پیامبر محبوب و عزیزتر از جانم! به یاد روزهایی که در راه دین چه مشقتها را که تحمل نکردی و چه گستاخیهایی را که به جان نخریدی و بهر اعتلای سخن حق، خود را در چه مخاطرههایی که نینداختی. دنیا را به تو تقدیم کردند تا دست از دعوتت برداری، اما تو گفتی که من […]
پیامبر محبوب و عزیزتر از جانم!
به یاد روزهایی که در راه دین چه مشقتها را که تحمل نکردی و چه گستاخیهایی را که به جان نخریدی و بهر اعتلای سخن حق، خود را در چه مخاطرههایی که نینداختی. دنیا را به تو تقدیم کردند تا دست از دعوتت برداری، اما تو گفتی که من چیزی بهتر از مال و منال دنیا و رفاهیت ابدی را به شما تقدیم خواهم نمود اگر دعوتم را بپذیرید. آنان سخنت را نشنیدند و با تو به نبرد پرداختند، خواستند شخصیتت را تخریب کنند تا مردم را از تو برنجانند، اما نتوانستند، تو را در محاصرهی اقتصادی قرار دادند تا شاید گرسنگی و تشنگی، تو را از این کار مهم باز دارد، اما تو تشنهی ایمان آنها بودی و گرسنگی چند روز دنیا برایت قابل تحمل بود و بی ایمانی آنها خیر.
در طائف تو را سنگباران کردند، در اُحد تو را خون آلود نمودند، دندان مبارکت را شکستند، بهترین دوستانت را شهید کردند، اما تو از این رسالتت دست نکشیدی؛ چون پیام تو پیام توحید، آزادی و جوانمردی بود، تو میخواستی خوی درندگی و وحشی گری را از آنان بزدایی و مکارم اخلاق را نهادینه کنی، لیکن افسوس که قدر تو را ندانستند. سرانجام این تو بودی که بر آنان فایق آمدی و با نور ایمان قلبهای تاریک را روشن نمودی و با کلام دل انگیز وحی همگان را شیفتهی خود کردی و پیامهای الهی را به زمینیان رساندی، امنیت را به ارمغان آوردی، مردم را از قید اسارت رهانیدی، مهربانی، لطف و کرم، عطوفت و جوانمردی را به مردم هدیه دادی و زنان را عزت، کرامت و شرافت بخشیدی و در حالی از این دنیا رهسپار ملاقات با پروردگارت شدی که هنوز هم فکر امت را در سر داشتی.
نبی جان!
امروز به یاد همان روزها این نامه را در حالی برای تو مینویسم که امتت این همه هدایای زیبایت را پشت سر انداختهاند؛ دوباره قلبها دارد به تاریکی میگراید؛ مردم بار دیگر اسیر جاهطلبی گردیده و از آزادی فاصله گرفتهاند؛ دارند به درندهخویی و وحشیگری رو میآورند؛ برادر، برادر را نشانه میگیرد؛ زنان از عزت و کرامت خویش فاصله گرفته، به تبرّج دوران جاهلیت باز گشتهاند. اصلاً خودِ جاهلیت باز گشته است؛ جاهلیتی بسیار جاهلانهتر از گذشته؛ ابوجهلها از هر طرف سر بلند کردهاند، اما کسی نیست که در مقابلشان بایستد و چنانکه تو گفتی بگوید که اگر خورشید را در دست راستم بگذارند و ماه را در دست چپ، تا از دعوت خویش دست بکشم، هرگز چنین نخواهم کرد!
پیامبر مهربانم!
این قوم تو را رها کردهاند و از تو گسستهاند؛ سنّتهای زیبایت به دیدهی تحقیر نگریسته میشوند؛ به جای دستورات عدالت مآبانهات، بی قانونی جنگلی حاکم است؛ این چنین است که به ورطهی انحطاط و ناکامی افتاده و خواری، رو کرده است.
محبوبا!
این قوم به تو نیاز دارند و تو دوای دردشان هستی!
شبی پیش خدا بگریستم زار /٭/ مسلمانان چرا خوارند و زاراند؟
ندا آمد نمیدانی که این قوم /٭/ دلی دارند و محبوبی ندارند؟!
باید محبتت در میانمان باشد تا فلاح و رستگاری دوباره شامل حالمان گردد. میدانم که بار دیگر پا به این عرصه نخواهی گذاشت و این دنیا را با قدوم مبارکت گلباران نخواهی کرد و فضایش دوباره به وجودت عطرآگین نخواهد شد؛ چرا که حوران بهشتی شوق دیدار تو را در سر میپرورانند و کروبیان شیدای دربار تو هستند! اما از خدایت ـ که تو محبوبترین بندگانش هستی ـ بخواه که ما از این ورطه بیرون آورد و دوباره با تو پیوند دهد و همان عزت، مجد و کرامتی را که در زمان تو به مسلمانان داد، به ما هم عنایت فرماید.
درود و سلام نامحدود الٰهی نثار تو باد.