یکی از احادیث بسیار مشهور که به درجهی تواتر رسیده است[۱]، حدیث «حَنِیْنُ الْجِذْعِ» میباشد. حنین به معنای: آرزو، اشتیاق، میل، طلب، احساس غربت و دلتنگی میآید.[۲] و جذع، تنهی درخت را میگویند؛ و در اینجا منظور تنهی درخت خرماست. حنین الجذع، یعنی: گریهی آن ستون که به خاطر اشتیاق فراوان و عشق شدید به […]
یکی از احادیث بسیار مشهور که به درجهی تواتر رسیده است[۱]، حدیث «حَنِیْنُ الْجِذْعِ» میباشد.
حنین به معنای: آرزو، اشتیاق، میل، طلب، احساس غربت و دلتنگی میآید.[۲] و جذع، تنهی درخت را میگویند؛ و در اینجا منظور تنهی درخت خرماست. حنین الجذع، یعنی: گریهی آن ستون که به خاطر اشتیاق فراوان و عشق شدید به رسول الله صلىٰ الله علیه وسلم از جدایی آنحضرت میگریست؛ و در ادبیات فارسی از آن به نام «استن حنّانه» یاد میکنند. حنانه، مؤنث حنان است و حنان: کسی که میپذیرد و قبول میکند از کسی که اعراض کرده است. و به معنای: آرزو کنندهی چیزی، رحمت کننده، بخشاینده، ذوالرحمة، مهربان، نوحه کننده و نالان آمده است.[۳] و نیز حنان نامی از نامهای خداوند است؛ چنانکه گویند: یا حنّانُ یا منّانُ.[۴] پس در اینجا همان معنای آرزو کننده، مهربان، نوحه (گریه) کننده و نالان مراد است.
معجزهی بزرگ
ستون حنانه از معجزات بزرگ پیامبر اسلام صلىٰ الله علیه وسلم و دلیلی صریح و آشکار است بر رسالت ایشان؛ که اینچنین معجزهی بزرگی را خداوند به دیگر پیامبران نداده است. ابن أبی حاتم از پدرش از عمرو بن سواد نقل کرده که امام شافعی رحمه الله فرمودند: خداوند آنچه را که به محمّد صلىٰ الله علیه وسلم داده، به هیچ پیامبری نداده است! من گفتم: خداوند به عیسىٰ علیه السلام زنده کردن مردگان را داده بود. امام فرمود: خداوند متعال به محمّد صلىٰ الله علیه وسلم «حنین الجذع» را دادند تا اینکه صدایش را شنید و این از زنده کردن مردگان برتر است.[۵]
داستان از این قرار است که وقتی مسجد النبی بنا شد، در بنای سقف و ستونهای مسجد از تنهی درخت خرما استفاده شد[۶] و هنگامی که پیامبر خدا صلىٰ الله علیه وسلم برای سخنرانی میایستادند و قیامشان طولانی میشد، گاهی این ایستادن برای وی سخت بود، لذا تنهی نخلی آورده شد و در جایی که آنحضرت صلىٰ الله علیه وسلم میایستاد، گودالی حفر شده و در آنجا نصب گردید[۷] و پیامبر صلىٰ الله علیه وسلم به طرف همین ستون نماز میخواندند[۸] و به هنگام سخنرانی بر همین ستون تکیه میدادند و به ایراد سخن میپرداختند.[۹]
تا اینکه جمعیت مردم زیاد شد و به علت ازدحام همه نمیتوانستند به خوبی چهرهی مبارک ایشان را مشاهده کرده و صدایشان را بشنوند[۱۰]. لذا یکی از صحابه یا زنی از انصار که غلامش نجاری بود[۱۱]، عرض کرد: یا رسولَ الله! آیا برای شما منبری درست نکنیم که بر آن بایستی و مردم شما را ببینند و صدایتان را بشنوند؟[۱۲] پیامبر صلىٰ الله علیه وسلم فرمودند: آری، اگر میخواهید.[۱۳] پس آن شخص منبری سه پلّه درست کرد[۱۴] و در موضعی که رسول خدا صلىٰ الله علیه وسلم آن را گذاشته بودند، قرار داده شد.[۱۵] و این منبر از درخت گز ساخته شده بود.[۱۶]
