تاریکی همهجا را فرا گرفته بود، چراغهای فروزانی که پیامبران الهی، با نور معرفت روشن نموده بودند، بر اثرِ گردابها و گردبادهای وحشت و ظلمت، کورسویی بیش از آنها باقی نمانده بود. بشریت اینک پردهی ضمخت تاریکی جلو چشمانش را گرفته بود و نمیدانست به کدام سوی، رو کند تا دری به روی آفتاب و […]
تاریکی همهجا را فرا گرفته بود، چراغهای فروزانی که پیامبران الهی، با نور معرفت روشن نموده بودند، بر اثرِ گردابها و گردبادهای وحشت و ظلمت، کورسویی بیش از آنها باقی نمانده بود.
بشریت اینک پردهی ضمخت تاریکی جلو چشمانش را گرفته بود و نمیدانست به کدام سوی، رو کند تا دری به روی آفتاب و راهی به سوی روشنایی باز یافته و خود را از وحشتکدهی ظلمانیای که از هر جانب او را در بر گرفته بود، نجات دهد.
او در این تیرگی، بسا ارزشها را به باد فراموشی سپرده بود و اینک بسان گرگِ هاری شده بود که دوست از دشمن باز نمیشناخت و برای اشباع غرایز و گرایشهای نفسانی و شهوانی خویش، هر مانع و سدی را میپیمود، گر چه به بهای جان و مال، یا زندگی خود و فرزندانش، تمام میشد.
ستمگری و ستمگستری باعث افتخار، و زور و تزویر مایهی مباهات بود. آنکه گلیم فسادش از دیگران پهنتر، مقام و جایگاهش در میان مردم، والاتر و بالاتر، و آنکه نسبت به ضعفا و بیچارگان کمتر التفاتی مینمود، مرتبهاش رفیعتر و منزلتش مَنیعتر بود.
زورمندان، مال مردمِ ناتوان را با زور چماق و سرِنیزه میگرفت، کسی جهت دادخواهی مظلوم، علیه ظالم زورمند، تکانی به خود نمیداد.
در این گیرودار و عالمِ تاریک، بارِ دیگر امین وحی، انسانی را از عالمِ زمین، به نشانۀ «پیامبری» در آغوش گرفت، او را فشرد تا برای مبارزه در میدان و معرکۀ کارزار و نبردِ با ظلم و ستمگری، دست همت از آستین بدر آرد و برای احقاق هر حقی، کمر بندد و داد مظلوم از ظالم باز ستاند، و با زنجیر و شمشیر عدالت، دست خیانت ببندد و گردنِ رذالت بشکند.
او را برگزید و پیامبریاش داد تا به عنوانِ آخرین کس، سفیر و فرستادۀ الله متعال برای بندگانش باشد، ایشان را راه نموده و پیام زندگیبخش الهی را به دلهای مردهشان بدمد، باشد تا در پرتوِ دستورهای آسمانی او، راه از چاه باز شناسند.
او علَمِ دعوت بر دوش و چراغ هدایت به دست گرفت، درست زمانیکه تمام روی زمین را شرک و بتپرستی و جاهلیت فرا گرفته بود. مکه که بنا و جایگاهِ ابرمردِ تاریخ، ابراهیم خلیل بود، مردمش سر تا پا غرق شهوات و فساد شده بودند.
تعبیر درست از وضعیت جامعۀ جاهلی آن زمان، همانی است که جعفر برای نجاشی پادشاه یمن خاطر نشان میسازد: «ما گروهی نادان و بتپرست بودیم، بت میپرستیدیم، از مردار دوری نمیکردیم، همواره دنبال کارهای زشت بودیم، همسایهها پیش ما احترام و حرمتی نداشتند، با خویشاوندان به جنگ و ستیز بر میخاستیم، افراد ضعیف و بیپناه مورد ظلم و استثمار زورمندان بودند، روزگاری به این منوال به سر بردیم» [فروغ جاویدان، ص. ٢۶١]
آری! او برخاست و با سابقهی درخشان راستکاریها و درست کرداریهای خود، آمد تا دستِ این بشرِ غرق در ذلت را گرفته و راه زندگی و مسیر سعادت را برایش بنمایاند تا با رهپیمایی بر این مسیر درست، به سر منزل مقصود برسد.
در جامعهای که مدارِ فضیلت بر محورِ زور و جور و ستم میچرخید، پیامبر اسلام، برای انسانیت، رهآوردِ محبت، مهرورزی و مهربانی به ارمغان آورد. او آمده بود تا مکارم اخلاقی را سنگ تمام بگذارد.
«او رسالت خود را در این هدف بزرگ و والا خلاصه میکند. فرمودههای او در راستای تشویق به هر گونه خلق و خوی ارزشمند، پیاپی و ردیف میگردد. زندگانی شخصی او هم مثال زندهای و صفحهی پاکیزهای و تصویر والای درخشندهای است، زندگانی زیبا و دلربائی که سزاوار این میگردد که یزدان جهان در کتاب جاویدان خود در بارهاش بفرماید: «وَإِنَّکَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِیمٍ» [قلم: ۴] (تو دارای خوی سترگ (یعنی صفات پسندیده و افعال حمیده) هستی.» [فی ظلال القرآن، تفسیر سورۀ قلم]
او برای ادای این رسالت و ابلاغ این مسؤولیت، سنگینترین بها را پرداخت نمود، برای شکنجۀ او، از هیچ چیزی دست نگه نداشته و به قصد اذیت و آزارش از هیچ تلاشی کوتاه نیامدند. او، یاران، خانواده، و دوستانش را مورد بیمهری قرار دادند. ایشان را زدند، پارهای را کشتند و جمعی را به اسارت کشیدند. و یا هم کسان زیادی را از خانه و کاشانهشان، بیرون راندند.
او -صلّی الله علیه وسلّم- با سعهی صدر تمام این مصایب را تحمل نمود و هرگز برای انتقام، دست از آستین بدر نکشید و از همه سختیها و رنج و آزارهایی که به او در این راستا رسانده بودند، گذشت نمود.
او نه تنها از دشمنانِ جان خویش در فتح مکه گذشت نمود؛ حتی در جنگ طائف، بخاطر درخواست ثقیف، به اساس پیوند خویشاوندی، از قطع نمودن تاکستانهاشان، دست کشید. او که پیامبرِ مهربانیها بود و برای بشرِ در آستانهی مرگ، امید زندگی بخشیده بود، روز حنین، درست آنگاه که شکست و مرگ، از یک قدمیشان گذشته بود، یارانش را برحذر داشت از این که کودک یا زن یا اجیر و برده ای را به قتل برسانند. او در این روز، بر قتل یک زن، بسیار اظهار تأسف نمودند. (نبی رحمت ص. ٣۵١)
هیچگاه به جنگ و درگیری با دشمن، وارد نمیشد تا مگر راهی جز آن نمیبود. تمام سعی و تلاششان برین بود تا کمتر خونی ریخته شود و شریان زندگی کسی، بریده شود.
نویسنده: عبدالرحمن عزام
منبع: تبیین