می دانیم که خداوند متعال همه ی انسانها را براساس فطرت اسلام آفریده است. یعنی به هنگام خلق شدن و به دنیا آمدن انسان، خداوند متعال در نهاد همه ی انسان ها (بلا استثناء) اقرار به وجود الله تعالی و اینکه او خالق انسان و کائنات بوده و انسان باید بنده ی او باشد و […]

می دانیم که خداوند متعال همه ی انسانها را براساس فطرت اسلام آفریده است. یعنی به هنگام خلق شدن و به دنیا آمدن انسان، خداوند متعال در نهاد همه ی انسان ها (بلا استثناء) اقرار به وجود الله تعالی و اینکه او خالق انسان و کائنات بوده و انسان باید بنده ی او باشد و اینکه تنها او شایسته ی عبادت است را قرار داده است.

همانطور که فرموده است: « فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا ۚ فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا » (الروم: ۳۰).

 ترجمه:

« روی خود را خالصانه متوجه آئین اسلام کن. این سرشتی است که خداوند مردمان را بر آن آفریده است».

پیامبر اکرم نیز فرموده اند: (كُلّ موْلودٍ يُولدُ على الفِطرَة فأبواه يُهَوِّدانه أو يُنصِّرانه أو يُمجسّانه)

ترجمه:

هر انسانی که به دنیا می آید بر فطرت اسلام و در روایتی بر این دین – به دنیا می آید و این پدر و مادر او هستند که او را یهودی یا مجوسی یا نصرانی گردانیده و از ملت اسلام منحرف می نمایند».

و نیز در حدیثی قدسی فرموده است:

«إنِّي خَلَقْتُ عِبَادِي حُنَفَاءَ كُلَّهُمْ، وإنَّهُمْ أَتَتْهُمُ الشَّيَاطِينُ فَاجْتَالَتْهُمْ عن دِينِهِمْ، وَحَرَّمَتْ عليهم ما أَحْلَلْتُ لهمْ، وَأَمَرَتْهُمْ أَنْ يُشْرِكُوا بي ما لَمْ أُنْزِلْ به سُلْطَانًا ».( مسلم ۲۸۶۵)

ترجمه:

« الله تعالی فرموده است: به راستی که من همگی بندگانم را بر راه راست و مخلص آفریده ام و به درستی که شیاطین به نزد بندگانم رفته و آنها را از دینشان منحرف نموده و چیزهایی را که برایشان حلال نموده بودم را بر آنها حرام نمودند و بندگانم را امر نمودند که چیزهایی را شریک من گردانند که هیچ دلیلی بر شریک بودن آنها نازل نگردانیده ام».

پس هر انسانی به صورت خدادادی و بدون اراده ی خود و به صورت غریزی و علمی ضروری (یعنی علمی که نمی تواند آن را از خود دفع کند و در خلقت و سرشت اوست) می داند که خالقی دارد که باید فرمانبردار و بنده ی او باشد و فقط او را پرستش نماید. و اگر نیروی گمراه کننده ای مانند «شیطان یا پدر و مادر گمراه و یا محیط زندگی»، انسان را از این فطرت توحیدی منحرف نگرداند، او قطعا موحد باقی می ماند. و به محض آمدن فرمان پروردگار و رسالت الهی، بدون هیچ درنگ و تردیدی آن را می پذیرد و اگر هم به وسیله ی این اسباب در مساله ی عبادت و عبودیت منحرف شده و مشرك بار بیاید. باز هم همانطور که عرض گردید . به صورتی که علم فطری و ضروری می داند که خالقی دارد که باید فرمانبردار و بنده ی او باشد، یعنی شناخت وجود خالق را به صورت علمی ضروری در قلب دارد. و از این امر هیچ کسی مستثنی نیست. و کسانی از ملحدين و کمونیست ها نیز که انکار وجود خداوند را می نمایند، در واقع انکار امر ضروری ای را می کنند که نمی شود شناخت آن را از نفس خود دفع نمود.

