دو نمونه از غیرت اسلامی در تاریخ مسلمانان [۱ـ سلطان صلاح الدین أیوبی] ابن شداد میگوید: رجینالد [از فرماندهان صلیبیون] زمانی که بر کاروان حجاج تعرض نموده بود، آنها را به خدا سوگند داده و تعهد صلحی را که بین او و مسلمانان برقرار بود، برایش یادآوری نمودند. اما او به آنان چنین گفته بود: […]
دو نمونه از غیرت اسلامی در تاریخ مسلمانان
[۱ـ سلطان صلاح الدین أیوبی]
ابن شداد میگوید: رجینالد [از فرماندهان صلیبیون] زمانی که بر کاروان حجاج تعرض نموده بود، آنها را به خدا سوگند داده و تعهد صلحی را که بین او و مسلمانان برقرار بود، برایش یادآوری نمودند. اما او به آنان چنین گفته بود: بروید و به محمّدتان بگویید تا شما را از دستم نجات دهد.
چون این خبر به سلطان رسید، نذر کرد هرگاه بر وی دست یابم، به دست خویش او را به قتل رسانم.
تاریخ، با فخر و غرور تمام بعد از بیان بزرگترین فتحی که در واقعهی حطین تحقق یافت، ماجرایی را نقل کرده است که بیانگر قدرت ایمانی و غیرت دینی ”سلطان صلاح الدین ایوبی“ میباشد. بهتر است این حکایت را ـ حکایتی که شرارههای دل را شعلهور مینماید و از ایمان و یقین سرشارش میگرداند و در تحریک حمیت و غیرت اسلامی در نفوس مسلمین تأثیر بسزایی خواهد داشت ـ از زبان مؤرخ انگلیسی بشنویم:
سلطان دستور داد تا خیمهای را در میدان جنگ برپا نموده و اسیران را احضار نمایند. ”ملک کایی“ و فرمانده ”رجینالد“ و ”جاتیلان“ را خدمت سلطان آوردند. سلطان ”ملک کایی“ را پهلوی خود نشاند و متوجه شد که وی شدیداً تشنه میباشد. دستور داد تا لیوانی آب سرد به او بدهند. او آب را نوشید و مقداری هم به همراهش ”رجینالد“ داد.
سلطان این عمل ”کایی“ را نپسندید و خطاب به مترجم گفت: به ”ملک کایی“ بگو: این تو هستی که به او آب دادی و من او را آب ندادم، ما مسلمانان اگر به کسی نان و نمک دهیم، آن فرد از آن به بعد در امان میشود، اما این فرد ”رجینالد“ هرگز از خشم و غضبم رهایی نخواهد یافت.
لحظاتی بعد سلطان از جایش بلند شد و به سوی رجینالد رفت، سلطان به او که از ابتدای ورودش در خیمه تا به حال سر پاهایش ایستاده بود، چنین گفت: دو بار کشتنت را نذر کردم: یک بار هنگامی که تصمیم لشکرکشی بر حرمین شریفین را گرفتی و بار دوم هنگامی که بر کاروان حجاج بیت الله الحرام یورش بردی، اکنون من در برابر بی ادبی و اهانتت به مقدسات اسلام از طرف رسول خدا، محمّد صلى الله علیه وسلم، از تو انتقام خواهم گرفت.
این جمله را گفت و شمشیرش را از نیام درآورد و با دست خویش گردن ”رجینالد“ را از تن جدا و به این طریق به نذرش وفا نمود.
٭ ٭ ٭
[۲ـ شاعر عیاش و غیرت نسبت به پیامبر]
در سرزمین ما شبه قارهی هند افراد هرزه، شهوتران و عیاش در عین عیاشی و هرزه گویی نیز رعایت ادب را با مقام رسالت فراموش نمیکنند؛ در حضورشان اگر کسی نسبت به مقام رسالت مرتکب اهانت و بی ادبی شود، آنگاه است که قیامتشان فرا رسیده و شوری برپا میکنند.
[به عنوان مثال] ماجرای ذیل را ملاحظه نمایید:
استاد ”شورس کشمیری“ در روزنامهی مشهورش چتان (chatan) که از لاهور پاکستان منتشر میشود، در مورد شاعر بزرگ شبه قارهی هند ”اختر شیرانی“ که در بذله گویی و سرودن غزلهای عاشقانه سرآمد شاعران زمان خود و معتاد به نوشیدن شراب و عرق بود، چنین نقل کرده است:
گروهی از جوانان و شاعران در هتلی در لاهور گرد هم آمدند، در این جمع جوانانی کمونیست که خیلی زیرک، باهوش و پر حرف بودند، نیز وجود داشتند. آنها با استاد ”اختر شیرانی“ بحث را به درازا کشاندند و موضوعات مختلفی را مورد بحث قرار دادند.
استاد شیرانی که بر اثر نوشیدن شراب تعادلش را از دست داده و در بدنش رعشه ای ایجاد شده بود، سخنانش ناموزون و نابرابر بود. شیرانی در خودپسندی و عُجب معروف بود و کمتر شاعری غیر از خودش را قبول داشت. دقیقاً یادم نیست آن روز چه موضوعی مورد بحث بود که استاد شیرانی گفت: در بین مسلمانان سه شخصیت نابغه ظهور کرده است: ۱ـ ابوالفضل[۱]، ۲ـ اسدالله خان[۲]، ۳ـ ابوالکلام آزاد[۳]؛ اما شعرای معاصر هیچکدام مورد تأیید استاد نبود.