وقتی که پیامبر صلىٰ الله علیه وسلم روز جمعه بالای منبر رفت، آن ستون و ساقهی درخت ـ که قبلاً تکیهگاه آنحضرت > بود ـ از درد هجران شروع کرد به گریه و ناله[۱۷]، تا جایی که از شدت گریهاش مسجد به لرزه در آمد[۱۸] و وقتی که صحابه گریهی وی را شنیدند، آنها نیز بسیار گریستند.[۱۹]
پیامبر صلىٰ الله علیه وسلم وقتی گریهی ستون را مشاهده کردند، به طرفش رفته و با دست مبارک خویش آن را نوازش دادند تا اینکه آرام گرفت[۲۰] و در روایتی آمده که: او را در آغوش گرفت.[۲۱]
بعد از آن پیامبر صلىٰ الله علیه وسلم به اصحاب فرمود: این ساقهی درخت به من نالید.[۲۲]
سپس خطاب به او گفت: ای ستون آرام بگیر؛ اگر میخواهی تو را در بهشت مینشانم تا از جویها و چشمههای آنجا آب بنوشی و نشو و نمایت خوب بشود و ثمرهی نیکو بدهی تا نیکان و دوستان خدا از میوهات بخورند و اگر میخواهی تو را نخلی میسازم چنان که بودی؟ پس آن ستون آخرت را بر دنیا برگزید؛ پس پیامبر صلىٰ الله علیه وسلم فرمود: ترجیح داد که او را در بهشت غرس نمایم.[۲۳]
بعد از این آنحضرت صلىٰ الله علیه وسلم به سوی منبر برگشته و حمد و ثنای خدا را به جا آوردند و فرمودند: همانا این درخت خرما از شدت اشتیاقش به رسول الله ـ که از وی جدا گشته بود ـ نالان شد[۲۴]؛ پس قسم به خدا! اگر به طرفش نمیرفتم که او را در آغوش بگیرم، تا روز قیامت آرام نمیگرفت.[۲۵]
حضرت ابوسعید رضی الله عنه میگوید: فردای آن روز که به مسجد رفتم، دیدم که آن ستون تغییر یافته؛ گفتیم: چه شده؟ جواب رسید: دیشب پیامبر صلىٰ الله علیه وسلم و ابوبکر و عمر رضی الله عنهما آمدند و آن را تغییر دادند.[۲۶] و در روایت دیگری از ابوسعید رضی الله عنه آمده که پیامبر صلىٰ الله علیه وسلم دستور دادند که گودالی حفر شود و در آن دفن گردد.[۲۷]
و هنگامی که مسجد النبی جهت توسعه تخریب شد، حضرت أُبیّ بن کعب رضی الله عنه آن ستون را برداشتند و نزد ایشان نگهداری میشد تا اینکه فرسوده شده و موریانه آن را خورد و پوسیده و از هم پاشیده شد.[۲۸]
حدیث حنین الجذع در شعر فارسی
در ادبیات فارسی تنها شخصیتی که بیش از دیگر شاعران به این موضوع پرداخته و در جاهای متعددی از اشعارش بدان اشاره کرده است، حضرت مولانا جلال الدین محمّد بلخی مولوی رومی رحمه الله است؛ مولانا در مثنوی معنوی به طور کامل این داستان را به نظم درآورده است:
استن حنانه از هجر رسول /*/ ناله میزد همچو ارباب عقول
در میان مجلس وعظ آنچنان /*/ کز وی آگه گشت هم پیر و جوان
در تحیر ماند اصحاب رسول /*/ کز چه مینالد ستون با عرض وطول
گفت پیغمبر چهخواهی ایستون /*/ گفت جانم ازفراقت گشت خون
از فراق تو مرا چون سوخت جان /*/ چون ننالم بی تو ای جان جهان
مسندت من بودم از من تاختی /*/ بر سر منبر تو مسند ساختی
پس رسولشگفت کای نیکودرخت /*/ ای شده با سِرّ توهمراز بخت
گر همی خواهی ترا نخلی کنند /*/ شرقی و غربی ز تو میوه چنند
یا در آن عالم حَقَت سروی کند /*/ تا تر و تازه بمانی تا ابد
گفت آن خواهم که دائم شد بقاش /*/ بشنو ای غافل کم از چوبی مباش[۲۹]
