نام و نسب ایشان ابوعبدالله محمد بن اسماعیل بن ابراهیم بن المغیره بن بردزبه الجعفی البخاری است. كلمه‌ی “بردزبه” لغت فارسی است كه در محاورات اهل بخارا به معنی كشاورز به كار می‌رود. جد بزرگ امام بخاری كه بردزبه باشد، گبر بود كه بر همان حالت از این جهان بی ایمان فوت نمود. پسر او […]

نام و نسب

ایشان ابوعبدالله محمد بن اسماعیل بن ابراهیم بن المغیره بن بردزبه الجعفی البخاری است. كلمه‌ی “بردزبه” لغت فارسی است كه در محاورات اهل بخارا به معنی كشاورز به كار می‌رود. جد بزرگ امام بخاری كه بردزبه باشد، گبر بود كه بر همان حالت از این جهان بی ایمان فوت نمود.

پسر او مغیره به دست استاندار بخارا كه یمان جعفی بود، ایمان آورد و سپس به سوی او به نسبت ولاء ـ بر حسب مذهب امام ابوحنیفه ـ منسوب گردید؛ از این جهت به امام بخاری جعفی گفته می‌شود. یمان جعفی پدربزرگ محدث عبدالله بن محمد بن جعفر بن یمان جعفی است.

از وضعیت زندگی پسر مغیره كه ابراهیم باشد، در تاریخ چیزی یاد نشده است، البته پدر امام بخاری را كه اسماعیل بن ابراهیم باشد، ابن حبان در كتاب الثقات و ذهبی در تاریخ الاسلام ذكر كرده‌اند كه در عصر خویش عالم و محدث بزرگی بود و از حماد بن زید و امام مالك حدیث روایت نموده است و در صحبت امام خراسان، حضرت عبدالله بن مبارك قرار گرفته است و از جمله‌ی شاگردان او احمد بن جعفر و نصر بن حسین اسم برده می‌شوند.

در صفت تقوی و ورع به اوج خود رسیده بود و هنگام وفات می‌گفت كه در كل مال من یك درهم مشتبه وجود ندارد، همین مال حلال و طیب به ارث امام بخاری رسید و امام بخاری از آن تربیت یافت. پدری كه تا این حد دارای تقوی و حسن نیت باشد، چگونه پسرش به این نعمت علم نایل نمی‌گردد؟! حسن نیت گذشتگان در نشو و نمای آیندگان و اوضاع و احوال آنها اثر بزرگی خواهد داشت. می‌نویسند كه به هنگام فوت اسماعیل، محدث مشهور احمد بن حفص در آن‌جا نشسته بود، وقتی كه این قول اسماعیل را شنید، فرمود: «فتثاقلت إلی نفسی».

امام بخاری در تاریخ سیزدهم شوال سنه ۱۹۴هـ.ق. بعد از نماز جمعه چشم به جهان گشود.

مفتی رشید احمد لدیانوی می‌فرماید: كه قول مشهور در تاریخ تولد امام بخاری همین است، ولی بعضی دیگر تاریخ تولد او را  یكم شوال گفته‌اند كه بر حسب حساب همین قول صحیح می‌باشد. امام بخاری از نظر جسم نحیف و از نظر قد میانه بود. در ایام كودكی بنابر بیماری‌ای از نعمت بینایی هر دو چشم محروم گردید و این صدمه‌ی بزرگی برای مادر مهربانش پدید آورد. از این جهت شب و روز گریه می‌كرد و هر وقت برای بینایی پسرش دعا می‌نمود. از آن جایی كه یكی از بندگان مقرب و مستجاب الدعوه بود، دعایش پذیرفته شد. شبی در خواب دید كه با حضرت ابراهیم ـ علیه السلام ـ ملاقات نمود و ایشان او را به بینایی پسرش مژده داد. وقتی كه از خواب بیدار شد، دید كه پسرش بینا شده است، پس شكر خدا را به جای آورد.

