طبیعی است که دوام بقا و زندگی، آرزوی هر انسانی است؛ زیرا کلیهی نعمتهایی که انسان از آن برخوردار است، وابسته به حیات اوست، اگر حیات نباشد، تمام نعمتها مانند مال، مقام، منصب، قدرت، خوراک و غذا، پوشاک، همسر و… فاقد فایده خواهد بود. دلیل این جاذبهی فطری این است که چنانچه زندگی انسان مورد […]
طبیعی است که دوام بقا و زندگی، آرزوی هر انسانی است؛ زیرا کلیهی نعمتهایی که انسان از آن برخوردار است، وابسته به حیات اوست، اگر حیات نباشد، تمام نعمتها مانند مال، مقام، منصب، قدرت، خوراک و غذا، پوشاک، همسر و… فاقد فایده خواهد بود. دلیل این جاذبهی فطری این است که چنانچه زندگی انسان مورد حملهی دشمنی قرار گیرد، او بنا بر حب ذات و بقای حیات خود تلاش و کوشش فراوانی مینماید؛ همچنین اگر به مرضی که حیات و بقای او را تهدید کند، مبتلا شود، فوراً به منظور دفع آن به فکر معالجه و مداوا میافتد و برای بازگشت سلامتی خود مبلغ هنگفتی را صرف علاج بیماری مینماید تا شفا یابد و حیات و بقایش محفوظ گردد.
پس معلوم شد که جاذبهی حب بقا، امری فطری است؛ اگر به دقت بنگریم ملاحظه میکنیم که در این عالم متغیر و جهان فناپذیر هیچ بشری را این مطلوب فطری حاصل نشده و نخواهد شد. پس اگر در هیچ دوری از ادوار زندگی این مطلوب؛ یعنی دوام زندگی و استمرار بقا نصیب انسان نشود، در چنین صورت گفته میشود که انسان یک چیز ناممکن فطری را که از نظر روان پزشکی درست نیست، آرزو کرده است؛ زیرا ناممکن فطری نمیتواند مطلوب باشد و تمام افراد انسان بر یک مطلوب ناممکن اتفاق ندارند؛ بلکه اصلاً این امر ناممکن است که دو دو تا پنج تا باشد. آیا در طول تاریخ چنین فردی پیدا میشود که آرزو کند دو دو تا پنج تا بشود؛ این امر از نظر عقل ناممکن است و امر ناممکن عادی هم از روی فطرت نمیتواند مطلوب هیچ فردی از افراد بشر باشد و هیچ فردی از افراد انسان از نظر فطرت خود این آرزو را نمیکند که تمام عمر خود از خوردن و نوشیدن و تنفس بی نیاز شود.
معلوم گردید که شیء ناممکن خواه عقلی باشد یا عادی، مطلوب فطری هیچ انسانی نخواهد شد. پس دوام حیات که فطرت تمام افراد انسان است، ناممکن نیست؛ بلکه ممکن الحصول است؛ لذا برای دوام بقا در این دنیا که عالم متغیر است، چیزها و موادی وجود دارد که اگر همراه کرده شوند با اشیایی که سرعت فساد دارند، آن مواد قابل فساد تا زمان محدودی بقا حاصل مینمایند؛ مثلاً ماهی تازه وقتی که نمک زده شود و خشک گردد تا مدتی باقی میماند. در چین و برخی مناطق، جسد انسانها را در صندوقهایی مملو از عسل گذاشته و تا زمان محدودی نگهداری کرده و وسایل بقای آن را فراهم میسازند. در آثار قدیم و عتیقهی مصر دانههای سیب به دست آمده است، تاریخی که بر آن مرقوم بوده، نشان داده است که این سیبها متعلق به پنچ هزار سال پیش میباشد که توسط داروی مخصوصی که ساخت بنی آدم در این عالم متغیر است، نگهداری میشده است. پس وقتی که در عالمِ تغیّر، وسایل بقای اشیای حادث و فانی وجود دارد، پس آیا در اشیای ابدی و غیر فانی چنین مصالحی وجود ندارد که بنا بر رابطه و علاقهای که با روح انسان داشته باشد، او را متصف به دوام بقا و استمرار حیات نماید؟! ـ لابد وجود دارد ـ آن اشیای ابدی و لازوال ذات باری تعالى و صفات اوست که از آن جمله فقط قابل اتصاف یک وصف خاص الهی است؛ یعنی کلام الله یا وحی الهی که از نظر ابدیت به انسان دوام حیات و بقای استمرار میبخشد و منظور از این حیات و بقا، حیات و بقای اخروی است.