شیخ عطار نیشابوری رحمه الله نیز در منطق الطیر، به حنانه اشاره دارد و در قسمتی از نعت آن حضرت صلىٰ الله علیه وسلم چنین میسراید:
چون به منبر بر شد آن دریای نور /*/ نالهی حنانه میشد دور دور
آسمانِ بی ستون پر نور شد /*/ وان ستون از فرقتش رنجور شد[۳۰]
شیخ عطار در مصیبتنامه اشتیاق استن حنانه به رسول اکرم صلى الله علیه وسلم را به عشقی آتشین توصیف کرده و خطاب به ایشان میگوید:
عشق حنانه چو آتش از تو خاست /*/ آن حنین او چنین خوش از تو خاست
مولانا از استن حنانه به نام ستون صبر یاد میکند و میسراید:
یا رسول الله ستون صبر را /*/ استن حنانه کردی عاقبت[۳۱]
در جایی دیگر رفتن به روی منبر را چنین توصیف مینماید:
باده خمخانه گردد مرده مستانه گردد /*/ چوب حنانه گردد چونکِ بر منبر آید[۳۲]
مولانا عبدالرحمن جامی نیز از آن جمله شعرایی است که از حنین حنانه یاد کرده و در ضمن معجزات پیامبر صلىٰ الله علیه وسلم میسراید:
حنانه آمد در حنین از فرقت آن نازنین /*/ آن دم که شد منبر نشین بر سامعان گوهر فشان[۳۳]
محتشم کاشانی نیز در قصیدهای که در توحید حضرت باری تعالى سروده است، نالههای ستون حنانه را از نشانههای بارز قدرت الهی میداند و چنین میسراید:
بر آورنده ز حنانه دور ازو ناله /*/ چو تکیهگاه دگر ز منبرش پیدا
ملا فیض کاشانی هم در غزلیاتش تلمیحاً بدین سو اشاره دارد:
آن دل که تویی در وی غمخانه چرا باشد /*/ چون گشت ستون مسند حنانه چرا باشد[۳۴]
اگر جز جان تو مسند کند دوست /*/ فغان کن ناله میکن حنانه میباش[۳۵]
شاعر مشرق زمین، دکتر اقبال لاهوری که خود را از وصف آن سرور صلىٰ الله علیه وسلم عاجز میداند، این چنین اظهار عجز میکند:
من چه گویم از تولایش که چیست؟ /*/ خشک چوبی از فراق او گریست[۳۶]
آیا جمادات ادراک دارند
خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید: «وَإِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ وَلَٰکِنْ لَا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ» [اسراء: ۴۴]؛ «هیچ موجودی نیست مگر این که حمد و ثنای خدا را میگویند ، ولی شما تسبیح آنها را نمیفهمید».
کسانی که این آیه را حمل بر ظاهر میکنند، دلیلشان همین حدیث حنین الجذع است چرا که این حدیث دلالت دارد بر اینکه خداوند متعال برای جمادات هم ادراکی به مانند حیوان ـ بلکه مثل انسان ـ آفریده است.[۳۷]
کسی که عقل او قاصر و از دین بیخبر باشد، ممکن است که قصهی استن حنانه انکار کند؛ اما مولانا میگوید که عربدهی استن حنانه جای انکار ندارد:
طفل کی باشد مگر منکری /*/ عربدهی استن حنانه را[۳۸]
مولانا میگوید که کسی که از اسرار الٰهی غافل است، او نمیتواند که گریهی ستون را باور کند:
آن که او را نبود از اسرار داد /*/ کی کند تصدیق او، ناله جماد[۳۹]
جمادات به امر «کُن» واقف هستند و هر چه خداوند به آنان امر کند، «فیکون» میشوند و اگر چنین نمیبود، کسی تصدیق نمیکرد که این ستون بیجان، کار جاندار را بکند.
گر نیندی واقفانِ امر کُن /*/ در جهان رد گشته بودی این سخُن[۴۰]
مولانا بیان میدارد که هر یک از اشیاء خود دارای حس و ادراک است گر چه حس و ادراک آنها را ما نفهمیم و از رمز و راز آنها با خبر نشویم.