چون خواست خدا بود كه از امام بخاری چنین كار بسیار بزرگی انجام بگیرد، در ایام كودكی شوق تحصیل علم حدیث را در قلب او جای داد. و از طرف دیگر نیروی حافظه و ذكاوت و ذهانت فوق العاده‌ای را خداوند نصیب او فرمود.

ابوجعفر محمد بن ابی حاتم وراق می‌فرماید: من از  امام بخاری نسبت به  احوال كودكی او پرسیدم: «كیف كان بدء أمرك؟»؛ (ابتدای كارت چگونه بود؟) در جواب فرمود: «ألهمت حفظ الحدیث وأنا فی الكتّاب (أی المكتب)»؛ (هنگامی كه در مكتب بودم، حفظ حدیث به من الهام گردید.) باز گفتم: «كم أتیٰ علیك إذ ذاك؟»؛ (آن زمان چند ساله بودی؟) در جواب فرمود: «عشر سنین أو أقل» (ده ساله یا كمتر از آن).

در سن یازده سالگی روزی در محضر استاد مشهور، محدث بزرگ، علامه داخلی نشسته بود و می‌خواست از او درس حدیث یاد بگیرد، علامه داخلی شروع به خواندن سند حدیثی كرد: عن أبی الزبیر عن إبراهیم…، امام بخاری جلوی او را گرفت و عرض كرد كه حضرت! شما اشتباه می‌خوانید، او مجدداً سند را همین طور اعاده نمود، باز امام بخاری جلویش را گرفت، آن‌گاه علامه داخلی به او گفت: «كیف یا غلام؟» امام فرمود: عن أبی الزبیر عن عدی عن إبراهیم…، و باز عرض كرد: حضرت! شما به یادداشت‌های خود مراجعه بفرمایید، وقتی كه مراجعه نمود دید كه واقعاً اشتباه شده و صحیح همان است كه شاگرد به او گفته بود؛ لذا بر نیروی حافظه‌ی شاگردش شاد باش گفت.

امام بخاری در سن ۱۶ سالگی وقایع امام ابوحنیفه و روایات وكیع بن جراح و عبدالله بن مبارك را حفظ نمود و در سن ۱۸ سالگی كتاب “قضاء الصحابه والتابعین” را تصنیف نمود و سپس به نوشتن “تاریخ كبیر” پرداخت و این كتاب آن قدر جامع است كه امروزه هم كه فن اسماء رجال فوق العاده در دسترس است، باز هم نمی‌توان از این كتاب مستغنی قرار گرفت. با علاقه فوق‌العاده‌ای كه نسبت  به علم داشت به هر كجا كه سراغ حدیثی می‌رسید، فورا پا پیاده خود را به آن جا می‌رساند.

به خاطر تحصیل علم به شهرهای مكه، مدینه، شام ، بخارا، مرو، هرات، مصر، بغداد، كوفه، بصره، بلخ، نیشابور و مناطق دیگر رخت سفر را بست و از ۱۰۸۰ استاد استفاده نمود و حدود ۹۰ هزار نفر بدون واسطه زانوی تلمذ پیش او دو تا كرده و از علم او استفاده نمودند.

هنوز موی رخسارش ندمیده بود كه به سوی بصره سفری اتفاق افتاد چون در همین سن و سال آوازه‌ی شهرت او به صدا در آمده بود، همه جا این صدا پیچید كه امام بخاری به بصره می‌آید. اهل بصره استقبال گرمی از او به جای آوردند، سپس جلسه‌ای جهت بیان حدیث ترتیب داده و از او خواستند كه بالای منبر قرار گرفته، حدیث بیان نمایند، وقتی كه بالای منبر قرار گرفت به اهل بصره خطاب نمود كه اگر چه من جوانی هستم  و در میان شما علمای بزرگی وجود دارند، ولی امروز می‌خواهم احادیثی را جلوی شما بخوانم كه اهل بصره با وجودی كه راویان این احادیث از اهل بصره می‌باشند، آن‌ها را هنوز نشنیده‌اند.

