خاطره ای در ذهنم دارم که نگه داشتنش دشوار است و میخواهم برای دوستان مهربانم آن را باز گو کنم، در مدرسه دینی منبع العلوم کوه ون مشغول تحصیل بودم که یکی از شب ها استاد؛مولانا فضل الله درویش زهی شخصی را دنبال من فرستاد و من خود را به اتاق مخصوص ایشان رساندم،ایشان درحال […]

خاطره ای در ذهنم دارم که نگه داشتنش دشوار است و میخواهم برای دوستان مهربانم آن را باز گو کنم،
در مدرسه دینی منبع العلوم کوه ون مشغول تحصیل بودم که یکی از شب ها استاد؛مولانا فضل الله درویش زهی شخصی را دنبال من فرستاد و من خود را به اتاق مخصوص ایشان رساندم،ایشان درحال مطالعه کتاب بود به من گفت:لطفاکمی دست و پای مرا ماساژبده،درحال ماساژ بودم تا این که استاد کتاب را بست وگفت:دیشب حضرت رسول الله صلی الله علیه وسلم را در خواب دیدم من سمت چپ آنحضرت وشخص دیگری سمت راست ایشان ایستاده بود وداشتیم از تپه ای کوچک بالا میرفتیم زمانی که بالای تپه رسیدیم پیامبرصلی الله علیه وسلم دست آن شخص را که سمت راست من بود گرفت و رو به مردم کرد و گفت ای مــــردم شیخ الهند در این زمان ایشان هستند.
زمانی که حضرت استاد مولانافضل الله درویش زهی این جمله راگفتند اشک در چشمانشان حلقه زد وشروع به گریه کردند و گریه تا لحظاتی ایشان را امان نداد.
پرسیدم: استادآن شخصیت که در سمت راست حضرت صلی الله علیه وسلم قرار داشت چه کسی بود؟؟؟
با این که بغض گلوی استاد را گرفته بود فرمودند.
آن شخص استاذ العلماء شیخ الحـدیث علامه سـید مــحمدیــوسـف حــــــسین پور(رحمة الله علیه)بود.
آری چنین شخصیت و شیخ الهندی داشتیم و قدر او را ندانستیم و از دستش دادیم. نَوّرَالله مرقده

✍🏼 فرهاد قادری