چنین کسانی هر چند در ظاهر انکار خالق می کنند اما قطعا در باطن خود احساس و معرفت وجود خالقی را دارند زیرا می خواهند امری را از خود دفع و انکار نمایند که در فطرتشان موجود و غیر قابل انکار بوده و بزرگترین و ظاهرترین حقیقت وجود است. و به همین دلیل است که می بینیم همین منکرین وجود خالق، هر گاه در تنگنا و اضطرار می افتند ناخود آگاه خالق خود را فریاد می زنند؟

همانطور که قبلا بیان نمودیم: پروردگار متعال اساس ابتلا و امتحان بندگانش را در اختیار و اراده ی آنها نهاده است. لذا پروردگار این معرفت و شناخت غریزی که همان «فطرت» است را اساس جزا و عقاب انسان ها قرار نداده است. یعنی بر این اساس حجت را بر مردم اقامه نمی کند که در فطرت آنها ایمان به وجود خالق و بندگی او قرار داده شده است، زیرا اولا : این فطرت به همه ی انسانها داده شده است و هیچ يك از آنها در بودن یا نبودن و به دست آوردنش (در هنگام تولد)، اراده و اختیار یا کسبی نداشته اند تا براساس آن اراده، مورد ابتلا قرار گرفته باشند.

 در ثانی: بسیاری از اوقات . همانطور که در حديث (كل مولود…) ذکر گردید . انسان در دوران کودکی و قبل از رسیدن به بلوغ و قبل از صاحب (عقل و اراده ی کامل) شدن، بدون خواست و اراده ی خود و به وسیله ی دیگران، از این فطرت توحیدی منحرف می گردد. در حالی که این به انحراف کشیده شدن، در زمان کودکی ، غير مكلف بودنش بوده است و در این انحراف خود، اراده ای معتبر از دیدگاه شرع نداشته تا براساس آن ثواب یا عقابی به او تعلق گیرد. پس پروردگار متعال اساس ثواب و عقاب در قیامت را بر ابلاغ رسالت به انسان قرار داده است نه براساس فطرت و یا عقل:

 « وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّىٰ نَبْعَثَ رَسُولًا » (الأسراء: ۱۵).

 و به همین منظور أنبياء و رُسل (صلوات الله و سلامه عليهم اجمعین) را فرستاده تا انسان را تذکر و یادآوری داده و فطرت او را بیدار نموده « فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنْتَ مُذَكِّرٌ » (الغاشية۲۱) و راه حق و باطل را  با ابلاغی از جانب خداوند متعال برای انسان بیان کنند و بعد از آن، هر انساني مكلفی با خواست و اراده ی خود راه حق یا باطل را از سر گیرد و دیگر عذری برای کسی باقی نماند. « رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ ۚ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا»  (النساء: ۱۶۵).

بنابراین خلاصه ی این مطلب این شد که هر انسانی در فطرتش  به صورت علم ضروری اقرار به وجود خالق و تعظیم او که لازمه اش قبول اوامر خالق و پیروی از برنامه اش است، وجود دارد و این موضوع، امری خارج از فطرت و سرشت انسان نیست که مثلا فراموش شود یا انسان بتواند آن را از خود دفع نماید، علاوه بر این وجود ملائکه ی خداوند متعال است که لاجرم، یادآوری این موضوع را در قلب انسان الهام می نمایند.  لذا اهمال انسان در عدم توجه به اوامر خالقش- اگر اوامر به او رسید- عذری برای انسان محسوب نمی شود. زیرا هر انسانی فطرتاً و در سرشتش هست که خالقی دارد و بایستی فرمانبردارش باشد.

بعد از ذکر این مقدمه و با اساس قرار دادن دو اصل زير:

۱٫انسان به صورت علم ضروری می داند که خالقی دارد و باید مطيع و بنده ی او باشد و از او فرمان بگیرد و انسان صاحب عقلی است که با آن (خوب و بد) أشياء را تشخیص می دهد.

