دکتر عبدالحسین زرین کوب اشاره: استاد دکتر عبدالحسین زرینکوب (۱۳۰۱-۱۳۷۸هـ.ش.) یکی از دانشمند و فضلای برجسته ایران معاصر است. ایشان در ادبیات و تاریخ دارای آثار ارزشمندی است. در اینجا قسمتی از کتاب بامداد اسلام را با هم میخوانیم که از نگاه یک شخص منصف شیعی مذهب به بررسی زندگی و خدمات یاران پیامبر پرداخته […]
دکتر عبدالحسین زرین کوب
اشاره: استاد دکتر عبدالحسین زرینکوب (۱۳۰۱-۱۳۷۸هـ.ش.) یکی از دانشمند و فضلای برجسته ایران معاصر است. ایشان در ادبیات و تاریخ دارای آثار ارزشمندی است. در اینجا قسمتی از کتاب بامداد اسلام را با هم میخوانیم که از نگاه یک شخص منصف شیعی مذهب به بررسی زندگی و خدمات یاران پیامبر پرداخته است.
بسیاری ازین یاران سالهای دراز در دوستی پیغمبر پایداری و فداکاری نشان داده بودند. ارقم بن ابی الارقم در مکه در بحبوحه تضییقات و محدودیتهای قریش خانه خود را به پیغمبر واگذاشته بود. در خانه او بود که اولین دسته مسلمانان بر رغم فشارها و سختیهای مخالفان با پیغمبر خویش ارتباط مییافتند، دین خود را از وی تعلیم میگرفتند و پشت سر وی نماز میخواندند. این ارقم از خاندان بنی مخزوم بود و با آنکه مخزومیها در آن هنگام با محمد به شدت دشمنی میورزیدند ارقم از پذیرایی و خدمتگزاری نسبت به پیغمبر هیچ کوتاهی نداشت.
ابو بکر بن ابی قحافه که بعدها خلیفه پیغمبر و فرمانروای مسلمانان شد قسمت عمده مالی را که طی سالها در تجارت اندوخته بود در راه محمد صلى الله علیه وسلم و دوستی او خرج کرد.
طلحة بن عبد اللّه که بعدها داستان جنگ جمل نام او را مشهور کرد، در روز احد به دست و تن خویش سپر پیغمبر شد، چندان که دستش آسیب سخت دید و بیست و چهار زخم بر تنش وارد آمد.
علی بن ابی طالب شبی که پیغمبر از مکه به مدینه هجرت میکرد در بستر او غنود و از خطرنهراسید. بسیاری از یاران دیگر نیز در راه پیغمبر از هیچ جانبازی دریغ نمیورزیدند.
عدهیی از آنها مخصوصا در مکه برای خاطر دین خویش سختیها دیده بودند. بعضی چون کس و کاری نداشتند زیاده مورد آزار مشرکان میشدند. بسیاری را قریش ریشخند میکردند، پست و فرومایه میخواندند و حتی برخی را شکنجه میکردند. غالب این یاران بعدها نیز همچنان ثابت قدم ماندند و وفادار.
سرگذشت بعضی از آنها سرگذشت فداکاری و ایمان بود. از جمله عمار بن یاسر که پدر و مادرش در راه مسلمانی و از صدمه مشرکان تباه شده بودند خود نیز در مکه به خاطر دین سختی بسیار دید. در مدینه هم در تمام غزوهها با پیغمبر همراه بود. بعدها که عمر بن خطاب او را امارت کوفه داد، باز در نهایت پارسایی میزیست. در دوره عثمان مثل بسیاری از مسلمین دیگر ناخشنودی داشت و یک بار عثمان را نیز دشنام داد.
سرانجام هم در جنگ صفین که همراه علی آمده بود کشته شد. خباب بن ارت در مکه به بندگی افتاده بود و آزادی یافته. مشرکان قریش شکنجه اش دادند تا ترک اسلام کند و او نکرد. در مدینه هم از پیغمبر جدا نشد. بعدها به کوفه رفت و آنجا وطن گزید تا مرد. علی به هنگام بازگشت از صفین بر وی نماز خواند.