مرده زین سویند و زان سو زندهاند /*/ خامُش اینجا و آن طرف گویندهاند
ماه با احمد اشارتبین شود /*/ نارْ ابراهیم را نسرین شود
خاک قارون را چو ماری در کشد /*/ استن حنانه آید در رَشَد
سنگ بر احمد سلامی میکند /*/ کوه یحیى را پیامی میکند
جمله ذرّات عالم در نهان /*/ با تو میگویند روزان و شبان
ما سمیعیم و بصیریم و خوشیم /*/ با شما نامحرمان ما خامُشیم[۴۱]
یعنی: هر ذرهای که در عالم هستی وجودی دارد، دارای حواس است و با همین حواس به بندگی و عبادت معبود یگانهی خویش میپردازد:
باد و خاک و آب و آتش بندهاند /*/ با من و تو مُرده با حق زندهاند
این سبب را محرم آمد عقل ما /*/ و آن سببها راست محرم انبیا[۴۲]
این نوع زندگی و حیات را نامحرمان درک نمیکنند؛ اما اهل دل که محرم اسرار الهیاند، از آن آگاهاند:
نطق آب و نطق خاک و نطق گِل /*/ هست محسوس حواس اهل دل
فلسفی کو منکر حنانه است /*/ از حواس اولیا بیگانه است[۴۳]
بیچارهی فلسفی که فقط عقل قاصر خود را ملاک قرار میدهد، کجا میتواند با استدلالهای عقلی خود این امر را تصدیق کند در حالی که در میادین عشق و عرفان، عقل را راهی نیست.
پای استدلالیان چوبین بود /*/ پای چوبین سخت بی تمکین بود[۴۴]
لذا نباید به عقل محدود خود مغرور بود:
غره مشو با عقل خود بس اوستاد معتمد /*/ کاستون عالم بود او نالانتر از حنانه شد[۴۵]
آری! ستون حنانه ادراک داشت، چشم داشت و دوری محبوبش را حس کرد نه با چشمانی مانند چشمان ما، بلکه با چشم دل!
گر نبودی چشم دل حنانه را /*/ چون بدیدی هجر آن فرزانه را[۴۶]
اما اگر عقل کسی نتواند حواس آنها را درک کند، دلیل بر عدمشان نیست؛ زیرا آن خداوند است که به هر چیز ادراک و گویایی میدهد؛ «أَنْطَقَ کُلَّ شَیْءٍ» [فصلت: ۲۱]. لذا برای روشنایی این دین مبین معجزههای بسیاری را که عقل ما بدان راه ندارد، راهی کرده است که از جلمه قدرت درک دادن به یک چوب خشک است. با وجود این همه معجزهها بر انسان لازم است که آن ذات یگانه را بشناسد و به توحید او اعتراف کرده و به پیامبر او ایمان بیاورد و مانند آن ستون محبت وی را در دل خود جای دهد و معجزهی آشکار و ریسمان محکم او؛ یعنی قرآن را محکم بگیرد:
دامن او گیر کو دادت عصا /*/ درنگر کآدم چهها دید از عصى
معجزه موسى و احمد را نگر /*/ چون عصا شد مار و استن باخبر
از عصا ماری و از استن حنین /*/ پنج نوبت میزنند از بهر دین
گر نه نامعقول بودی این مزه/*ظ کی بُدی حاجت به چندین معجزه[۴۷]
استن حنانه چه درسی به ما میدهد
از داستان استن حنانه انسان میفهمد که اگر محبت رسول الله صلىٰ الله علیه وسلم را ـ که اصل سنّت است ـ در دل داشته باشد، با جان و دل پایبند سنّتهای زیبای آنحضرت صلىٰ الله علیه وسلم شده و آنگاه طبق آیهِی «فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللّٰه»[۴۸] محبوب بارگاه الهی میشود و مانند این ستون سعادت ابدی یافته و از اهل بهشت خواهد بود و آتش دوزخ نمیتواند به او گزندی برساند.
