتری را بدو داد و از او خواست که وی را بر چیزی کمک فرماید و شکیبایی دهد که از وی میخواهد و خواست او است: «سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ»
وه از این ادب با خدا! وه از این ایمان زیبا! وای چه اطاعت بزرگوارانهای! وای چه تسلیم شدن محترمانهای!
این صحنهگام دیگری را به فراسوی گفت و گو و سخن بر میدارد … به سوی اجرای فرمان گام مینهد:
«فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ» [الصافات/۱۰۳]؛ هنگامی که هر دو تسلیم شدند (و ابراهیم پسر را روی شنها دراز کشاند) و رخسارهی او را بر خاک انداخت …
بار دیگر عظمت اطاعت، و بزرگی ایـمان، و آرامش رضا به قضای خدا اوج میگیرد و فراتر از هر آن چیزی میرود که آدمیزدگان بدان آشنا هستند … مردی میرود و پسرش را بر رخساره میاندازد تا او را آماده سر بریدن سازد! جوانی تسلیم فرمان یزدان میشود و کمترین تکان و جنبشی از خود نشان نمیدهد که نشانهی سرپیچی باشد! تنها این میماند که اجرای فرمان عیان دیده شود و کار پایان بگیرد!
هنگامیکه هر دو تسلیم فرمان یزدان شدند … این اسلام است. این است اسلام در حقیقتیکه دارد. اسلام یقین داشتن و اطاعتکردن و آرمیدن و خشنود شدن و تسلیم گشتن است … و آن گاه اسلام اجرای فرمان است … هر دوی ایشان جز این احساسهایی را در درون نداشتند که جز ایمان بزرگ آنها را پی نمیافکند و نمیسازد.
این شجاعت و دلیری، و بیباکی و حماسهآفرینی نیست که مجاهد را به میدان کارزار میکشاند و میدواند تا بکشد و کشته بشود. چه فدایی اسلام بر میجهد و به میدان پیکار میدود، در حالی که میداند دیگر برنمیگردد. امّا همهی اینها چیزی است و آنچه ابراهیم و اسماعیل در اینجا میکنند چیز دیگری است … در اینجا خون جوشانی و حماسهی پیشاندازی و با شتاب برجهیدنی در میان نیست که ترس و هراس ترسویی و سرنگونی را در فراسوی خود پنهان و نهان دارند! بلکه آنچه هست تنها تسلیم آگاهانه و خردمندانه و هدفدار و مرادی است که صاحب آن میداند که چه میکند، و مطمئن است که چه میشود. نه نه بالاتر از این، در اینجا خشنودی آرام و شادان و چشنده مزهی اطاعت و طعم زیبای آن هم در میان است!
در اینجا ابراهیم و اسماعیل وظیفهی خود را انجام دادهاند. هر دو تسلیم شدهاند. فرمان را پیاده و وظیفه را محقق نمودهاند. چیزی نمانده است جز این که اسماعیل سر بریده شود، و خونش بریزد و جاری شود، و جانش از کالبد به در رود … دیگر اینها چه هستند و چه ارزشی در ترازوی خدا دارند، وقتی که ابراهیم و اسماعیل جانها، اراده و تصمیمشان، عقل و شعورشان و بالأخره هر چه را که پروردگارشان از ایشان خواسته است، در این ترازو قرار دادهاند.
آزمون به تمام و کمال رسید. امتحان به عمل آمد. نتائج آزمایــش نمایان گردید. اهداف امتحان تحقق پیدا کرد. جز درد جسمانی، و جز خون ریخته، و جز بدن سر بریده، چیزی باقی نماند. خداوند بزرگوار نمیخواهد بندگانش را به وسیلهی امتحان و آزمون بیازارد و دچار شکنجه گرداند. خونشان و جـسمشان را اصلاً نمیخواهد. هر زمانکه بندگان خالصانه از آن او شوند و برای انجام وظیفه با تمام وجودشان آماده شوند، کار خود را کردهاند و تکلیف خود را به انجام رساندهاند، و از آزمون پیروزمندانه به در آمدهاند.
خدا آگاه از صداقت ابراهیم و اسماعیل گردید. دید که آن دو در حقیقت انجام وظیفه کردند و صدق نیت خود را نمودند و آن را در جهان واقعیت پیاده کردند و با خدایشان راست بودند و در مسیرشان راست قامت رفتند: «وَنَادَیْنَاهُ أَنْ یَا إِبْرَاهِیمُ (۱۰۴) قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیَا إِنَّا کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ (۱۰۵) إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلَاءُ الْمُبِینُ (۱۰۶) وَفَدَیْنَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ» [الصافات/۱۰۴-۱۰۷]؛ فریادش زدیم که: ای ابراهیم! تو خواب را راست دیدی و دانستی. ما اینگونه به نیکوکاران سزا و جزا میدهیم. این مسلمّاً آزمایشی است که بیانگر (ایمان کامل به خداوند) است. ما قربانی بزرگ و ارزشمندی را فدا و بلاگردان او کردیم.
