بر حسب توفیق خواستم تلاوت بکنم. چشمم به مصحفی افتاد که پدربزرگ بزرگوارم از روی آن هر هفته قرآن را ختم می‌کرد. پدربزرگم؛ استاد بایجان آخوند قزل (رحمه الله)، کسی که اسوه عمل و استقامت بود. چه عزم و اراده‌ای الله متعال به ایشان داده بود. با وجود مشاغل و کهولت سن و بیماری هیچ‌وقت لحظات عمر خود را به بطالت سپری نمی‌کرد. اوقات مشخص و اندکی را به استراحت اختصاص می‌داد و دیگر اوقاتش سرشار از عمل بود. اوراد و اذکار و تلاوت قرآنش به هیچ‌عنوان ترک نمی‌شد.

در لابه‌لای مصحف برگه‌هایی بود که در آن احادیث گهربار حضرت رسول اکرم صلی الله علیه وسلم را با دست‌خط خود نگاشته بود. در یکی از آنها حدیثی را قید کرده بود که پیامبر صلی الله علیه وسلم فرموده: «من جاءه الموت و هو یطلب العلم ليحيي به الإسلام فبينه و بين النبيين درجة واحدة في الجنة» (رواه الدارمي) ترجمه: «هرکسی که مرگ او زمانی فرا برسد که در حال کسب دانش برای زنده نگه داشتن اسلام باشد، در بهشت بین آن شخص و پیامبران فقط یک درجه تفاوت خواهد بود.» و در ذیل جمله: (و هو یطلب العلم) توضیح داده بود: (یعنی مرگ او زمانی فرابرسد که در حال دانش‌اندوزی و نشر آن و در حال فراخواندن مردم به سوی راه راست باشد.)

با دیدن این نوشته یاد خاطرات شیرین کودکی‌ام افتادم. خاطراتی که سرشار از دیدن خوبی‌های آن شخص بزرگوار بود. خاطراتی که در آن عمل به دستورات دین و به ویژه عمل به حدیث فوق را در وجود آن استاد بزرگوار به وضوح می‌شد به تماشا نشست. با یادآوری و تصور متانتش در حرف زدن و اطمینان و آرامش‌اش در وضو گرفتن و قامت زیبا و نورانی‌اش بر سجاده و صفات نیکو و منش دوست‌داشتنی‌اش در برخورد و خطاب با اطفالی همچون خودم دیدگانم خیس شد.

مطابق مشاهدات و گمان خود می‌توانم بگویم که ایشان مساله یا دستوری را از دین به کسی تذکر نمی‌داد مگر اینکه خودش بر آن عامل بود. خاطراتی از ایشان دیده‌ و به خاطر سپرده‌ام که از هیچ کتابی نمی‌توان آن را کسب کرد. شاید بعضی از دوستان گمان کنند که اغراق می‌کنم ولی در واقع ایشان نمونه‌ای از انسان‌های نیک و یادگاری از سلف صالح بود. گاها با خود فکر می‌کنم ما که ایشان و خوبی‌هایش را دیدیم اینچنین شیفته و فریفته‌اش شدیم، صحابه کرام رضوان الله علیهم حال‌شان چطور خواهد بود که کامل‌ترین و بی‌نقص‌ترین انسان در عالم هستی را دیده و صحبت و همراهی‌اش نصیب‌شان شده است.
خاطراتم را یکی پس از دیگری در ذهنم مرور می‌کنم. در آن زمان خیلی از مسایل را همانند دیگر کودکان درک نمی‌کردم اما روز به روز که با افراد بیشتری آشنا می‌شدم و دانش و تجارب گوناگونی کسب می‌کردم بیشتر واقف می‌شدم که ایشان واقعا انسان نمونه و کم‌نظیری بوده است. در واقع این شخصیت کم‌نظیر را کل دنیا باید می‌شناخت و از معارفش بهره می‌برد و نام ایشان در کنار بزرگانی همچون شاگردان و مریدان علامه اشرف‌علی تهانوی، مولانا محمد قاسم نانوتوی، علامه محمد یوسف بنوری، مولانا مفتی محمد شفیع و دیگر بزرگواران امت یاد می‌شد اما دست تقدیر طوری رقم خورده بود که ایشان نیز به‌مانند خیلی از اساتید خود همچون استاد عطاجیق آخوند چوگان، استاد طایجان آخوند قره‌جه، استاد عبدالعزیز آخوند چوگان و استاد نظر آخوند ماهری رحمهم الله و دیگر معاصرانش از اساتید و علمای بزرگ ترکمن‌صحرا به خاطر موقعیت و شرایطی که داشته‌اند ناشناخته و گم‌نام می‌ماند.

از صفات بسیار نیکویی برخوردار بود که از بارزترین آنها می‌توان به ساده‌زیستی، تواضع، اخلاص، اخلاق نیکو و قدرشناسی ایشان اشاره کرد.
در ادب و احترام به اساتید و بزرگان خود، زبان‌زد علمای معاصر خود شده بود.
دوست داشت با ایشان مانند بقیه مردم برخورد شود. وقتی وارد جمعی می‌شد ناپسند می‌دانست که اهل مجلس برایش بلند شوند و هرگز اجازه نمی‌داد کسی بر دستانش بوسه بزند. بسیار متین و کم‌حرف بود. اگر حرفی می‌زد حرف مفید و نیکو می‌زد وگرنه سکوت کردن و مشغول شدن به ذکر، طبیعتش شده بود.