یکی از کمونیستها از وی در مورد شاعر بزرگ ”فیض احمد فیض“ سؤال نمود، استاد از جواب دادن خودداری نمود. دوباره از شاعر ”شبیر حسن جوش“ سؤال کردند، استاد در جواب گفت: وی شاعر نیست، بلکه ناظم است. خلاصه اینکه نسبت به تمام شعرای معاصر موضعگیریاش یا تحقیر بود یا اعراض یا تبسم و یا تردید.
جوانان چون دیدند که وی به حرکت ادبی معاصر ارزشی قایل نیست، موضوع دیگری را به میان آوردند تا از این طریق بتوانند از وی حرفی و نظری را دریابند. بنابراین اینگونه سؤالشان را مطرح کردند: نظر شما در مورد فلان پیامبر چیست؟
شیرانی که شراب اثرات ملموسی در وجوش گذاشته بود و چشمانش قرمز شده بود و حالت طبیعیاش را از دست داده بود، مقداری به خود آمد و گفت: این پرحرفیها برای چه؟ از ادبیات، انشاء، شعر و شعرا حرف بزنید. دوباره آنها بحث را به افلاطون، ارسطو و سقراط کشاندند که وی در جوابشان گفت: افرادی بودند که رفتند، از ما و جهان ما سخن گفتند و اگر امروز وجود میداشتند، ناگزیر شاگردی ما را میپذیرفتند، به ما چه ربطی دارد که در مورد آنها اظهار نظر کنیم.
استاد که در اوج نشاط و طراوت بود، ناگهان یکی از جوانان کمونیست حاضر در جلسه از فرصت استفاده نمود و اینگونه استاد را مورد سؤال قرار داد: نظرت در مورد محمّد چیست؟ (صلى الله علیه وسلم)
به محض طرح این سؤال، گویا صاعقهای فرود آمد، طوفانی برپا شد، هنوز جوانک جملهاش را تمام نکرده بود که شاعر مدهوش و مست، لیوان شیشهای را با قدرت تمام بر سرش کوبید؛ ای بی ادب! چگونه به خود اجازه میدهی تا این انسان گنهکار که بر شقاوت خویش اعتراف دارد، به این سؤال زشت و قبیح پاسخ دهد؟ از من فاسق چه میخواهی بپرسی؟
شاعر لرزه بر اندام در حالی که از فرط گریه داشت بر زمین میافتاد، جواب بی ادب و بی نزاکت را با خشم و غضب شدید این چنین مورد خطاب قرار داد: ای بی حیا! چگونه به خود اجازه دادی تا این نام مبارک و مقدس را بر زبان کثیفت بیاوری؟ مگر دیگر موضوعی وجود نداشت که در این حریم مقدس پا گذاشتی؟
شاعر که خشم و غضب بر چهرهاش نمایان بود و داشت بر جوان حملهور میشد، از جوان خواست تا سریعاً از این گناه نابخشودنیاش توبه کند و گفت: من از خباثت باطنی شما کاملاً اطلاع دارم و شما را خوب میشناسم.
جوان در پنجهی شاعر اختیارش را از دست داده و سراسیمه بود، هرگز گمان نمیکرد که با چنین نتیجهی خطرناکی روبرو میشود و در وجود شاعر، چنین شیر درندهای را میخروشاند و شرارهی پنهان؛ شرارهی ایمان و محبت، شرارهی حمیت و غیرت را اینگونه میشوراند.
او تا به حال شاعر را به عنوان یک فرد عیاش، ترانه خوان و بذله گو میشناخت. جوان کوشید تا موضوع را تغییر دهد و احساسات و هیجانات شاعر را فرو کشاند، اما سودی نداشت و ”اختر“ همچنان برآشفته و خشمگین بود و دستور داد تا جوان را از مجلس بیرون کنند.
شاعر آن شب را با گریه گذراند و با خود میگفت: این جوانان ملحد و بی ادب این قدر جری و جسور شدهاند که میخواهند آخرین چیزی را که ما به آن افتخار میکنیم و در زندگی به آن عشق و علاقه داریم و به او دل بستهایم، از ما بگیرند.
من بدون تردید انسانی گنهکار هستم، بر گناهانم اعتراف دارم، اما اینها از من میخواهند تا از اسلامم نیز دست بکشم و از دایرهی ایمان در آیم. نه، هرگز! چنین نخواهد شد.
افسوس، صد افسوس چهقدر بین حمیت ملی و قومی و حمیت خروشان دینی که در وجود شاعر مذکور بروز نمود، فاصله وجود دارد. شاعری که یک بار هم به زبان عربی سخن نگفته است، عمرش را به دور از مراکز دینی، علمی و دانشگاههایی چون ”الأزهر“ گذرانده است و همواره در محافل شعر و ادب و می و باده حضور داشته و در بذله گویی، ترانه سرایی و در شاعری چون ”عمرو بن أبی ربیعه“، ”أبی نواس“، ”بشار بن برد“ و… شهرت یافته است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[۱] از وزاری امپراطوری اکبر میباشد؛ اکبرنامه که اثری علمی است و از مهمترین کتابها در تاریخ، حقوق و جغرافیای شهرهاست، تألیف وی میباشد.
[۲] شاعری است اردوزبان و دارای مکتب شعری خاصی است؛ در قرن سیزدهم میزیسته است.
[۳] ادیب و دانشمند معروف، رئیس اسبق پارلمان ملی هند و وزیر سابق معارف در هند.
⇐ برگرفته از کتاب ”وامعتصماه/ فریاد آشنا“
تألیف: امام سید ابوالحسن ندوی
ترجمه: عبدالحکیم عثمانی