صهیب بن سنان هم آزاد کردهیی بود در مکه و چون یک چند در روم به اسارت افتاده بود او را رومیمیخواندند. در مکه چون بی پشت و پناه بود مورد آزار مشرکان شد و از دین بازنگشت. وقتی آهنگ هجرت به مدینه داشت اهل مکه مانع شدند. گفت: اگر من همه مال خویش به شما واگذارم به من کاری ندارید. گفتند: نه، صهیب مال بداد و به مدینه رفت و پیغمبرچون او را بدید گفت: صهیب سود کرد، صهیب سود کرد.
بلال بن رباح بندهیی زنگی بود از آن امیة بن خلف و او وی را به سبب مسلمانی شکنجههای سخت میکرد. ابو بکرش از مال خویش بخرید و آزاد کرد و وی به خدمت پیغمبر پیوست. در مدینه مؤذن پیغمبربود، اما بعد از وی دیگر اذان نگفت. از ابوبکر رخصت یافت و در شام سکونت جست. گویند: وقتی عمر به شام رفت از او درخواست تا اذان بگوید. چون صدایش بلند شد عمر بگریست و مسلمانان نیز. از آنکه صدای او پیغمبر را به یاد مردم میآورد، پیغمبر را که آن همه محبوب بود.
کسانی که به خاطر مسلمانی در مکه دستخوش آزارو بیداد مشرکان شدند عده شان به همین چند تن محدود نمیشد. با این همه در بین یاران پیغمبر کسانی هم بودند که در مهاجرت به حبشه امتحان وفا و ثبات خویش را دادند.
بعضی از این یاران در راه مهاجرت خویش بلاهای سخت دیدند، ورای غربت و آوارگی. از آن جمله بود سلمة بن هشام برادر ابو جهل. این سلمه در نوبت دوم به حبشه رفت و آنجا با دیگر مسلمانان سختیها دید و رنجها. چون به مکه بازگشت ابوجهل وی را بگرفت و حبس کرد و او تا به هنگام غزوه خندق نتوانست به مدینه رود. نظیر این سختگیری را ابوجهل به کمک برادر دیگرش حارث نسبت به عیاش بن ابی ربیعه کرد.
عیاش پسر عم ابوجهل بود و برادر او از جانب مادر. وی نیز در نوبت دوم به حبشه رفت. وقتی از حبشه به مکه آمد هنگام هجرت مسلمین بود به مدینه. وی نیز راه مدینه پیش گرفت و با عمر بن خطاب همراه شد. چون نزدیک مدینه رسید ابوجهل و برادرش حارث با یک تن از یاران خویش پیش وی آمدند و گفتند: مادرت بیمار شده است و نذر کرده است که تا ترا نبیند نه از آفتاب به سایه رود نه موی خویش را شانه کند و نه چیزی بخورد جز پاره نانی خشک.
عیاش متاثر شد و آهنگ بازگشت کرد ،عمر گفت: اینها راست نمیگویند، قصدشان آنست که ترا از دین خویش بگردانند. اما سخن عمر در عیاش نگرفت. گفت: ناچار به مکه میروم و باز میگردم. پس با قوم راه مکه پیش گرفت. آنها در راه وی را گرفتند و بند کردند. عیاش در مکه گرفتار شد و نتوانست به مهاجران مدینه بپیوندد.
گویند: یک پای او را با یک پای سلمه در قیدی بسته بودند و آنها را در تنگنایی به زندان افگنده بودند تا چند سال بعد که پس از وقعه احد به مدینه رفت وآنجا بود تا بعد از رحلت پیغمبر در مکه وفات یافت. نظیر این ماجرا برای هشام برادر کهتر عمرو بن عاص هم پیش آمد. این هشام نیز در نوبت دوم به حبشه رفت و چون به مکه آمد با دیگر مسلمانان آهنگ هجرت مدینه داشت.
اما در راه پدرش او را بگرفت و بند کرد. وقتی پدرش وفات یافت، وی در صدد فرار برآمد اما کسانش او را بگرفتند و باز به حبس افگندند و او همچنان در حبس بود تا بعد از واقعه خندق که توانست به مدینه رود، نزد پیغمبر. کنیه او ابو العاص بود و پیغمبر او را ابو المطیع خواند.