٢. اساس ابتلا و جزا و عقاب انسان از جانب پروردگار بر اراده ی انسان می باشد؛  خداوند حجتش بر انسان را با ارسال رسالت و پیام پیامبران، بر او تمام می نماید نه به مجرد عقل و فطرت، با در نظر گرفتن ضابط التمكن من العلم بالحجة، به بررسی موضوع وضعیت غیر مسلمین موجود در دنیا، از لحاظ معذور بودن یا نبودنشان در عدم مسلمان بودن می پردازیم. و بالله التوفيق.

براساس آن دو اصل ذکر شده: مسأله ی بررسی اقامه ی حجت بر مردم دنیا در قبول نکردن دین اسلام بر طبق ضابط تمکن، از دو جهت باید بررسی شود. اگر هر يك از این دو جهت اهمال گشته و در نظر گرفته نشود، حتما در فهم این قضیه دچار اشتباه و انحراف خواهیم شد :

  1. ۱٫ ازجهت وجود حجت الهی (یعنی موجود بودن پیام و رسالت الهی برای انسان = قرآن و سنت) و بلوغ آن به انسان و انجام وظیفه ی فرد داعی و مبلغ در این ابلاغ.

۲. از جهت وظیفه و واجبِ محوله بر هر فرد مکلفی در رابطه با اهمیت دادن به آنچه که از جانب خداوند برای انسان فرستاده می شود و جستجو نمودن حجت شرعی و اوامر الهی و رسیدن به آن و فرمانبرداری نمودن از آن.

در نظر نگرفتن این دو مورد و عدم توجه به آنها و اقدام به بحث و بررسی نمودن موضوع «اقامه ی حجت و عذر بالجهل و معذور بودن یا نبودن» در مورد (عدم مسلمان بودن) این مردم جهان، سبب اشتباه و انحراف در بینش و باور گروهی از مسلمانان و در نتیجه اطلاق حکم خطا بر غیر مسلمین موجود در عالم شده است.

مثلا: کسانی آمده و در این خصوص و این موضوع، فقط جانب «دعوت و ابلاغ» را در نظر گرفته و به آیات و نصوصی در این زمینه استناد نموده اند که استدلال به آنها در جای خود صحیح می باشد اما این افراد جانب دیگر قضیه و ادله ی شرعی آن را در نظر نگرفته اند . و اینگونه برداشت کرده اند که: «بایستی فرد داعی یا رسول، حتما تك به تك به نزد افراد مکلف جامعه رفته و با تمامی توان و نُصح و صبر و حوصله و …. تفهیم کامل شریعت را به فرد دعوت شونده رسانیده و حق را کاملا برایش واضح گرداند تا حجت بر آن فرد تمام شود و در نتیجه آن موقع بتوان گفت که حجت به او رسیده و بر او اقامه ی حجت شده اما او دین حق را قبول نکرده و از روی آگاهی، آن را انکار نموده و کافر شده است. و در غیر این صورت نمی توان گفت که حجت بر او اقامه شده است».  در این میان، به این گروه معتقد به این وجه نظر قسمت وظیفه و تکلیف خود انسان و خود مدعو که به صورت فطری و عقلی می داند که باید به جستجوی رسالت الهی بپردازد و … را به کلی فراموش کرده و برای آن حسابی قائل نشده اند.

 لذا در حاصل به نتیجه ی خطا و اشتباهی در این موضوع رسیده و نتیجتاً گفته اند که امروز چون افراد داعی و مبلغانی ناصح و امین در دنیا وجود ندارند!! پس حجت بر مردم دنیا (در مسلمان نبودنشان) اقامه نشده و همه ی غیر مسلمین معذور بوده و لذا نمی توان امروزه به کسانی که دین اسلام را قبول نکرده اند (همچون یهودی، نصرانی و …) کافر گفته شود و بنابراین اصلا هیچ کافری در دنیا وجود ندارد !

