اگر خبرنگاری از تک تک مردم این سؤال را بپرسد که شما در زندگی به دنبال چه چیزی هستید و برای به دست آوردن چه چیزی تلاش میکنید و میخواهید به چه چیزی برسید؟ یا بپرسد: شما در زندگی از چه چیزی بیزارید و میترسید گرفتار آن شوید؟ جوابها هر چند ممکن است ظاهراً گوناگون […]
اگر خبرنگاری از تک تک مردم این سؤال را بپرسد که شما در زندگی به دنبال چه چیزی هستید و برای به دست آوردن چه چیزی تلاش میکنید و میخواهید به چه چیزی برسید؟ یا بپرسد: شما در زندگی از چه چیزی بیزارید و میترسید گرفتار آن شوید؟ جوابها هر چند ممکن است ظاهراً گوناگون باشند، اما همهی آنها در یک چیز مشترکاند و آن رسیدن به خوشبختی و بیزاری و تنفر از بدبختی است.
هیچ انسانی را در زندگی نمیتوان یافت که هدفش رسیدن به خوشبختی و نجات از بدبختی نباشد؛ اما راستی خوشبختی و بدبختی [واقعی] چیست و انسان چگونه به خوشبختی میرسد و از بدبختی نجات مییابد؟
اینجاست که مردم گروه گروه و دسته دسته شده و بسیاری از آنها راه و مسیر واقعی را گم کرده و نمیدانند خوشبختی [واقعی] چیست و از چه راهی باید به آن دست یافت.
بسیاری را عقیده بر این است که خوشبختی را میتوان در کسب ثروت و مال یافت. عدهای نیز خوشبختی را در به دست آوردن مقام و قدرت میدانند و آن را در این راه دنبال میکنند. گروهی نیز خوشبختی را در کسب شهرت یا انتخاب همسر و… میدانند؛ اما همهی اینها وقتی به آنچه خواستند و آرزو کردند، رسیدند، متوجه میشوند که در اشتباه محض بوده و خوشبختی واقعی چیز دیگری است.
کسی که خوشبختی را در کسب مال و ثروت میداند، با به دست آوردنش متوجه میشود که خوشبختی واقعی هرگز در ثروت نیست؛ بلکه انسان با به دست آوردن ثروت بیش از گذشته از خوشبختی فاصله میگیرد.
کسی که خوشبختی را در مقام میبیند و از این طریق آن را دنبال میکند، با رسیدن به آن متوجه میشود که انسان با داشتن مقام، بیش از گذشته از خوشبختی فاصله میگیرد و سایر موارد نیز اینگونه هستند.
همهی مردم [با هر فکر و ایدهای که دارند]، برای رسیدن به خوشبختی تلاش میکنند و همه از بدبختی بیزار و گریزاناند؛ اما راستی خوشبختی و بدبختی واقعی چیست و انسان چگونه به خوشبختی واقعی دست مییابد و از بدبختی نجات حاصل میکند؟
برای روشن شدن مطلب و اینکه نه ثروت و نه مقام و نه هیچ چیز دیگری از این قبیل مسائل، انسان را به خوشبختی واقعی نمیرسانند، به ذکر چند مثال میپردازیم:
فرض کنیم فردی در شهری کوچک زندگی میکند. او در این شهر از هیچ مقام و موقعیت خاصی برخوردار نیست و یک فرد عادی است. روزی آرزو میکند که بخشدار شود. او چنین تصور میکند که با رسیدن به این مقام و موقعیت خوشبخت خواهد شد. فرض کنیم بعد از مدتی به آرزوی خود رسید. این فرد وقتی بخشدار شد، پس از مدتی متوجه میشود که چنین مقامی، مقامی بسیار کوچک است، پس آرزوی مقامی بزرگتر از آن را میکند و این آرزو بیش از آرزوی قبل او را رنج میدهد و به خود مشغول میکند. او قبلاً آرزو داشت بخشدار شود.