باری کسانی از مسلمانان که در این دو نوبت به حبشه رفتند غالبا در غربت ودر وطن سختی بسیار دیدند. حتی مشرکان تا پیش نجاشی فرمانروای حبشه هم آنها را دنبال کردند. داستان آنها سرگذشت سختی و آوارگی بود، در راه خدا و دردوستی پیغمبر. از جمله کسانی که در نوبت اول به حبشه رفتند عثمان بود، داماد پیغمبر.
زنش رقیه هم که دختر پیغمبر بود در این هجرت با او همراه شد. جعفر بن ابی طالب پسرعمّ پیغمبر نیز به حبشه رفت. اما در نوبت دوم، و مدتی آنجا ماند. وقتی بازگشت مقارن فتح خیبر بود و پیغمبر که از دیدار او زیاده خشنود شده بود گفت: نمیدانم از فتح خیبر بیشتر خوشحال شدم یا از دیدار جعفر.
گذشته از اینها ابو عبیده جراح، عبد الرحمن بن عوف، زبیر بن عوّام، مقداد بن اسود، ابو موسی اشعری، و عبد اللّه بن مسعود هم از کسانی بودند که به مهاجرت حبشه رفتند و در آن راه سختیها دیدند. ابوبکر نیز یک بار به قصد حبشه بیرون آمد اما منصرف شد و در مکه ماند. روی هم رفته کسانی که به مهاجرت حبشه رفتند تعدادشان بسیار بود. این یاران رسول در مکه از دست مشرکان آزار بسیار دیده بودند و با این همه در راه دین پایداری و استواری بسیار نشان میدادند.
از کسانی که هر دو نوبت به مهاجرت حبشه رفتند عثمان بن مظعون بود، دایی حفصه بنت عمر از زنهای پیغمبر. این عثمان بن مظعون تمایلات زاهدانه داشت و از پیشروان زهاد اسلام بود.
گویند: وی یک بار در صدد برآمد خویشتن را از مردی بیندازد زن و خانه را هم رها کند و سر به بیابان بگذارد، اما پیغمبر وی را از این کارها منع کرد. در واقع پیغمبر با آن که خود در نهایت سادگی میزیست، با شیوه رهبانی موافق نبود.
حدیثها هست حاکی از آن که یاران را از افراط در زهد بر حذر میداشت چنان که عبد اللّه پسر عمرو بن عاص را که میخواست خویشتن را تسلیم روزههای طولانی و شب زنده داریهای مستمر کند، نیز از این کارها باز داشت. با این همه تمایلات زاهدانه در نزد بعضی از یاران همراه بود با فقر و قناعت. کسانی از یاران که اصحاب صفّه خوانده میشدند مخصوصا ازین حیث شهرت دارند. اینها جماعتی بودند از مهاجران فقیر که در مدینه خانه نداشتند و از این رو در صفه مسجد زندگی میکردند.
در باب فقر و زهد این اصحاب صفه بعدها صوفیه روایات زیاد نقل کردند که بعضی از آنها خالی از اغراق نیست. تعداد آنها را نیز به اختلاف ذکر کرده اند وبیشک عده شان کم و زیاد میشده است.
گویند: و ظاهرا از مبالغات صوفیه است که این قوم بیشتر اوقات برهنه بودند و خود را میان ریگ پنهان میکردند، حتی چون هنگام نماز میرسید آنها که جامهیی داشتند نماز خویش به جای میآوردند و در ریگ پنهان میشدند تا دیگران آن جامهها بپوشند و به نماز بروند. به هر حال این جماعت کسانی بوده اند که در مدینه کس و کاری نداشته اند خواه از مهاجرین مکه و خواه از اعراب بادیه که به دیدار پیغمبر میآمده اند.
چون جایی برای آنها معین نبود در مسجد صفهیی ساخته شد تا آنجا به سر برند و از مسلمانان مدینه کسانی که ثروت و مکنتی میداشتند آنها را دستگیری میکرده اند. شروع به غزوات و نیل به غنایم رفته رفته بسیاری از آنها را توانگر کرد اما نام اهل صفه بر آنها ماند و خود آنها نیز ظاهرا به این نام افتخار میکردند.
