داستان امینه قطب با مجاهد بزرگ کمال الدین سنانیری که باید با آب طلا نوشته شود تا برای نسلها از خواهران و برادران مسلمان چراغی درخشنده و تابان بر فراز راه باشد. طاغوت جمال عبدالناصر، در سال ۱۹۵۴م. مجاهد شهید کمال الدین سنانیری را به همراه برادرانش از اخوان المسلیمن به صورت تشریفاتی محاکمه کرد […]
داستان امینه قطب با مجاهد بزرگ کمال الدین سنانیری که باید با آب طلا نوشته شود تا برای نسلها از خواهران و برادران مسلمان چراغی درخشنده و تابان بر فراز راه باشد.
طاغوت جمال عبدالناصر، در سال ۱۹۵۴م. مجاهد شهید کمال الدین سنانیری را به همراه برادرانش از اخوان المسلیمن به صورت تشریفاتی محاکمه کرد وکمال به اعدام محکوم شد. سپس این حکم به اعمال شاقه با ۲۵ سال حبس، تخفیف یافت. بعد از گذشت ۵ سال کمال الدین وقتی برای درمان به بیمارستان زندان ”لیمان“ میرفت، در آنجا با مجاهد بزرگ شهید ”سید قطب“ ملاقات کرد و بعد از صحبت کردن، با همان شرایط جسمانی نامساعد، خواهرش “امینه”را از سید خواستگاری میکند؛ یعنی داستان دامادی که در حال سپری کردن دورهی حبس است که ۲۰ سال از زندانیاش باقی مانده است!
امینه، آن خواهر مسلمان، وقتی که برای ملاقاتی سید آمد، سید جریان خواستگاری کمال الدین را با او مطرح کرد، امینه هم بدون تردید موافقت کرد و کمال را در زندان زیارت کرد و با دادن جواب مثبت به کمال الدین در زندان به او گفت: منتظرت میمانم ولی سعی کن در برابر طاغوتیان مقاومت نمایی و کاری نکنی که الله از تو ناراضی باشد. عقد ازدواج آن دو در جریان یکی از ملاقاتها در زندان آن هم در شرایطی سخت که مسخرهی سربازان طاغوت را به همراه داشت، انجام گرفت.
پس از جاری شدن عقد، رابطهی بین آن دو از پشت میلههای زندان تقویت شد. ملاقاتها ونامههای حماسه آمیز ”امینه قطب“ که ستم و ستمگران و زندان و زندانبانان را به مبارزه میطلبید، باعث تقویت روحیهی کمال و همبندهایش در زندان میشد.
امینه قطب یک بار در زندان ”قنا“با او ملاقات کرد؛ زهره خواهر کمال هم با او بود؛ زهره نتوانست ساکت بماند و سختی راه و مشکلاتی را که از زمان سوار شدن بر قطار از قاهره تا رسیدن به زندان قنا، تحمل کرده بودند، بازگو ننماید و ماجرا را برای کمال بازگو کرد… این جا بود که کمال الدین از پشت میلههای زندان رو به امینه کرد و گفت:
زمانی طولانی سپری شده و من از سختی بیمناکم و چنانکه در ابتدای ارتباطمان گفتم، ممکن است بیرون آیم، اما فعلاً اینجا هستم؛ اکنون تو آزادی کامل داری که آن تصمیمی را که برای آیندهات مناسب میبینی، اتخاذ کنی و نمیخواهم و راضی هم نیستم، مانعی در مسیر خوشبختیات باشم؛ طاغوتیان میگویند: قیمت آزادیمان از زندان، تأیید نمودن طاغوتیان است، ولی با اجازهی خدا حتیٰ اگر پاره پارهام هم کنند، به این خواستهیشان دست نخواهند یافت؛ بنابراین تو اکنون اختیار داری و هر تصمیمی گرفتی برایم بنویس و خداوند به تو آنچه خیر در آن است، توفیق بدهد.
خواهر مجاهد، امینه قطب، خواست به شوهر مجاهدش جواب دهد، اما زندانبان دستور داد که چون وقت ملاقات تمام شده، باید برود. امینه به خانه برگشت تا برای او نامهای در ضمن قصیدهای که برای او سروده بود، بفرستد تا در آن اعلام نماید که راه جهاد را برگزیده است و خطاب به شوهرش گفت: همسر محبوبم! اجازه بده تا در این مسیر شریکت باشم.
آن قصیده و نامهها چنان در کمال الدین تأثیر گذاشت تا پس از ۲۲ سال حبس، هنگامی که از زندان بیرون آمد، خود را همچون سرباز امانتداری تسلیم مرشد عام اخوان بکند و دستورهای جدیدی دریافت نماید؛ او از شادی بال در نیاورد تا همچون شخص آزاد شدهای به خانه بشتابد و از آزادی بهره گیرد؛ زیرا این کار، مناسب یک فرد مجاهد و سرباز عقیده نیست… مرشد دستور میدهد به خانه برگردد و منتظر دستورهای تازه باشد. مراسم ازدواج امینه و کمال الدین به صورت رسمی انجام گرفت و آن دو توانستند به لطف الله متعال به همدیگر برسند و شیرینترین سالهای عمرشان را با هم بگذرانند.
در چهارم سپتامیر۱۹۸۱ بار دیگر کمال الدین به زندان انداخته شد؛ تا اینکه در ۶ نوامبر همان سال به شهادت نائل آمد. خواهر مجاهد، بعد از شهادت با مجموعه قصایدی همسرش را مورد خطاب قرار داده است که در آن از زیباترین حماسه ی محبت به شوهر بزرگوارش یاد کرده است و میگوید: ”همهی این نامهها را بعد از آن شب که دستگیرت کردند، نوشتم… بعد از این که خانه را ترک کردی و برنگشتی… اینها اوّلین نامههایی هستند که یقین داشتم هرگز آنها را نخواهی دید و نخواهی خواند و جواب نخواهی داد؛ ولی با این یقین، آن را نوشتم، آن گاهی که از پیش من رفتی، رفتنی که برگشتی نداشت، نتوانستم اشکهایم را کنترل کنم.
این نامهها به سوی توست، در آن خانهای که برایش تلاش کردی و سرانجام، به آن راه یافتی. این نامههای تبریکی است که به سوی تو میفرستم تا اینکه تو را ملاقات کنم، بعد از آن مسیر طاقت فرسا و ناهموار، به راستی که این نامهها نشان وفاداری و پیمان بر ادامهی راه است، همراه با قافلهای که در طول زمان حرکتش به سوی آن جایگاه بلند، از حرکت باز نه ایستاده است. این نامه خطاب به تو و کسانی است که در این مسیر حرکت میکنند، هر چند در راه، خارها باشد. از اینکه اشکها نامهها را سرشار کرده، مرا معذور دار؛ چرا که مرا رها کردی تا مسیر را طی کنم؛ آنها اشکهای جدایی است تا که به اذن خدا تو را نزد آن جایگاه بلند همراه با قافلهی واصل شدگان ملاقات کنم.“
این بود واقعهای از یک عشق و محبتی تاریخی در یک زندگی دیندارانه… از خدای متعال خواستارم که زندگی همهی ما مسلمانان را در محور اطاعت از قرآن و سنّت رسول الله ـ صلى الله علیه وسلم ـ قرار دهد تا بتوانیم در قیامت در محضر الله عَزَّ وَجَلَّ سربلند باشیم ـ آمین یا أرحم الراحمین ـ.