این مقام مقامی بسیار کوچک است و نسبت به مقامهای بالاتر به دست آوردنش زیاد مشکل و سخت نیست و اگر انسان به آن هم دست نیابد، کمتر ناراحت میشود. اما بعد از مدتی متوجه میشود که در شهر او مقامی بالاتر از مقام او وجود دارد و آن، جناب فرماندار است. پس آرزو میکند به آن مقام دست یابد و برای رسیدن به آن نیز تلاش میکند. وقتی فرماندار شد، میبیند که بالاتر از او جناب استاندار است، پس آرزوی رسیدن به آن مقام را میکند. مشخص است که رسیدن به مقام استانداری تلاش بیشتری میطلبد. فرض کنیم بعد از مدتی به آرزوی خود میرسد. وقتی به مقام استانداری رسید، میبیند بالاتر از او مقام دیگری به نام وزیر وجود دارد، پس آرزو میکند که به این مقام هم برسد و اینگونه تصور میکند که رسیدن به این مقام خوشبختی واقعی را به ارمغان میآورد. اما باز هم مقامهای بالاتری از جمله مقام نخست وزیری، ریاست جمهوری و… وجود دارند.
پس از احراز پست ریاست جمهوری یک کشور آرزوی ریاست جمهوری کشور بزرگتر پیش میآید و به همین ترتیب سلسله مراتب ادامه مییابد تا جایی که به فرمانروایی کرهی زمین میاندیشد و پس از آن نیز به فکر دیگر کرات و آسمانها میافتد و…!
طبیعت بشری به گونهای است که هر چه به مقام والاتری دست یابد، آرزوی بالاتر از آن را میکند؛ پس هر چه مقام بالاتر و بالاتر رود، غم و اندوه و ترس نیز بیشتر و بیشتر میشود و بالعکس مقام هر چه کوچک باشد، غم و اندوه و ترس نیز کمتر میباشد. بنابراین کسی که آروزیش کمتر است، غم و ترسش کمتر است و بالعکس… مثلاً کسی که بخشدار نیست، چیزی ندارد که از نبودش نگران و به خاطر از دست دادنش بترسد، اما وقتی که به مقام بخشداری رسید، از یک طرف از این میترسد که فردی این پست را از او بگیرد و جانشینش شود؛ زیرا ممکن است افراد دیگری غیر از او چنین آرزویی بکنند و همچون او برای به دست آوردنش تلاش کنند. از طرف دیگر در فکر رسیدن به مقام بالاتر است و همیشه در غم و اندوه به سر میبرد که مبادا به آن نرسد. چنین فردی وقتی به مقام فرماندار میرسد، به تناسب آن که نسبت به مقام بخشدار مقامی بالاتر است، ترسش بیشتر و بیشتر میشود و همین ترتیب…
پس مقام با اندوه و ترس نسبت مستقیم دارد؛ یعنی هر چه مقام بالاتر رود، اندوه و ترس نیز بیشتر و بیشتر میشود؛ اندوه در به دست آوردنش و ترس نیز به خاطر از دست دادنش.
ثروت نیز دقیقاً همچون مقام است.
فرض کنیم فردی در یک روستایی مغازه کوچکی دارد که روزی ۱۰۰ تومان عایدش میشود، سرمایهی مغازه نیز ۱۰۰۰۰ تومان است. این شخص به اندازهی سرمایهای که دارد به همان اندازه نیز انتظار نفع و سود دارد. حال اگر سرمایهی این شخص بیشتر شود، مثلاً به ۱۰۰۰۰۰ تومان برسد و او به شهر بیاید و در آنجا مغازهای باز کند، انتظارش نیز به همان اندازه بیشتر میشود. چنین فردی قبل از به دست آوردن ثروت برای به دست آوردنش غم و غصه میخورد و با ازدیاد آن نیز به همان نسبت، غم و غصهاش زیاد میشود. اگر ثروتش از ۱۰۰۰۰۰ هزار به ۵۰۰۰۰۰ افزایش یابد، آرزویش نیز بیشتر شده و به همان اندازه غم و غصهاش نیز افزایش مییابد. اگر ثروتش به یک میلیون و یک میلیارد و چند میلیارد افزایش یابد، به همان ترتیب و به تناسب ازدیاد ثروت، از یک طرف آرزویش بیشتر و از طرف دیگر غم و غصهاش نیز بیشتر خواهد شد.