از جمله کسانی که نامشان در شمار اهل صفّه آمده است ابو عبیده جرّاح است و زید بن خطّاب برادر عمر خطاب. چنان که بلال بن رباح و خباب بن الارت و صهیب بن سنان نیز به موجب روایات مشهور یک چند جزو این طایفه بوده اند.
ابوذر غفاری هم از این طایفه بود. از او نقل کرده اند که گفت: من از اهل صفه بودم چون شام هنگام فرا میرسید به در خانه پیغمبر میرفتیم و او میفرمود تا هر یک از ما با یک تن از یاران باز گردد. آنگاه ده تن یا کمتر که از اهل صفه باقی میماندیم پیغمبر خود ما را به خانه میبرد و چون از خوردن فارغ میشدیم میفرمود تا در مسجدبخوابیم(۱). نیز از کسانی که جزو اهل صفه محسوب شده اند مقداد بن اسود، عمار بن یاسر، ابو دردا، ابا هریره و سلمان فارسی را میتوان یاد کرد.
گویند: پیغمبر با آنها دلنوازیها میکرد و ایشان را به بهشت مژدهها میداد. عدهیی از اصحاب صفه آزادگان فقیربودند و عدهیی بیشتر کسانی بودند که پیغمبر یا دیگر مسلمانان آزادشان کرده بودند.
در حقیقت این آزادکردگان هم خواه از اهل صفه و خواه غیر از آن نزد پیغمبر با سایر مسلمانان تفاوتی نداشتند. از آن که محمد صلى الله علیه وسلم در حق همه محبت داشت وحتی پسر خوانده خود او یک آزاد کرده بود: زید بن حارثه.
این زید در جاهلیت در دست غارتگران به اسارت افتاده بود او را در عکاظ فروخته بودند و برای خدیجه که بعدها زن پیغمبر شد، خریده بودندش به چهار صد درهم و به قولی ششصد. خدیجه هم وقتی به محمد پیوست، غلام را بدو بخشید.
بعدها پدر که نشان فرزند را گم کرده بود از وجود او آگاه شد به مکه آمد و او را از محمد درخواست. محمد زید را مخیر کرد که نزد وی بماند یا همراه پدر و کسان خویش بازگردد. زید ترجیح داد که هم نزد محمد بماند. محمد نیز او را به فرزندی گرفت و مردم زید بن محمد خواندندش. چون محمد دعوت خویش آشکار کرد، زید که هم در خانه او میزیست اسلام آورد.
بعدها پیغمبر دختر عمه خویش زینب بنت جحش را به عقد او درآورد. اما چندی بعد زید زن را طلاق داد و پیغمبر او را برای خود گرفت. این داستان مجالی داد به بدخواهان که برای آن شاخ و برگها درست کردند. گزافگویان گفتند: محمد صلى الله علیه وسلم زنی را که از آن پسر باشد بر پدر حرام میداند اما خود زنی را که از آن زیدست، به زنی میکند. وحی خدایی آمد که پسر خوانده در حکم پسر نیست و محمد هم پیغمبر خداست، پدر کسی نیست.
از این پس زید را به نام پدرش خواندند: زید بن حارثه. پیغمبر زید را که دست پرورده و آزاد کرده اش بود بسیار دوست میداشت. مکرر او را در لشکرکشیها ماموریت داد و فرماندهی. وقتی هم که وی در غزوه مؤته کشته شد پیغمبر از خبر مرگش به سختی گریست.
پسر این زید نامش اسامة بن زید نیز نزد پیغمبر زیاده محبوب بود. از این رو او را اسامة الحب میخواندند، چنان که پدرش زید الحب خوانده میشد. پیغمبر درباره او مهربانی بسیار میکرد، چنان که گویند: در هنگام سواری بسا که او را در ترک خویش مینشاند. در آخرین روزهای عمر خویش نیز او را سرکردگی مسلمین داد، برای جنگ شام. در حالی که او بیست سالی بیش نداشت و پیران سالخورده در زیر فرمانش بودند.