بدین سبب خداوند متعال بر انبیای متعدد ـ علیهم السلام ـ کلام خویش را مکرراً فرستاد تا انسان را دوام حیات که مطلوب فطری است، حاصل شود. ایراد این اشکال که کلام الهی مثلاً قرآن مجید در دنیا نازل شده است، پس چرا در دنیا دوام حیات نبخشید، نامعقول است؛ زیرا برای دوام حیات انتقال از دارالفنا ضروری و لازم است تا از عوامل مؤثر فنا، او را خارج نموده و به وسیلهی مصالح دوام حیات در چنان جهان حیات محفوظ او را بقای دوام حاصل شود که آنجا مؤثرات ضد و مخالف او اصلاً وجود نداشته باشد، علاوه بر این اگر در این جهان دوام باشد، این تنگنایی کرهی زمین متحمل سکونت کلیهی افراد بشر نخواهد شد؛ بنابراین از توضیح بالا معلوم شد که برای تکمیل جاذبهی فطری دوام بقای کلام الهی و وحی ربانی لازم است.
ایراد اشکال در این مورد به صورت ذیل معنی ندارد: “چنانکه از دیدگاه اسلام برای کسانی که بر کلام الهی ایمان دارند، دوام حیات به صورت بهشت حاصل میشود، همچنین برای منکرین کلام الهی و کفار دوام حیات به صورت دوزخ حاصل میگردد، منتهی آن زندگی از مرگ بدتر است.” اگر چنین اشکالی وارد شود، جواب آن این است که اثر کلام الهی دوام حیات است؛ زیرا کلام الهی ابدی است و اثر آن هم حیات انسان را ابدی میسازد که شامل حال مؤمنین و کفار هر دو میگردد، اما در حق مؤمنین دوام حیات به صورت بهشت و در حق کفار به شکل دوزخ ظاهر میشود.
خلاصه، اثر اصلی کلام الهی، دوام حیات است؛ لیکن دوام حیات بر دو قسم است: ۱ـ بقای همراه با استراحتطلبی، ۲ـ بقای همراه با درد و ألم.
به عبارت دیگر: یکی استمرار شادی و دیگری درد و غم، این فرق را انسانیت و طرز عمل به وجود آورده است که اهل رفاه به وسیلهِی استعداد ایمانی با کلام الهی رابطه برقرار نمودهاند و اهل درد و الم به وسیلهی مخالفت و استعداد انکار، با آن ارتباطی ایجاد نمودهاند؛ از این جهت در نوعیت دوام فرق پدید آمده است. مثال این مطلب چنین است که اثر اشعهی خورشید هر چیزی را که مداوم در برابر آن قرار گیرد، سفید میُسازد، اما هنگامی که رختشو لباس را در مکان مخصوص خود میشویید، معلوم است که خورشید بر هر دو اثر میگذارد، اما اثر آن بر لباس، سفید شدن است و در رختشو سیاه شدن بدن است؛ در صورتی که اثر خورشید در هر دو یکسان است. این اختلاف در محل اثر و نوع ماده از نظر، همان تفاوتی است که در استعداد لباس و بدن رختشو وجود دارد؛ همچنین است حال اهل ایمان و اهل کفر و این فرق و تفاوت را قرآن مجید در این آیهی واضح نموده است: «وَنُنَزِّلُ مِنَ القُرآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَهٌ لِلمُؤمِنِینَ وَلَا یَزِیْدُ الظَّالِمِیْنَ إِلَّا خَسَاراً» [إسراء: ۱۸]؛ نازل میکنیم از قرآن آنچه را که موجب شفا و سبب بهبودی و رحمتی است برای مؤمنان و این قرآن برای کفار به علت ظلم و عنادشان سبب خسارت و زیان آنان میباشد.
نوشتهی: علامه شمس الحق افغانی
ترجمه: مولانا محمد شهداد مسکانزهی