فردی که ۱۰۰۰۰ تومان سرمایه دارد، به همان اندازه ترس از دست دادنش را دارد و فردی که ۱۰۰۰۰۰ داشته باشد، به اندازهِی صدهزار و فردی که ۱۰۰۰۰۰۰ داشته باشد، به اندازهِی یک میلیون و…
کسی که به عنوان هدف به ثروت بنگرد، هر چه ثروتش افزایش مییابد، غم و ترسش نیز افزایش خواهد یافت.
پس مقام و ثروت هر چه بالاتر و بیشتر شوند، غم و اندوه از یک سو و ترس از سوی دیگر، بیشتر و بیشتر میشود و مشخص است لذت بردن از چیزی که به همراه غم و اندوه و ترس باشد، ممکن نیست. فرد ثروتمند وقتی در کنار ثروتش به خاطر آن، غم و اندوه و ترس دارد، چگونه میتواند از آن لذت ببرد. مقام نیز اینگونه است.
حقیقت خوشبختی و راه رسیدن به آن
حقیقت این است که سعادت و خوشبختی واقعی که مردم خواهان آن هستند، اما در به دست آوردنش ناتواناند، این است که انسان در شرایطی قرار گیرد که در آن نه غم و اندوه و نه ترس داشته باشد. اگر انسان به چنین حالتی رسید، به خوشبختی دست یافته و او فردی خوشبخت است.
با توجه به مثالهای ذکر شده، حقیقت این است که نه ثروت میتواند این خوشبختی را به ارمغان بیاورد و نه مقام و نه هیچ چیز دیگری که دنیا پرستان دنبال میکنند.
واقعیت این است که ثروت و مقام و… هرگز نمیتوانند انسان را به مرحلهای برسانند که در آن نه احساس ترس کند و نه غم و اندوهی داشته باشد.
حال که مشخص شد خوشبختی آن است که انسان غم و اندوه و ترس نداشته باشد و این خوشبختی با کسب مقام یا ثروت حاصل نمیشود، پس خوشبختی واقعی کجاست و راه رسیدن به آن چیست؟
به طور خلاصه، کسی که مسیر بندگی خدا را در پیش میگیرد، همیشه متوجه این است که خداوند متعال چه چیزی از او میخواهد تا آن را انجام دهد و او را از چه چیزی نهی میکند تا از آن دوری نماید. این فرد در این فکر نیست که چه بوده و چه خواهد بود؛ زیرا میداند هر چیزی که اتفاق بیفتد، بدون اراده و خواست خداوند رخ نخواهد داد و خداوند هر چه اراده کند، خیر است و بدون حکمت نیست و فقط آن درست و بهجا است و غیر آن نابهجاست. او این مسائل را به صاحب و مالک اصلی؛ یعنی خداوند میسپارد. او تنها در این فکر است که چهکار کند و چهکار نکند و وظیفه و مسؤولیت او در زندگی چیست؟ او معتقد است هر چه رخ داده، چون به اراده و خواست خدا بوده، بهجا و حکیمانه است و چیزی اتفاق نیفتاده که نادرست باشد.
پس هرگز غم و اندوهی ندارد و هرگز نمیگوید: ای کاش این کار میشد و آن کار نمیشد. در آینده نیز وضعیت اینگونه است؛ یعنی هر چه حکیمانه باشد، انجام میگیرد و هر چه به دور از حکمت باشد، خداوند آن را انجام نخواهد داد. پس هرگز نمیترسد. هر چه اتفاق افتاده، اگر خوب بوده، جای نگرانی و ناراحتی نیست. اگر گناه و نافرمانی خدا را انجام داده است، دیگر گذشته و تنها کاری که میتوان کرد، این است که از آن توبه کند؛ توبهای صادقانه و خالصانه. با چنین توبهای خط بطلان بر گناهش کشیده شده و دیگر جای غم و اندوهی نسبت به گذشته نمیماند و دیگر نمیگوید: چرا این کار را انجام دادم یا آن کار را انجام ندادم؟ او اینگونه وظیفهی بندگیاش را انجام میدهد و نسبت به آینده نیز مصمم است که بندهی خدا باشد و اگر فردی نیز در انجام مسؤولیت و وظیفهی خود دچار کوتاهی شد، او را به انجام کارهای خوب، امر و از کارهای بد نهی کند و غیر از این مسؤولیتی متوجه او نیست.