پس از این به سوی بغداد عزیمت نمود و بر حسب مقوله‌ی مشهور كه علما دشمنان زیادی خواهند داشت یا می‌گویند: «المعاصرة أصل المنافرة»، محدثین بغداد توطئه‌ای به كار بردند و خواستند  بخاری را در معرض آزمایش قرار دهند. پس صد حدیث را بین ده محدث طوری ترتیب دادند كه سند یك حدیث را با متن دیگر چسپاندند، وقتی كه جلسه‌ی درس بخاری برگزار گردید، آن ده نفر یكی بعد از دیگری احادیث ترتیب داده خود را عرضه می‌كرد و نسبت به درستی آن از امام بخاری صحه می‌خواست، امام بخاری با شنیدن هر حدیثی در پاسخ می گفت: «لا أعرفه» (آن را نمی‌شناسم)، نادانان فكر می‌كردند كه امام بخاری از این‌ها آگهی ندارد و این كه مشهور است در علم حدیث پایه فوق‌العاده‌ای دارد، بانگ دهل می‌باشد.

ولی علماء حاضر در جلسه متوجه شدند كه زیر پرده‌ی جمله‌ی «لا أعرفه» چه عرفانی وجود دارد! وقتی كه هر ده نفر احادیث خود را به پایان رساندند، امام بخاری به سوی شخص اوّل رو كرد و فرمود: احادیثی كه شما خواندید سند و متن آن‌ها از این قرار است و یكی یكی هر متنی را با سندش متصل كرد و به همین ترتیب هر صد تا حدیث را تصحیح نمود.

حافظ ابن حجر می‌فرماید: چسپاندن هر متنی با سندش و تصحیح آن برای بخاری كمالی نبود؛ زیرا امام بخاری حافظ الحدیث بود، ولی آن چه كه ما را در حیرت انداخته، این است كه تمام احادیث را به آن ترتیب اشتباهی كه داده بودند با یك شنیدن چگونه از بر نمود و آنها را اعاده كرد.

واقعاً هر گاه خدا از كسی بخواهد خدمت علم حدیث بگیرد، به او چنین نیروی حافظه عطا می‌فرماید.

داستان امام ترمذی مشهور است كه او در زمان پیری بینایی خود را از دست داد، اتفاقاً در همین زمان برایش سفری پیش آمد، از بیابانی كه می‌گذشتند، ناگهان امام بر سواری شتر، سر خود را پایین گرفت، ساربان از او پرسید كه چرا سر را پایین گرفتی؟ او گفت در گذشته‌ها كه ما از این جا می‌گذشتیم، درختی وجود داشت  كه شاخه‌هایش آویزان بودند، من سرم را پایین گرفتم كه به آن شاخه‌ها برخورد نكنم. ساربان گفت: اصلاً در این‌جا درختی وجود ندارد. امام دستور داد كه در آن جا توقف كنند و فرمود: اگر وجود درختی در این‌جا ثابت نگردد، من از این به بعد راویت نمودن حدیث را ترك خواهم گفت. چون به تحقیق و بررسی پرداختند، معلوم گردید كه بله، در این جا درختی بوده، ولی مدتی است كه آن را قطع نموده‌اند و فعلاً اثری از آن باقی نیست.

باری سفری برای امام بخاری به سوی نیشابور اتفاق افتاد، در آن جا استاد او محمد بن یحیی ذهلی تشریف داشت، محمد بن یحیی به هم‌نشینان خود گفت، هر كس می‌خواهد فردا از محمد بن اسماعیل استقبال به جای آورد، آماده باشد كه من به استقبال او می‌روم، خلاصه امام ذهلی و تمام علمای نیشابور از امام بخاری استقبال گرمی به جای آوردند و آن قدر مردم هجوم آوردند كه  اتاق‌ها و صحن و بام‌های منزل پر شدند.

