پیوند و ارتباط و همبستگی ایرانیان با شبه قارهٔ هند از دوران باستان تا بعد از اسلام به شکلهای گوناگون ادامه داشته و دو سرزمین ایران و هند از جهات فرهنگی تأثیراتی بر یکدیگر گذاشتهاند. عوامل زیادی همچون دین، زبان، مهاجرت گروههای مختلف مردمی، بازرگانان، عُرَفا، صوفیان و همچنین لشکرکشیهای سلاطین و حکام ایرانی در […]
پیوند و ارتباط و همبستگی ایرانیان با شبه قارهٔ هند از دوران باستان تا بعد از اسلام به شکلهای گوناگون ادامه داشته و دو سرزمین ایران و هند از جهات فرهنگی تأثیراتی بر یکدیگر گذاشتهاند. عوامل زیادی همچون دین، زبان، مهاجرت گروههای مختلف مردمی، بازرگانان، عُرَفا، صوفیان و همچنین لشکرکشیهای سلاطین و حکام ایرانی در شکلگیری این پیوند و ارتباط سهم فراوانی داشته و سرانجام همهٔ این موارد سبب ماندگاری زبان فارسی و فرهنگ ایرانی در شبه قاره شده است. این ارتباط ریشه در اعماق قلب تاریخ دارد؛ اصلاً این دو سرزمین همچون یک روح هستند در دو قالب؛ چرا که ریشهٔ نژادی آنها مشترک است.
جواهر لعل نهرو میگوید: «در میان مردمان و نژادهای بسیار که با زندگی و فرهنگ هند تماس پیدا کردهاند و در آن نفوذ داشتهاند، قدیمیترین و مداومترینشان ایرانیان بودهاند. در واقع روابط میان آنها حتىٰ پیش از آغاز تمدن هند و آریایی بوده است؛ زیرا قبایل هند و آریایی و ایرانیان باستان هر دو از یک اصل و نسب مشترک جدا شدهاند. این دو ملت از نظر نژادی با هم پیوند داشتند.
مذاهب قدیمی ایران و هند وجوه مشترک فراوان دارد. زبان سانسکریت ودائی و زبان پهلوی باستانی که زبان اوستا بوده نیز با یکدیگر شباهتهای نزدیک دارند و ریشهٔ لغات و کلمات آنها مشترک است.» (حقیقت: ٣٦٩،٣٧٠)
در اثر مهاجرت دانشمندان ایرانی به شبه قارهٔ هند، شهر لاهور به پایگاهی برای گسترش و نشر ادبیات فارسی تبدیل میشود. ابوالفرج رونی و مسعود سعد سلمان از این بزرگان هستند. در عصر حاضر بر اثر تحولات سیاسی و در پی سلطهٔ استعمال انگلیس، زبان فارسی از صحنهٔ ملی هند کنار رفت و آن پیوند طلایی پیشین رو به زوال و نابودی نهاد و میرفت تا اثری از زبان فارسی در هند نماند تا اینکه شخصیتی در هند ظهور کرد که اندیشههای نابش را در قالب شعر فارسی به جهان عرضه کرد. بدون تردید علامه اقبال لاهوری یکی از اندیشمندان و شعرای بزرگ زبان و ادبیات فارسی است که شعرش با شعر بزرگان ادب فارسی پهلو میزند. وی از احیاگران برجستهٔ تفکر بازگشت به اسلام در عصر حاضر است و چنان سخن و وجودش با این تفکر آمیخته است که محمّد تقی بهار، عصر حاضر را عصر اقبال میداند:
عصر حاضر خاصهٔ اقبال گشت /٭/ واحدی کز صدهزاران برگذشت
یکی از ویژگیهای برجستهٔ تفکر اقبال این است که اندیشهٔ اسلامی فراملی بر آثارش سایه افکنده و شاید بتوان این را یکی از عوامل اصلی مقبولیت و محبوبیت وی در میان تمام جوامع اسلامی دانست. در اندیشه و دیدگاه اقبال هیچ قومی و ملتی بر قوم و ملت دیگر برتری ندارد.