مولانا سید عبدالواحد گُشتی رحمه الله مینویسد: در حقیقت محبت با پیامبر صلىٰ الله علیه وسلم همان اتباع سنّت است؛ کسی که متّبع سنّت نیست، محبّ رسول هم نیست.[۴۹]
دکتر اقبال رحمه الله نیز دراین مورد چه زیبا سرودهاند:
علم حق غیر از شریعت هیچ نیست /*/ اصل سنت جز محبت هیچ نیست
حضرت حسن بصری رحمه الله وقتی که حدیث «حنین الجذع» را بیان میکرد، به گریه در میآمد و میگفت: ای بندگان خدا! چوبی چنین شیفتهی رسول الله صلىٰ الله علیه وسلم است به خاطر جایگاهی که رسول نزد خدا دارد، پس شما حقدارترید به اینکه مشتاق دیدار آن حضرت صلىٰ الله علیه وسلم باشید.[۵۰]
بنواخت نور مصطفى آن استن حنانه را /*/ کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو[۵۱]
آری! هدف اصلی از ذکر این واقعه همان است که مولانا بیان داشته است که انسان نباید غافل باشد و آخرت باقی را بر دنیای فانی ترجیح بدهد و به خاطر دنیا، آخرت خویش را ویران کند:
گفت آن خواهم که دائم شد بقاش /*/ بشنو ای غافل! کم از چوبی مباش
مولانا سید عبدالواحد گُشتی رحمه الله ضمن نقل قصهی ستون حنانه که آن را درسی عبرتآموز برای انسان میداند، مینگارد: جمادات بی عقل و جان در عشق و محبت رسول الله صلىٰ الله علیه وسلم مست و شیدا شده، سعادت ابدی یافتند؛ ولی متأسفانه انسان که عاقل و اشرف الخلق است، از محبت با رسول الله صلىٰ الله علیه وسلم غافل، و بیشتر به حب دنیا مبتلاست … [اما کسی که دوستدار پیامبر صلىٰ الله علیه وسلم و] متبع سنت باشد و آثار فیض و برکات در تمام رگها و پوست و استخوان او نمایان گردد، هرگز او را آتش دوزخ نمیسوزاند.[۵۲]
آری! کسی که دلداده و عاشق چنان محسن بزرگی باشد، او هرگز از یک چوب خشک کمتر نیست، ولی کسی که در دلش محبت آن حضرت صلىٰ الله علیه وسلم نباشد، از یک چوب خشک و بلکه از چارپایان هم بدتر است.
سرمست چنان خوبی کی کم بود از چوبی /*/ برخاست فغان آخر از استن حنانه[۵۳]
انسان اگر میخواهد که مصطفى صلىٰ الله علیه وسلم در دل او راه پیدا کند، باید مانند ستون حنانه ناله سر دهد؛ چنان که مولانا خود را چنین میداند.
یک نفسی بام بر آ ای صنم /*/ رقص در آر استن حنانه را[۵۴]
مصطفى در دل ما گر ره و مسند نکند /*/ شاید ار ناله کنیم استن حنانه شویم[۵۵]
منم استون آن مسجد که مسند ساخت پیغامبر /*/ چو او مسند دگر سازد ز درد هجر نالانم[۵۶]
از خداوند متعال میخواهیم که عشق به رسول اکرم صلىٰ الله علیه وسلم را به مانند حنانه در دلهای ما جا بدهد و ما را نیز همانند حنانه در بهشت برین جا دهد و از ثمرات و میوههای آن درخت نیکو ما را بیبهره نگرداند. و صلى الله تعالى و سلَّمَ على خیر خلقه و صفوة بریَّته سیِّدنا و مولانا محمّدٍ و على آله و صحبه أجمعین.
نویسنده: زبیر حسینپور
[۱] قاضی عیاض در «الشفاء» میگوید: این حدیثی مشهور، منتشر و متواتر است؛ اهل صحیح آن را تخریج کردهاند و بیش از ده صحابی آن را روایت نمودهاند، از جمله: حضرات أبیّ، جابر، أنس، ابن عمر، ابن عباس، سهل بن سعد، ابوسعید، بریده، أم سلمه و مطلب بن أبیوداعه رضی الله عنهم. الشفاء مع شرحه نسیم الریاض (۴/۲۱ و۲۲)، ط. دارالکتب العلمیة، بیروت، ۱۴۲۱؛ البدایة والنهایة (۶/۱۸۶)، ط. دار ابن کثیر، دمشق ـ بیروت، ۱۴۲۸؛ نظم المتناثر من الحدیث المتواتر، صص ۲۲۱ و ۲۲۲٫
[۲] فرهنگ معاصر، آذرتاش آذرنوش (ص ۱۴۴).
[۳] فرهنگ دهخدا.