بعد از سه روز در مجلس امام بخاری شخصی بلند شد و گفت: «ما تقول فی اللفظ بالقرآن مخلوق أو غیر مخلوق؟» (چه می‌گویی درباره‌ی لفظ به قرآن كه مخلوق است یا خیر؟) امام بخاری از او روی گردانید و تا سه بار كه سؤال مطرح شد، جوابی نداد ولی سائل از سؤال باز نیامد تا این كه امام بخاری مجبور گردید به او پاسخ داد: «القرآن كلام الله غیر مخلوق وأفعال العباد مخلوقة والامتحان بدعة» (قرآن كلام الهی و غیر مخلوق است و افعال بندگان مخلوق‌اند و امتحان از آن بدعت است).

از این پاسخ سائل جیغ كشیده و گفت كه امام بخاری قایل به این است كه «لفظی بالقرآن مخلوق»، در صورتی كه ابوعمرو احمد بن نصر می‌گوید: من از امام بخاری شنیدم كه فرمود: «من زعم أنی قلت أن لفظی بالقرآن مخلوق فهو كذاب فإنی لم أقله إلا أنی قلت: أفعال العباد مخلوقة» (هر كه گمان كند كه من گفته‌ام: لفظم به قرآن مخلوق است، پس او دروغگوست، من چنین نگفته‌ام بلكه چنین گفته‌ام: افعال بندگان مخلوق هستند).

 خلاصه این كه مشهور گردید كه امام بخاری قایل به خلق قرآن است و این خبر به امام ذهلی رسید و او خشم كرده به شاگردان گفت یا پیش من درس بخوانید یا پیش بخاری.

بر اثر این گفته‌ی او بسیاری از طلاب از رفتن به حلقه درس امام بخاری باز آمدند، ولی امام مسلم درس بخاری را رها ننمود؛ بلكه یادداشت‌هایی را كه از محمد بن یحیی ذهلی داشت، به او پس داد و حتی در كتاب خود صحیح مسلم یك حدیث هم از او درج ننمود. علامه ابن حجر می‌فرماید: «أنصف مسلم فلم یحدث فی كتابه عن هذا ولا عن هذا» (امام مسلم از انصاف كار گرفت و نه از ذهلی روایت نمود و نه از بخاری).

اما لطف این است كه امام بخاری در كتاب خودش از امام ذهلی روایت دارد ولی نام او را مبهم یاد می‌كند، جایی می‌گوید: محمد و جایی او را به پدربزرگش نسبت داده و می‌گوید: محمد بن خالد، و گاهی او را به طرف جدش منسوب كرده می‌گوید: محمد بن عبدالله. كسی از امام بخاری پرسید چرا اسم او را صراحتاً نمی‌بری؟ فرمود: اگر نام او را به صراحت ذكر كنم، این توثیقی می‌شود برای كسی كه مرا جرح كرده است و اگر احادیث او را روایت نكنم، كتمان علم پیش می‌آید.

در این جا امكان دارد كسی با این شبهه مواجه گردد وقتی كه قدر و قیمت امام بخاری در قلب امام مسلم تا این حد جایگزین بود، چرا در مقدمه‌ی كتاب خود بر امام بخاری طعن وارد كرده است؟

جوابش این است كه قایل شدن به عظمت كسی چیز دیگری است و اختلاف رأی چیز دیگر، از تضعیف قول كسی تضعیف شخصیت وی لازم نمی‌آید. در مباحث حدیث اقوال عده‌ای ضعیف قرار داده می‌شوند، ولی شخصیت گویندگان و عظمت آن‌ها نمی‌تواند از دل‌ها محو گردد. هم‌چنین امام مسلم گاهی امام بخاری را “منتحل الحدیث” می‌گوید، ولی گاهی دیگر در محضر امام بخاری عرض می‌نماید: «دعنی أقبل رجلیك یا استاذ الاستاذین ویا سید المحدثین ویا طبیب الحدیث فی علله» (بگذار تا پاهایت را بوسه زنم ای استاد استادان و ای سید محدثان و ای طبیب علل حدیث).