اقبال هندینژاد دلبستگی فراوانی به ایران دارد. وی چنان دلبستهٔ ایران است که زبان فارسی را برای تبلیغ اندیشههایش برگزید. اقبال از ١٢٠٠٠ بیت از اشعارش، ٧٠٠٠ بیت آن را به زبان فارسی سروده است.
فارسی گو گرچه تازی خوشتر است /٭/ زانکه فارسی در عذوبت شکر است (ندوی: ٤٣)
اقبال به دلیل اینکه زبان فارسی، زبان دوم اسلام و زبان محاورهٔ کشورهای ایران، افغانستان، قسمتی از هند، ترکستان و تا نزدیکیهای روس بود، فارسی را به عنوان زبان شعر خود برگزید. (همان: ٤٧)
ذکر این نکته لازم است که این علاقه و ارادت به دلیل مسلمان بودن ایرانیان و خدمات آنان به اسلام و مسلمین بوده است. اقبال هرگز نتوانست به ایران بیاید، اما با برخی از متفکران و اندیشمندان ایرانی ارتباط و مکاتبه داشت. یکی از دلایل گرایش اقبال به ایران این است که کشور ایران از سالیان دور از فرهنگ غنی اسلامی بهرهمند بوده و عرفا و ادیبان بسیاری را به جهان اسلام تقدیم کرده است.
اقبال به عرفا و شعرای ایران علاقه و ارادت شدیدی دارد و از میان آنان مولانا جلالالدین را مقتدا و مرشد خود برگزیده و از مکتب او فیض میبرد و در سفرهای خیالی خود با وی دیدار میکند و از وی درسها میآموزد.
ز اشعار جلالالدین رومی /٭/ به دیوار و حریم دل بیاویز
در عصر اقبال، حوادث بینالمللی باعث تزلزل و مشکلات فراوانی برای مسلمانان جهان شده بود و شاید یکی از دلایل اصلی این بود که اتحاد و یکدلی بین آنان وجود نداشت. دلیل دیگر این بود که مسلمانان مرکزیت سیاسی و جای مشخصی برای مشورت و تصمیمگیریهای بزرگ نداشتند، همانگونه که اروپاییان ژنو را برای این کار در نظر گرفته بود و اجلاسهای مهم خود را در آن برگزار میکردند. اقبال آرزو داشت که تهران برای مسلمانان نقش ژنو را داشته باشد.
گر شود تهران جینوا از برای اهل شرق /٭/ بو که تغییری کند تقدیر شوم روزگار
در این زمان که در ایران دولت پهلوی قدرت را در اختیار داشت و دورهٔ ضعیف قاجاری پایان یافته بود، اقبال امید داشت که دولتمردان ایران برای ایجاد تحول در مشرقزمین کار شایستهای انجام دهند.
آنچه بر تقدیر مشرق قادر است /٭/ عزم و حزم پهلوی و نادر است
پهلوی آن وارث تخت قباد /٭/ ناخن او عقدهٔ ایران گشاد (کلیات: ٣٣١)
اما دیری نپایید که اوضاع ایران در این دوره تغییر کرد؛ از یکسو احیای اندیشههای باستانی و باستانگرایی به شکل سریعی ترویج شد و از سوی دیگر نسل و عصر جدید ایران (دوران پهلوی) متأثر از فرهنگ غرب شد و به غربگرایی روی آورد. این امر موجب تأسف اقبال شد و نارضایتیاش را از این وضع، اینگونه اظهار داشت:
کار آن وارفتهٔ ملک و نسب /٭/ ذکر شاپور است و تحقیر عرب
روزگار او تهی از واردات /٭/ از قبور کهنه میجوید حیات
با وطن پیوست و از خود درگذشت /٭/ دل به رستم داد و از حیدر گذشت
آه احسان عرب نشناختند /٭/ از تَش افرنگیان بگداختند (همان: ٣٢٧)
اقبال به ایرانیان یادآور میشود که زوال و انحطاط اواخر ساسانیان را بنگرند و ببینند که چگونه آب حیات اسلام، ایرانِ نیممُرده را احیا و به مرکز علم و دانش تبدیل کرد.