به‌شدت قدردان اساتید خود بود. در اواخر عمرش نیز هر از گاهی به دیدار و خدمت اساتید و فرزندان‌شان می‌رفت. یاد دارم زمانی که یکی از اساتیدش در بستر بیماری بود و قرار شده بود هر شب یکی از فرزندانش برای پرستاری نزد ایشان به نوبت بماند، حضرت استاد با وجود بیماری و کهولت سن اصرار داشت که یک شب در خدمت استادش باشد.
نه تنها اساتید بلکه قدردان مردم هم بود. خدمت و خوبی‌های آنها را فراموش نمی‌کرد. زمانی که در بستر بیماری بود والد بزرگوارم را خواسته نکاتی را گوش‌زد کرد. یکی از آنها این بود که می‌گفت: (قدر مردم را بدانید. مردمان کتوک بسیار مردمان خوبی هستند. ما از این روستا نبودیم و هیچ نسبت خویشاوندی هم با اهل اینجا نداشتیم اما این مردم هیچ‌وقت ما را از خود جدا ندانسته‌ و همیشه ما را فراتر از خود دانسته بلکه تاج سرشان قرار دادند.)

بسیار انسان وارسته‌ای بود. هیچ خادمی نداشت و نمی‌پسندید برای کسی زحمتی ایجاد کند. حتی در اواخر عمرش در کنار کارهای تعلیم و تربیت شاگردان کارهای شخصی‌اش را نیز خودش انجام می‌داد. کشاورزی می‌کرد. به دام‌ها رسیدگی می‌کرد. برای منزل از بازار خرید می‌کرد. از نانوایی نان می‌آورد و لباس‌هایش را نیز خودش می‌دوخت.

در زمان کودکی پدر خود را از دست داده و حس یتیمی را با تمام وجودش لمس کرده بود. کودکی خود را با تمام مشکلات و سختی‌هایش پشت سر گذاشته وارد مکتب و حوزه علمیه می‌شود و در وادی طلب علم می‌افتد. از همان ابتدا در نزد کسانی علم حاصل می‌کند و تربیت می‌شود که از عالمان و عاملان واقعی دین بوده‌اند و زندگی کردن با دین با گوشت و پوست و استخوانشان عجین شده بود و حطام دنیا در نظر آنها هیچ ارزشی نداشت. وقتی از بزرگترها در مورد گذشته آن بزرگان می‌شنوم هاج و واج می‌مانم که چرا در این زمانه نمونه آن انسان‌های نیک کمتر یافت می‌شوند؟!

وقتی واقعه هجرت پدربزرگم را به کتوک (سیمین‌شهر) می‌شنوم از اخلاص و منش بزرگ اساتید و علمای آن دوران حیرت‌زده می‌شوم.
خلاصه ماجرای هجرت ایشان این است که در روستای کتوک استادی به نام ماشاد آخوند ایری (رحمه الله) مدرسه‌ای را تاسیس و شروع به تعلیم و تربیت شاگردان می‌کند. عده‌ای از شاگردان با استعداد را تا حدی آموزش می‌دهد. زمانی که از خوبی‌ها و فضایل طلبه جوانی (به اسم بایجان) که در حال فارغ‌التصیل شدن است مطلع می‌شود از اساتیدش درخواست می‌کند که ایشان را به عنوان استاد به مدرسه‌ مذکور بفرستند تا به تعلیم شاگردان بپردازد. جناب استاد وقتی تمایل اساتیدش را به این امر می‌بیند با وجود اینکه اقوام و بستگانش نیاز به این عالم جوان و فعالیت‌های ایشان داشتند امتثال امر اساتید خود را بر خویشاوندان و خواسته‌های آنها ترجیح داده از بستگان خود دور می‌شود. و استاد ماشاد آخوند رحمه الله مدرسه‌ای را که با عرق جبین خود و با چه اخلاص و تلاش فراوانی آبیاری کرده بود را به همراه شاگردان تحویل ایشان می‌دهد و خود با شاگردان مکتب مشغول شده به نظاره رشد و شکوفایی مدرسه و شاگردان می‌نشیند.

استاد بایجان آخوند رحمه الله نیز از این امانت بسیار بزرگ و خطیر به خوبی محافظت کرده شاگردان زیادی تربیت می‌کند و حتی فرزندان خود را در کنار دیگر دانش آموزان علم دین، یکی پس از دیگری در این مدرسه تربیت می‌کند. قابل ذکر است که استاد رحمه الله چهار فرزند ذکور دارد که همه آنها را عالم و خادم دین به‌بار می‌آورد. و این اتفاق فقط به فرزندان خاتمه نمی‌یابد بلکه به برکت توجهات و دعاهای خیر ایشان نوه‌هایش نیز در این وادی می‌افتند و از بین آنها کسانی همچون استاد عبدالحمید و استاد عبدالمجید ترکمانی حفظهما الله تربیت می‌شوند که امروزه نه تنها در منطقه و استان خود بلکه در میان اهل‌سنت ایران و بلکه کل جهان به عنوان علمای محقق جوان در بین دیگر علما و محققین خوش می‌درخشند.

اگر بخواهم در مورد تمام فضایل و صفات نیکوی این استاد بزرگوار بنویسم این مطلب کوتاه جوابگو نخواهد بود اما “آب دریا را گر نتوان کشید، هم به قدر تشنگی باید چشید” و به قول استاد بزرگوارم استاد مفتی محمد قاسم حفظه الله که در زمان وفات ایشان فرموده بود: برای نیک و صالح بودن ایشان همین کافی‌ست که تمام فرزندان و نوه‌های ایشان در مسیر علم و دانش و خدمت به آن مشغول هستند.

از الله متعال می‌خواهم همه ما را توفیق بدهد که بتوانیم در مسیری که ایشان و تمام علمای حقانی و ربانی گام‌زن بودند گام برداریم.

رحمه الله و أسکنه فسیح جناته

 

اسحاق توماج
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