نیمۀ اول دهۀ ۸۰ وقتی سال‌های مقدمات را در دارالعلوم فاروقیۀ اهل‌سنت گالیکش می‌خواندم، به رسم آن روزگار ‌ـ‌که ای کاش می‌ماند‌ـ تعطیلات پایان هفته را به دیدارِ علمای بزرگوار منطقه اختصاص می‌دادم. از مدارسی که با شور و شعف وصف‌ناپذیری ما را به‌سوی خودش می‌کشاند، حوزۀ علمیۀ نعمان کتوک بود. حجره‌های قدیمی مدرسه و […]

نیمۀ اول دهۀ ۸۰ وقتی سال‌های مقدمات را در دارالعلوم فاروقیۀ اهل‌سنت گالیکش می‌خواندم، به رسم آن روزگار ‌ـ‌که ای کاش می‌ماند‌ـ تعطیلات پایان هفته را به دیدارِ علمای بزرگوار منطقه اختصاص می‌دادم. از مدارسی که با شور و شعف وصف‌ناپذیری ما را به‌سوی خودش می‌کشاند، حوزۀ علمیۀ نعمان کتوک بود.
حجره‌های قدیمی مدرسه و بنای کهن مسجد رنگ روشنی از تواضع و سادگی را از مدیر و استادان به نمایش می‌گذاشت. آن روزها استاد بای‌جان آخوند مدرسه را سرپرستی می‌کرد. عالمی فروتن و پارسا و خاموش که همواره تسبیحش را می‌گرداند و نام الله را زمزمه می‌کرد و مدام در مراقبه‌ای عمیق به‌سر می‌برد. به‌ندرت سخن می‌گفت. کوچکترین بارقه‌های دانش و هنر در طالب‌علم، با ابراز شگفتی و تشویق‌هایش همراه بود. به یاد دارم وقتی در یکی‌از روزها پس‌از نماز صبح جمعه شش‌صفت را در همان مسجد قدیمی بیان کردم، با شور و ولع خاصی از جایش برخاست، با تبسم ملیحی بنده را در آغوش گرفت و بی‌آنکه حرفی بزند با بوسه‌ای بر پیشانی‌ام همتم را مضاعف کرد. این فرزانهٔ بزرگوار را در فروردین سال ۱۳۹۱. از دست دادیم.
پس‌از وفات استاد بای‌جان آخوند، استاد گلدی‌قلیچ آخوند که در زمان پدرِ بزرگوارش نیز مدیریت حوزه علمیه و امامت جمعه را بر عهده گرفته بود، سرپرستی بقیه امور را نیز عهده‌دار شد و چه خوش درخشید. بنده در دوران طالب‌علمی و پس‌از آن توفیق دیدار و نشستن بر سر یک‌سفره را با ایشان داشته‌ام.

استاد همانند پدرِ بزرگوارش، در هالهٔ نوری از گمنامی و سکوت و به‌دور از هیاهو و جنجال جانانه مشغول تدریس و تربیت و تبلیغ بود. با وجود کهولت سن با جماعت‌تبلیغ همراه می‌شد. در کمال سادگی شب‌های جمعه را با طلاب تشکیل می‌شد و برای تربیت طلاب به مساجد نزدیک شهر می‌رفت و شب را همانجا اعتکاف می‌ماند. عموما شب‌های شنبه را در مرکز جماعت‌تبلیغ سیمین‌شهر اعتکاف می‌نشست. همین عشق و علاقهٔ خالصانه و راستین به دانش و دین و تبلیغ، سبب شد که در واپسین روزهای زندگی‌اش، نمازجمعهٔ ۷مهرماه ۱۴۰۲  را خودش پیش‌نماز شود، در اعمال شب شنبه جماعت‌تبلیغی شرکت کند، دعایش را بدرقهٔ راه یاران و شاگردانش نماید و روز شنبه ۸مهرماه پس‌از ادای نماز جماعت در مسجد، کتاب ریاض‌الصالحین امام نووی و تفسیر جلالین را تدریس کند و در کلاس درس در حوزهٔ علمیه سبک‌بال از این جهان فانی به سوی دیار باقی پر بکشد. خدایش در صف نیکان کند محشور.
بدون شک در و دیوار حوزۀ علمیۀ نعمان کتوک و مسجد جامع و مرکز جماعت‌تبلیغی تا ابد همچون اُستن حنانه در فراق این استاد بی‌نظیر و نمونه ناله خواهد زد.
آن‌چه بنده را بیش‌ازهرچیز مجذوب استاد گلدی‌قلیچ کرده بود سبک زندگیِ منظم، نرم‌خویی، ثبات روحی و سنجیدگی ایشان در رفتار و گفتار بود. بیش‌از آن‌که حرف‌هایش در مخاطب اثر کند، نیروی معنوی و رفتار فروتنانه و سرشار از ادب و متانتش در جان‌ها رسوخ می‌کرد.
و چه زیبا توانسته بود، میان تدریس و تصوف و جماعت‌تبلیغ پیوندی عمیق ایجاد کند و تا آخرین فصل زندگی‌ با شرح صدر کامل، مردانه در این مسیر بماند و بدین‌سان پدرانه به شاگردان و ارادتمندانش بفهماند که رمز موفقیت عالم، حشرونشر او با کتاب و آراسته‌شدنش با تصوف و عرفان و همراهی‌اش با نهضت جماعت‌تبلیغ است. و جان‌سپردن ایشان در کنار کتاب و در محیط مدرسه، نشان از اهمیت کتاب و تعلیم در کنار تصوف و تبلیغ دارد.
با وجودی که فضل و فضیلت را توأمان داشت، گمنامی را بیشتر می‌پسندید. به برکت همین خصال نیکو و بلندوبالا خدای متعال فیض ایشان را جهانی کرد و فرزندانی فرهیخته و محقق و دانشمند از ایشان به جهان اسلام عنایت فرمود‌.
در درازنای تاریخ، عموما علما و مشایخ گمنام نقش مؤثرتری در تربیت رجال داشته‌اند. بنابراین، می‌طلبد فقط به دیدار و نشستن در مجلس علمای مشهور بسنده نشود، بلکه به‌دنبال گنج‌های مخفی در ویرانه‌ها برآمد. چنان‌که امام ابن‌جماعه در کتاب «تذکرة السامع والمتکلم» می‌نویسد:
«اگر به برکت و فیض عالمی که گمنام است امید برود، بهره‌بردن از او فراگیرتر و دانش‌اندوزی از سوی او تمام‌تر است. اگر به زندگی‌نامۀ سلف و خلف امت بنگریم، خواهیم دید که چه بسا کامیابی طالب‌علم از رهگذر استادی به دست آمده است که بهرۀ وافری از پرهیزگاری و شفقت داشته و مهربانی و نیکخواهی‌اش نسبت به شاگردان آشکار و هویدا بوده‌است.»
قدر عالمان ربانی را بدانیم و برای استفاده از مجالس آنان هزینه کنیم. فرزندان خود را نیز به مجالس‌شان بفرستیم؛ زیرا عالمان ربانی به بارانی آرام و مدام‌ریز می‌مانند که معلوم نیست چه‌قدرش، کجا بر تو می‌بارد و کی و با کدام قطره از فیضش، وجودت نشیط و سرزنده می‌گردد و کشتی زندگیت با عافیت به ساحل نجات می‌رسد؟!

 

  • نویسنده : ولی‌الله رفیعی، گلستان_گالیکش
  • منبع خبر : کانال تلگرامی نویسنده