هارونالرشید حاکمی تکرو و مستقل بود که بر ٢٠ کشور امروزی حکم میراند. به ابر میگفت، هر جا که میخواهی ببار، مالیاتت پیش من خواهد آمد. دخل سالانهٔ خزانهٔ خصوصیاش ٤١١ میلیون دینار طلا بود. بهرهٔ هارون همین شد که مشهورترین پادشاه اسلام باشد.
با علما و نیکان محبت داشت و با آنان مینشست، پندشان را میشنید و میگریست. گاهی احساس میکرد نیاز به موعظه دارد، لذا علما را فرامیخواند؛ همانگونه که مریض، پزشک را فرامیخواند. باری به وزیر دربارش گفت: مرا به عالِمی راهنمایی کن تا به او گوش فرا دهم. او را نزد دو عالم بزرگوار برد، آنان از او استقبال کردند؛ همانگونه که فردی عادی از پادشاه استقبال میکند و در مقابلش فروتنی کردند و او را بزرگ پنداشتند.
درمانش را با اینها ندید تا اینکه نزد فضیل بن عیاض رفت؛ فضیل او را همانند یکی از فرزندان آخرت که دنیاداران را استقبال میکند، استقبال کرد و او را به چشم شرع نگریست. در او بیش از این چیزی ندید که هوای نفس بر او غالب آمده و پروردگارش را نافرمانی کرده است. او را به صراحت و با شدت مورد پند و خطاب قرار داد، به گریهاش درآورد، هدیهاش را رد کرد و بسان راندهشدگان از خانهاش راند. با وجود این، هارونالرشید شادمان شد و تشفی و آرامشی را در وجودش احساس کرد.
باری هارون، شخصاً بعد از غذا بر دستان محدث ابومعاویه ــ نابینا ــ آب ریخت و گفت: میدانی چه کسی بر دستانت آب میریزد؟ گفت: نه! گفت: من. آن عالم نه تکان خورد و نه لرزید، بلکه این را چیزی معمولی پنداشت و گفت: تو علم را تکریم کردی، و به شستن دستهایش ادامه داد.
علما نسبت به هارونالرشید سه گروه بودند: گروهی طبق میل او رفتار میکردند تا او را راضی کنند و چیزی از دنیایش برگیرند. اینها در اقلیت بودند و خوبی زیادی هم از هارون ندیدند؛ چون منافقان اگرچه گاهی پیروز میشوند، اما عاقبتشان جز خرابی و زیانِ دین و دنیا چیز دیگری نیست.
گروه دوم؛ با او به تندی سخن میگفتند و او را با شدت پند میدادند و بدون خوشرفتاری و رعایت مقام دنیویش به اقامهٔ حقالله میپرداختند. این کارشان هم عمدی نبود، بلکه طبیعی بود؛ چون دائماً با خدا بودند، دنیا را با تمام مال و جاهش چنان تحقیر میکردند که پادشاهیِ هیچ پادشاه و عظمت هیچ حاکمی آنان را نمیترساند. این گروه نیز اندک بودند، عطایا و جوایزش را رد میکردند، لیکن نزد او احترام و جایگاه بلندی داشتند.
گروه سوم؛ اکثر علما بودند، حق را میگفتند، اما آن را به شایستگی میآراستند. او را دوای تلخی که با لایهٔ نازکی پوشانده شده، میدادند و در مواردی که برای دینشان ضرری نداشت، طبق میل او رفتار میکردند. از بزرگان این گروه میتوان ابویوسف و لیث بن سعد را نام برد و همین راه، جهت معاشرت با حکام، به حق نزدیکتر است.
تاریخ به یاد ندارد که هارونالرشید عالمی را گرفته باشد، گرچه نزدیک بود باری قاضی عمر بن حبیب را گردن بزند؛ هنگامی که هارون سخن از ابوهریره رضیاللهعنه به میان آورده و او را متهم به کذب کرده بود. قاضی او را شدیداً رد کرد. هارون او را فراخواند در حالی که شمشیرش آماده بود تا گردنش را بزند، عمر گفت: پروردگارا! من از صحابی پیامبرت دفاع کردم، تو هم از من دفاع کن. باز به رشید گفت: وقتی که صحابه دروغگو باشند، دین هم دروغ میشود؛ چون از آنان به ما رسیده است. رشید به خود بازگشت و از او درگذشت.
نیز وقایع تکاندهندهای با قاضی حفص بن غیاث دارد؛ هنگامی که وکیل زبیده را زندان کرد. وقایع مشابهی با عبدالله بن ادریس، ابنمبارک و… هم دارد.
امام ابویوسف در مقدمهٔ کتاب الخراج او را مخاطب قرار داده و به آخرتش پند میدهد و به عدالتش فرامیخواند و از ظلم و تضییع حقوق مردم برحذر میدارد به تقوایش وصیت میکند که تقوا به قلب است نه به زبان.
شیخ علی طنطاوی/ رجالٌ من التاریخ
ترجمه و تلخیص: زبیر حسینپور