[۴] غیاث اللغات.
[۵] البدایة والنهایة (۶/۱۹۶)؛ فتح الباری (۶/۷۳)، ط. دارالسّلام، ریاض.
[۶] صحیح بخاری (۳۵۸۵).
[۷] سنن دارمی (۳۲)، ط. دارالمعرفة، بیروت ۱۴۲۱ه.
[۸] مسند احمد (۲۱۲۵۲ و ۲۱۲۶۰)، ط. مؤسسة الرسالة.
[۹] صحیح بخاری (۳۵۸۳). مسند احمد (۵۸۸۶ و ۲۱۲۴۸).
[۱۰] فکثر الناس حوله، سنن دارمی (۳۸)؛ فإنه قد کثر الناس، البدایة والنهایة (۶/۱۹۴).
[۱۱] صحیح بخاری (۴۳۰).
[۱۲] سنن دارمی (۳۶).
[۱۳] صحیح بخاری (۳۵۸۴).
[۱۴] البدایة والنهایة (۶/۱۹۴). مسند احمد (۵۸۸۶). سنن دارمی (۳۶).
[۱۵] البدایة والنهایة (۶/۱۸۷).
[۱۶] وهو من أثل الغابة … فعملها من الأثل وهو الطرفاء وقیل یشبه الطرفاء وهو أعظم منه … والغابة موضع من عوالی المدینة جهة الشام وهی قریة بالبحرین أیضاً وأصلها کل شجر ملتف. فتح الباری (۲/۵۱۳).
[۱۷] «فَحَنَّ الجِذْعُ»؛ صحیح بخاری (۳۵۸۳). این قسمت ـ که شاهد ماست ـ با تعابیر مختلفی بیان شده است؛ در حدیث دیگری از صحیح بخاری (۹۱۸ و۳۵۸۵) با لفظ: «صوتاً کصوت العشار» آمده و در جایی دیگر (۳۵۸۴) آمده: «فصاحت النخلة صیاح الصبی … یئن أنین الصبی الذی یسکن». ودر حدیث ابوزبیر از جابر نزد نسائی، «کحنین الناقة الخَلوج» آمده است؛ و در حدیث أنس نزد خزیمه، «فحنّت الخشبة حنین الوالدة» آمده؛ و به روایت أنس نزد دارمی، «خار ذلک الجذع کخوار الثور» است و در حدیث أبی نزد احمد، دارمی و ابن ماجه، «خار الجذع حتى تصدع وانشق» آمده است. عمدة القاری (۶/۱۷۹)، ط. دارالکتب العلمیة ۱۴۲۱؛ فتح الباری (۶/۷۳۷). و در روایت دیگری از مسند احمد، «تحن حنین الواله» هم ذکر شده است. البدایة والنهایة (۶/۱۸۸).
[۱۸] به روایت حضرت انس رضی الله عنه، سنن دارمی (۴۲).
[۱۹] به روایت حضرت سهیل رضی الله عنه، نزد ابونعیم، نگا: نسیم الریاض (ص۴/۲۳).
[۲۰] صحیح بخاری (۹۱۸ و۳۵۸۵ ـ ۳۵۸۳).
[۲۱] به روایت جابر رضی الله عنه، صحیح بخاری (۳۵۸۴)؛ مسند احمد (۱۴۱۴۲)؛ البدایة والنهایة (۶/۱۹۱ و۱۹۲)، و به روایت ابوسعید رضی الله عنه، البدایة (۶/۱۹۵).
[۲۲] مسند احمد (۲۱۱۶۰).
[۲۳] سنن دارمی (۳۲) به روایت بریده رضی الله عنه؛ دلائل النبوة، اصفهانی به روایت عایشه رضی الله عنها؛ البدایة والنهایة (۶/۱۹۵)؛ مجمع الزوائد (۲/۱۸۲).
[۲۴] البدایة والنهایة (۶/۱۹۵).
[۲۵] البدایة والنهایة (۶/۱۹۵)؛ سنن دارمی به روایت أنس رضی الله عنه (۴۲)، و به روایت ابن عباس رضی الله عنهما: دارمی (۳۹)؛ ابن ماجه (۱۴۱۵).
[۲۶] البدایة والنهایة (۶/۱۹۵).