یک تن دیگر از آزاد کردگان وی سلمان بود، سلمان فارسی. این سلمان پیش از اسلام خویش مجوسیی بود ایرانی. گویند: از رامهرمز بود در ولایت استخر وبعضی هم گفته اند: از اصفهان بود از دیه جی. پدرش دهقان بود و دهقان زاده فارسی یک چند نزد راهبی ترسا میرفت. سرانجام آیین نصرانی گزید و در دنبال راهب به شام افتاد. از آنجا چندی در شام و عراق میگشت.
آخر به اسارت افتاد، یهودیی بخریدش و به مدینه اش برد. سلمان در آنجا به پیغمبر پیوست، مسلمانی گزید و پیغمبر او را بازخرید. وقتی وی به مدینه آمد، جنگ احزاب بود و گویند: به اشارت وی بود که دور مدینه خندق کنده شد و بلای احزاب دفع گشت. در تمام غزوات همراه پیغمبربود و پیغمبر او را محرم میشناخت و از اهل بیت خویش میخواندش. در رحلت پیغمبر چون شنید که خلق با ابوبکر بیعت کرده اند به فارسی خویش گفت: «کردید ونکردید!» گویی اشارت داشت به اختلافهایی که در پی آن بیعت پیش آمد.
بجز این سلمان چند تن دیگر از آزادکردگان پیغمبر هم ایرانی بودند مثل: باذام، هرمز، کرکره، وردان، مهران و یک تن از آنها نامش ابو ضیمره نسب و تبار خویش را به گشتاسپ پادشاه افسانههای ایران میرسانید(۲). آزاد کردهیی دیگر ثوبان نام داشت که سالها بعد از پیغمبر زنده بود و به روزگار معاویه در شام وفات یافت.
گویند(۳): وقتی پیغمبر گفت: کیست که برای من یک خصلت را بر عهده گیرد تا من برای او بهشت را بر عهده گیرم؟ ثوبان گفت: من، ای پیغمبر خدای. محمد صلى الله علیه وسلم گفت: بر عهده گیر که از خلق چیزی طلب نکنی. ثوبان پذیرفت و گویند بسا که وقتی سوار بود تازیانه از دستش میافتاد از هیچ کس در نمیخواست تا آن را بردارد و به دستش دهد خودش فرود میآمد و آن را بر میداشت. سخن پیغمبر در وی و در دیگر یاران تا بدین پایه تاثیر میکرد.
با یارانی که تا این حد چشم بر حکم و گوش بر فرمان او بودند پیغمبر دوستانه میزیست و بی تکلف. به خانههاشان میرفت، در شادی و سوکشان حاضر میشد به آنها هدیه میداد و آنها را عیادت میکرد. از روی محبت آنها را خطاب دوستانه میکرد و لقبهای محبت آمیزشان مینهاد. یک تن از یاران را که نامش ابو العاص بود ابو المطیع خواند؛ دیگری را که بچه گربهیی در بغل داشت ابا هریره نام نهاد. خالد بن ولید راسیف اللّه خواند و او بدین لقب افتخارها میداشت. علی بن ابی طالب ع را در مسجد برروی خاک خفته یافت وی را ابو تراب خواند: نامیکه بعدها معاویه آن را چون دشنامیدر حق وی به کار میبرد و علی در واقع بدان فخر میکرد. با یاران در هر جایی دلنوازیها میکرد و مهربانیها.
در باب ابو عبیده جراح نقل میشد که گفت: هر امت را امینی هست و امین این امّت ابو عبیده جراح است. راجع به ابوذر غفاری گفته بود که: آسمان بر کسی که راستگوی تر از اباذر باشد سایه نیفگنده است. وقتی هم گفته بود: بهشت به سه تن از یاران من مشتاق است: علی (ع)و عمار و بلال(۴). به موجب روایات مشهور به ده تن از یاران مژده بهشت داده بود و نام اینها که عشره مبشره خوانده شده اند در حدیثها به اختلاف آمده است و در آن باب جای سخن هست(۵) لیکن کسانی که نامشان در هر صورت جزو این ده تن آمده است عبارتند از:ابو بکر، عمر، عثمان، علی، طلحه، زبیر، عبد الرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص، و سعید بن زید.