بنابراین چنین شخصی نه نسبت به گذشته غم و اندوه دارد و نه نسبت به آینده میترسد. او مصمم است در آینده بندهی خدا باشد و وظیفهی او نیز گرفتن چنین تصمیمی است. او از ته دل تصمیم میگیرد و دلش نیز در دست قدرت خداوند متعال است و تا زمانی که بر این عزم و تصمیم استوار است، خداوند آن را ضمانت میکند و وی را بر انجام آنچه قصد کرده، یاری میدهد، پس ترسی ندارد. از طرف دیگر، آنچه را که میخواهد به دست آورده است، پس غم و اندوهی ندارد، بر خلاف جویندگان مقام و ثروت که در بسیاری از موارد به آنچه آرزو میکنند، دست نمییابند، در نتیجه دچار غم و اندوه میشوند. او بندگی خدا را خواسته و آرزو کرده است. پس آن را به دست آورده است. پس بندهی خدا نه غمی دارد و نه ترسی و این همان خوشبختی واقعی است؛ خوشبختی و سعادتی که مردم آن را دنبال میکنند، اما بسیاری از آنان نمیدانند از چه راهی به آن دست یابند.
بنابراین با بندگی خدا و انتخاب دین خدا؛ یعنی اسلام، به عنوان برنامهی زندگی، و در نتیجه با مسلمان شدن، انسان به مرحلهای میرسد که در آن نه غم و اندوهی دارد و نه ترسی (یعنی همان سعادت و خوشبختی واقعی) و این تنها جزا و پاداشی است که در این دنیا نصیب انسان مسلمان میشود. این پاداش به حدی بزرگ است که اگر انسان جزا و پاداش دیگری غیر از آن نداشته باشد، او را بس است؛ زیرا ـ همانطور که قبلاً گفتیم ـ اگر در دنیا از هر فردی بپرسی: هدف تو در زندگی چیست؟ جواب میدهد: میخواهم خوشبخت شوم.
تمام سعی و تلاش انسانها در این دنیا این است که خوشبخت شوند؛ اما نمیدانند چگونه به آن دست یابند؛ زیرا راه حقیقی و واقعی آن را نمیشناسند و این راه، جز مسیر بندگی خدا و ایمان به او و انجام اعمال صالح، راه دیگری نمیتواند باشد.
وقتی چیزی تا این حد مهم است که همهی مردم برای به دست آوردنش تلاش میکنند و تنها با بندگی خدا به دست میآید و راهی جز این هم ندارد، پس به راستی اگر قیامتی هم نباشد و انسان در دنیا تنها به این حالت دست یابد (حالتی بدون غم، غصه و ترس)، برایش کفایت میکند. اما واقعیت این است که جزا و پاداش انسان مسلمان تنها در این خلاصه نمیشود؛ بلکه علاوه بر این به چیزهای دیگری نیز دست مییابد.
وقتی انسان در زندگیاش بندهِ خدا بُوَد، در دنیا در حالتی سرشار از خوشی و خوشبختی به سر خواهد برد و این همان چیزی است که خداوند به آن اشاره میکند و میفرماید: «فَلَنُحْیِیَنَّهُ حَیَاهً طَیِّبَهً» [نحل: ۹۷]؛ یعنی در دنیا زندگی خوبی به او میدهیم؛ زندگیای که در آن نه غم و نه اندوه و نه ترسی باشد. وقتی انسان در دنیا در چنین حالت و وضعیتی قرار گرفت، یقیناً در نهایت عزت و سربلندی و سرافرازی به سر خواهد برد و این در حالی است که بسیاری از مردم برای دیگرانی چون خود سر خم کرده و اسیر دست آنان هستند. فرد مسلمان در برابر تمامی صاحبان قدرت با کمال عزت ایستاده و حاضر نیست که در برابرشان سر تعظیم فرود آورد و این خود ـ به تنهایی ـ بهشتی است که انسان در آن به سر میبرد و پس از پایان زندگی دنیا، نعمت برتری فراروی اوست.
• برگرفته از کتاب ”بندگی خدا“
تألیف: استاد ناصر سبحانی
ترجمه: جهانگیر ولدبیگی