تو خواب را راست دیدی و دانستی و عملاً آن را پیاده کردی. خدا جز تسلیم فرمان شدن و مطیع دستور گردیدن نمیخواهد، تسلیم شدن و مطیعگردیدنیکه در وجود انسان چیزی برجای نماند که بنده آن را از خدا پنهان دارد، یا آن راگرامیتر و ارزشمندتر از دستور او بداند، یا آن را برای خویشتن نگاه دارد و در راه خدا مبذول ننماید و نبخشاید، هرچند آن چیز پسر، یعنی پارهی جگر بوده، و یا آن چیز جان و زندگی باشد. تو ای ابراهیم کار خود را کردی. همه چیز را بخشیدی. عزیزترین چیز را فداکردی. عزیزترین چیز را با رضا و رغبت و در کمال آرامش و اطمینان و یقین و باور بخشیدی. تنها گوشت و خون مانده است. اینها هم با ذبح و سر بریدن فدا میگردند و نیست میشوند. خدا بلاگردان این جان را میدهد، جانی که خود را تسلیم کرده است و وظیفهی خود را اداء نموده است. بلاگردان او میفرماید حیوان بزرگ و ارزشمندی را. گویند: آن بلاگردان قوچی بود که ابراهیم آن را آماده قربانی دید، قوچی که خدا آن را روانه کرده بود و اراده فرموده بود که ذبح شود و به جای اسماعیل قربانیگردد!
به ابراهیم گفته است: «کَذَلِکَ نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ» [الصافات/۱۱۰]؛ ما اینگونه به نیکوکاران جزا میدهیم.
ما این چنین سزا و جزای نیکوکاران را مـیدهیم با گزینش ایشان برای همچون آزمـونی. سـزا و جزای ایشان را میدهیم با رهنمود کردن دلهایشان و بالا بردن دلهایشان به سطح وفای به وظیفهی خودشان. سزا و جزایشان میدهیم با بالا بردن مقامشان و صابر گرداندنشان برای ادای تکلیفشان. همچنین ایشان را جزا و سزا میدهیم بدین شکل که آنان را سزاوار پاداش میگردانیم.
با این کار ابراهیم، سنت و قانون قربانیکردن در جشن قربان برجا و برپا گردید، تا قربانیکردن یادآور این رخداد بزرگ باشد که به عنوان مشعلی فروزان بر قلهی حقیقت ایمان و اطاعت زیبا، و سترگی تسلیم یزدان جهان پایدار و برقرار میماند. ملت مسلمان بدین رخداد سترگ برمیگردد تا حقیقت پدرشان ابراهیم را درک و فهمکنند، ابـراهیمیکه امّت اسلامی از او پیروی میکند و حَسَب و نَسَب و عقیده و باورش را به ارث میبرد، و سرشت عقیده و باوری را باید درک و فهم بکند که با آن استوار و ماندگار میماند، یا بر آن پایدار و برقرار میشود. ملت مسلمان نباید در پیاده کردن خواست یزدان کوچکترین تردید و درنگی به خود راه دهد و باید نخستین اشارهی یزدان سبحان و نخستین رهنمون و رهنمود ایزد منّان برای او بس باشد.
گذشته از این باید ملت مسلمان بداند که پروردگارش نمیخواهد آنان را با امتحان و آزمون شکنجه دهد و بیازارد. بلکه خدا از ایشان میخواهد که فرمانبردار و لبیکگویان و وفای به عـهدکنندگان و وظیفه انجامدهندگان، به سویش بیایند. تسلیم فرمان باشند و بدو پیشنهادی ندهند و بر او پیشی نگیرند. هرگاه خدا از ملت مسلمان در این امور صدق و صداقت را ببیند، ایشان را از فداکاریها و قربانی دادن و دردها و رنجها معاف میفرماید، و آن امور را برایشان وفای به عهد و ادای وظیفه محسوب میدارد، و آن کارها را از آنان میپذیرد و بلاگردان و عوض آنها را بدیشان میدهد و میرساند، و ایشان را گرامـی و بزرگوار میکند همان گونه که پدرشان را گرامی و بزرگوار کرده است.»[۲]
به قلم: عبدالستار حسینبر
[۱] . حکمت و فلسفهی شریعت: ۲۳۶-۲۳۴٫
[۲] . تفسیر فی ظلال القرآن: ۵/۴۰۷-۴۰۲٫ با اختصار.