این تربیت یافتگان پیغمبر بعدها در پارسایی و پرهیز سرمشق مسلمانان شدند و قصههااز احوال آنها نقل میشد، درست یا گزاف.
در بین این یاران که غالبا دوستداران واقعی پیغمبر بودند مردم از هر دستی بودند: با مایهها و استعدادهای گونه گون. از جمله کسانی بودند که از خط و سواد بهره داشتند. پیغمبر آنها را نویسندگی میداد: نویسندگی وحی و نویسندگی نامه. اولین کس که برای وی نویسندگی کرد ابی بن کعب بود از انصار و هر وقت که اوحاضر نبود زید بن ثابت کار او را میکرد.
ابی بن کعب و زید بن ثابت هر دو اهل مدینه بودند و بعدها نیز در کار تدوین قرآن کوشیدند. بعد از رحلت پیغمبر ابی از دوستداران علی شد و زید به عثمان علاقه میورزید. خود عثمان نیز از کاتبان بود چنان که دو خویشاوند او معاویة بن ابی سفیان و عبد اللّه بن سعد بن ابی السرح هم برای پیغمبر نویسندگی کردند. عبد اللّه بن سعد چندی نویسنده وحی بود اما در دل انکاری پنهان میداشت. آخر انکار خویش آشکار کرد و مرتد شد و نزد قریش رفت و مدعی شد که آنچه بر محمد فرود میآید برای او نیز میرسد. بعد از فتح مکه پیغمبر در صدد بود که او را هلاک کند، اما به شفاعت عثمان بخشودش.
نام عدهیی دیگر از یاران نیزذکر شده است که پیغمبر گهگاه آنها را به کار نویسندگی وا میداشت. کار دیگری که به مستعدان قوم حواله میرفت سرکردگی بود در دستههای جنگی. در واقع بعضی از یاران استعداد خاصی در کار جنگ و فرماندهی نشان میدادند. زید بن حارثه را مخصوصا مکرر سرکردگی داد و او نیز در این کارها کفایت تمام ابراز میکرد. عبد اللّه بن جحش، ابو سلمه مخزومی، محمد بن مسلمه، عکاشة بن محصن، عبد الرحمن بن عوف علی بن ابی طالب (ع) نیز از کسانی بودند که به این گونه ماموریتها گسیل میشدند.
بعضی از این سرکردگان مثل خالد بن ولید، ابا عبیده جراح و عمرو بن عاص بعدها در فتوحات عهد خلفا استعداد نظامیکم نظیری از خود نشان دادند. عده دیگر از یاران نیز بودند که برای وصول و جمع آوری زکات گسیل میشدند و کسانی هم بودند که جهت تعلیم دین و قرآن میان قبایل فرستاده میشدند. چنان که یک وقت هم پیغمبر چندین تن را به سفارت فرستاد با نامه و دعوت برای پادشاهان و فرمانروایان، ازعرب و غیر عرب. در این ماموریتها یاران ورزیدگی و تجربه یافتند جهت کارهایی بزرگتر که مقدر بود به زودی برای آنها پیش بیاید. زیرا پیغمبر آنها را برای کارهای بزرگ آماده کرده بود: کار فتح و نشر اسلام.
۱- ابن الجوزی، تلبیس ابلیس ۱۵۷
۲٫ ابن اثیر، الکامل ۲ /۳-۲۱۲٫
۳٫ بلاذری، انساب الاشراف ۴۸۱٫
۴٫ بلاذری، انساب الاشراف ۱۶۰٫
۵٫ عنوان مبشره در اصل صحاح راجع به این عشره که در نامشان هم اختلاف هست – نیامده. محب الدین الطبری، در باب آنها رسالهیی مفرد دارد به نام الریاض النضره فی مناقب الاصحاب العشره، که در قاهره به سال ۱۳۲۷ ه. چاپ شده است. در هر حال راجع به اصل روایت نیز، شیعه سخنها دارند.
بامداد اسلام: ص ۶۱-۶۸، چاپ ششم، تهران: امیرکبیر،