اینچنین حشر از عنایات خداست /٭/ پارس باقی، رومةالکبرىٰ کجاست
همان صحرانشینان بودند که در سرزمین پارس که ظلم و ستم ساسانیان آن را تبدیل به ستمکدهای برای مردم کرده بود، روح تازهای دمیدند و دوباره به صحرا و وادی خود بازگشتند.
تا ز صحرایی رسیدش محشری /٭/ آنکه داد او را حیات دیگری
آنکه رفت از پیکر او جان پاک /٭/ بیقیامت برنمیآید ز خاک
مرد صحرایی به ایران جان دمید/٭/ باز سوی ریگزار خود رمید
کهنه را از لوح ما بسترد و رفت /٭/ برگ و ساز عصر نو آورد و رفت (همان: ٣٢٨)
اقبال به ایرانیان توصیه میکند که باستانگرایی مطلق را کنار بگذارند و خود را دریابند تا بتوانند مانند گذشتگان خود سکاندار علم و دانش و فرهنگ و هنر باشند.
چه خوش بودی اگر مرد نکویی /٭/ ز بند باستان آزاد رفتی
اگر تقلید بودی شیوهٔ خوب /٭/ پیمبر هم ره اجداد رفتی (همان: ٢٤٢)
خلاصهٔ سخن و پیام اقبال به ایرانیان در این بیت متجلی شده است:
بگذر از کاووس و کی، ای زندهمَرد /٭/ طوف خود کن گرد ایوانی مگرد (همان: ٣٥٢)
علامه اقبال، جوانان عجم و ایرانیان را مانند جان خود دوست دارد و دلش برایشان میتپد و آرزو دارد که سخنش را بفهمند و به آن عمل کنند:
چون چرا غ لاله سوزم در خیابان شما /٭/ ای جوانان عجم جان من و جان شما
غوطهها زد در ضمیر زندگی اندیشهام /٭/ تا به دست آوردهام افکار پنهان شما
مهر و مه دیدم، نگاهم برتر از پروین گذشت /٭/ ریختم طرح حرم در کافرستان شما
تا سنانش تیزتر گردد فرو پیچیدمش /٭/ شعلهای آشفته بود اندر بیابان شما
فکر رنگینم کنم نذر تهیدستان شرق /٭/ پارهٔ لعلی که دارم از بدخشان شما
میرسد مردی که زنجیر غلامان بشکند /٭/ دیدهام از روزن دیوار زندان شما
حلقه گِرد من زنید ای پیکران آب و گل /٭/ آتشی در سینه دارم از نیاکان شما (کلیات: ١٣٢)
هیچ قوم و ملتی به کمال نمیرسد مگر اینکه خود را بشناسد و گذشتهٔ خود را صرفاً به عنوان چراغ راه و مشعل طریق آینده بداند نه اینکه در آن غرق شود؛ زیرا غرق شدن در هر چیزی خصوصاً گذشته، باعث زوال میشود. از نظر اقبال اگر ایرانیان گذشتهٔ پرافتخار و نیاکان بزرگ خود را که برای ایران و اسلام و جهانیان افتخار آفریدند، الگوی خویش قرار دهند، در عصر حاضر نیز میتوانند پیشگام باشند تا شاید تقدیر شرق بدل گردد.
نویسنده: امیر شعیا حجازی
برگرفته از: مجلهٔ ندای اسلام شماره ٧٥-٧٤
منابع:
١. حقیقت، عبدالرفیع، جلوههای جهانی مهاجرتهای تاریخ ایرانیان، چاپ اوّل، تهران، کومش، ١٣٨٤.
٢. لاهوری، محمّد اقبال، کلیات اقبال لاهوری، به سعی و اهتمام پروین قائمی، تهران، انتشارات پیمان، ١٣٨٢.
٣. ندوی، سید ابوالحسن علی، شگفتیهای اندیشهٔ اقبال، ترجمهٔ عبدالقادر دهقان، زاهدان، نسیم حجاز، ١٣٩٠.
٤. محمود، سید فیاض و سید وزیرالحسن عابدی، تاریخ ادبیات فارسی در شبه قارهٔ هند، ترجمهٔ مریم ناطق شریف، چاپ اوّل، تهران، نشر رهنمون، ١٣٨٠.