سبب خطا و اشتباه این وجه نظر و این خط فکری، در فهم و تطبيق مسائل اقامه ی حجت و عذر بالجهل، در نظر نگرفتن ضابط تمكن (با دو شاخه ی آن) و فقط فهم مطلب از جهت در نظر گرفتن موضوع تبلیغ و دعوت و … بوده و دیگر جانب خود شخص و مسؤولیت و حرکت و اراده و وظیفه ی او در قبال خالق و اوامر و نواهی دین خداوند متعال را به کلا اهمال و در نظر نگرفته است. و در واقع به این ترتیب، قسمت اعظم موضوع را در نظر نگرفته اند. و این در حالی است که جهت اقامه ی حجت و رسیدن پیام رسالت به کسی، شرط نیست که حتما داعی یا رسول، به نزد او رفته و به نحو خصوصی – دین یا حجت شرعی را برایش تفصیل دهد. بلکه شرط اقامه ی حجت در این خصوص، بلوغ (یا رسیدن) امر و پیغام رسالت به آن شخص، و یا «با خبر شدن» او از آمدن پیغام و رسالت الهی – ولو مجملاً” . و تمكن او برای رسیدن به پیام رسالت است، که اگر این امر به این اندازه وجود نداشت، حجت بر او اقامه نمی شود.

« وَأُوحِيَ إِلَيَّ هَٰذَا الْقُرْآنُ لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَمَنْ بَلَغَ »  (انعام ۱۹)

ترجمه:

و وحی شده به من آیات این قرآن تا به آن شما و هر کس را که خبر این قرآن به او رسد بترسانم.

و شروط دیگر مربوط به وظیفه و مسؤولیتی است که بر عهده ی خود شخص است.

واما مسأله ى «داعی و مبلغ» و این که باید در دعوت و تبلیغش، بلاغ مبین داشته و ناصح و امین باشد و … مسأله ی واضح و مبین بودن پیغام رسالت و ..، این امور از اموری هستند که از واجبات و وظایف داعی و از ضروریات رسالت آسمانی بوده و لازم و ضروری است که پیغام رسالی و حجت شرعی واضح و روشن باشد، که همه می دانیم که رسالت آسمانی اسلام، کاملا محکم و واضح و بیِّن، در «الكتاب المبين» بیان شده است.

 نیز بایستی فرد داعی  وظیفه اش را به نحو احسن ادا نموده و حق را به بهترین شیوه به مردم برساند. که این مبحث، تفاصيل خاص خود را دارد، (که در اینجا به خاطر طولانی نشدن مبحث، از تفصیل بیشتر این موضوع خودداری می کنیم زیرا عدم تفصيل آن، إن شاء الله خللی در موضوع مورد بررسی ما وارد نمی گرداند).

پس خلاصه ی این توضیحاتی که گذشت این شد که : که انسان به صورت علم ضروری می داند که خالقی دارد و باید بنده و فرمانبردار او باشد. پس هرگاه انسان مکلفی با خبر شد که از جانب خالقش پیامی آسمانی  (یا پیامبری) برای انسان فرستاده شده است، در این حالت به صورت علمی ضروری می داند و موظف است که «باید به محتوا و چند و چون آن پیام الهی با خبر گردیده و از آن پیروی نماید».

 لذا موظف است برای رسیدن به آن پیام الهی، سعی و تلاش خود را انجام دهد. و نیز ذکر نمودیم که: برای درک اینکه، کسی که غیر مسلمان است و دین اسلام را قبول نکرده است، آیا حجت بر او اقامه شده است یا نه؟ گفتیم که «وجود تمکن» شرط کلی این موضوع بود که خود آن هم دو شرط داشت:

 ۱. بلوغ خبر رسالت و وجود آن (که الحمد لله قرآن و سنت نبوی موجودند، و خبر آمدن رسالت آسمانی اسلام هم در دنیا کاملا رایج و منتشر می باشد).

۲. صحت و سلامت مکلف از جهت قوای ادراك و اراده اش و استطاعت او جهت رسیدن به حجت شرعی و پیام رسالت و فهم آن.

 

منبع: کتاب نقد و برسی مکتب پلورالیسم دینی

مؤلف: ماموستا بهروز عزیزی