[۲۷] سنن دارمی (۳۷)؛ فتح الباری (۶/۷۳۶)؛ و به روایت أنس رضی الله عنه: البدایة والنهایة (۶/۱۸۷).
[۲۸] مسند احمد (۲۱۲۴۸، ۲۱۲۵۲، ۲۱۲۶۰)؛ سنن دارمی (۳۶)؛ ابن ماجه (۱۴۱۴)؛ البدایة والنهایة (۶/۱۸۷). این روایت با روایت قبلی که پیامبر صلىٰ الله علیه وسلم دستور به دفنش دادند، منافاتی ندارد؛ چون احتمال دارد که بعد از تخریب مسجد، ظاهر شده باشد و حضرت أبیّ رضی الله عنه آن را بردارند. فتح الباری (۶/۷۳۷)؛ عمدة القاری (۱۶/۱۷۸).
[۲۹] مثنوی معنوی، دفتر اوّل، نالیدن ستون حنانه … (ص ۵۵)، ط. منشی نول، هند.
[۳۰] منطق الطیر (ابیات ۳۴۹ و۳۵۰، ص ۵۵)، به تصحیح دکتر کاظم دزفولیان، انتشارات طلایه، ۱۳۷۸٫
[۳۱] کلیات دیوان شمس (۱/۱۹۸)، غزل ۴۲۷، به تصحیح استاد بدیع الزمان فروزانفر، انتشارات نگاه، تهران ۱۳۸۷٫
[۳۲] کلیات دیوان شمس (۱/۳۳۰)، غزل ۸۰۹٫
[۳۳] کلیات دیوان جامی: ۴۹۸، تهران، نیک فرجام ۱۳۹۰٫
[۳۴] غزلیات، غزل ۲۸۹٫
[۳۵] غزلیات، غزل ۴۸۰٫
[۳۶] کلیات اشعار فارسی مولانا اقبال لاهوری، اسرار خودی (ص ۱۷)، انتشارات کتابخانه سنایی.
[۳۷] نگا: فتح الباری (۶/۷۳۷).
[۳۸] کلیات دیوان شمس (۱/۱۴۶)، غزل ۲۵۹٫
[۳۹] مثنوی معنوی، دفتر اوّل، نالیدن ستون حنانه … (ص ۵۵).
[۴۰] همان.
[۴۱] مثنوی معنوی، دفتر سوم، حکایت مارگیری که اژدهای فسرده را مرده پنداشت … (ص ۲۱۱).
[۴۲] مثنوی معنوی، دفتر اوّل، عتاب کردن آتش را … (ص ۲۵).
[۴۳] مثنوی معنوی، دفتر اوّل، مرتد شدن کاتب … (ص ۸۲).
[۴۴] مثنوی معنوی، دفتر اوّل، نالیدن ستون حنانه … (ص ۵۵).
[۴۵] کلیات دیوان شمس (۱/۲۳۵)، غزل ۵۲۶٫
[۴۶] مثنوی معنوی، دفتر چهارم، بیان آنکه هر حس مُدرکی را … (ص ۳۵۷).
[۴۷] مثنوی معنوی، دفتر اوّل، نالیدن ستون حنانه … (ص ۵۵).
[۴۸] از من پیروی کنید تا خدا شما را دوست بدارد؛ آل عمران: ۳۱٫
[۴۹] احسن المقصود فی توحید المعبود، (ص ۲۶۸)، چاپ چهارم.
[۵۰] البدایة والنهایة (۶/۱۸۸)؛ فتح الباری (۶/۷۳۶).
[۵۱] کلیات دیوان شمس (۲/۷۹۹)، غزل ۲۱۳۱٫
[۵۲] احسن المقصود فی توحید المعبود، صص ۲۷۰ و۲۷۱٫
[۵۳] کلیات دیوان شمس (۲/۸۶۴)، غزل ۲۳۰۹٫
[۵۴] کلیات دیوان شمس (۱/۱۴۴)، غزل ۲۵۶٫
[۵۵] کلیات دیوان شمس (۱/۶۲۴)، غزل ۱۶۴۹٫
[۵۶] کلیات دیوان شمس (۲/۵۴۷)، غزل ۱۴۱۴٫
[۱۰] فکثر الناس حوله، سنن دارمی (۳۸)؛ فإنه قد کثر الناس، البدایة والنهایة (۶/۱۹۴).