یك مرتبه امام مسلم نسبت به حدیثی فرمود: این حدیث به اعتبار متن و سند صحیح است، امام بخاری لبخند زد و فرمود: این حدیث معلول است. امام مسلم حیران و لزره بر اندام شد، نزدیك بود كه به گریه درآید، سپس به امام بخاری اصرار ورزید تا علتش را بیان نمود.

امام مسلم و احمد بن سلمه بنابر ارتباطی كه با امام بخاری داشتند، از مجلس محمد بن یحییٰ بلند شدند، آن‌گاه امام ذهلی گفت: «لا یساكننی هٰذا الرجل فی البلد» (این مرد در این شهر با من سكونت نورزد).

امام بخاری احساس ناامنی نمود و نیشابور را به قصد بخارا پشت سر گذاشت، اهالی بخارا وقتی آگهی پیدا كردند كه امام بخاری دارد می‌آید، به خاطر این كه از او استقبال گرمی انجام گیرد، تا دور و درازی بر راه او اتاق نصرت درست كردند و هنگامی كه تشریف آورد، بر او درهم و دینار نثار نمودند. در این زمان استاندار بخارا خالد بن محمد ذهلی بود و این استقبال گرم از امام بخاری آتش حسد را در قلب او روشن كرد و برای آزار و اذیت او بهانه‌هایی تراشید و پیام فرستاد كه در منزل من بیا و به فرزندان من “تاریخ كبیر” را درس بده.

از آنجایی كه امام بخاری متوجه شده بود كه او بهانه تراشی می‌كند، فرمود: كه من نمی‌توانم علم دین را اهانت كنم، فرزندانت را به مسجد بفرست تا درس بخوانند. وقتی خالد متوجه شد كه امام بخاری زیر بار نمی‌رود، گفت: خوب است، من فرزندانم را می‌فرستم، اما برای آنها وقت جداگانه‌ای در نظر بگیر كه همراه بچه‌های عوام در یك جلسه قرار نگیرند.

باز هم چون این حیله‌ای بود، امام بخاری ردش كرد. از آن به بعد خالد در پی اذیت و آزار امام بخاری قرار گرفت، تا این كه امام بخاری فرمود: تو مرا از بیان كردن احادیث جلوگیری كن، تا من پیش خدا معذور قرار بگیرم ولی مرا آزار نده. اما خالد باز نیامد، امام بخاری به تنگ آمد و به هجرت به سوی سمرقند مجبور گردید، نرسیده به سمرقند متوجه شد كه اهالی آنجا نسبت به رفتن من اختلاف نظر دارند، پریشان شده، به بارگاه خدا دعا كرد: «ای خدا! زمین با این گشادگی بر من تنگ آمده، تو مرا به بارگاه خویش فرا خوان.» و نسبت به استاندار بخارا هم دعای بد كرد.

دیری نگذشت كه خداوند دعای او را نسبت به استاندار پذیرفت، نه این كه تنها از كار بركنار شد، بلكه به پای دار اعدام رفت و پوست بدنش كنده و پر از گیاه گردید. بزرگواری چه خوب سروده است:

بترس از آه مظلومان كه هنگام دعا كردن /٭/ اجابت از در حق بهر استقبا ل می آید

بسیاری از علما روی این آرزوی موت، بر امام بخاری شبهه وارد كرده‌اند؛ زیرا پیامبر صلى الله علیه وسلم می‌فرماید: «نباید كسی آرزوی مرگ نماید.» حافظ ابن حجر می‌فرماید: بنا بر پیش آمدن مصایب دنیوی جایز نیست، اما بنابر مصایب اخروی جایز است. شاید امام بخاری از ترس این كه مبادا دچار فتنه‌ها شده و در دینش خطری واقع شود، از خدا خواست كه او را قبل از وقوع فتنه به سوی خود فرا خواند.

پس از چند روزی اهالی سمرقند متفق شده و پیش امام بخاری قاصدی فرستادند تا تشریف بیاورد، امام بخاری وقتی كه به اراده رفتن به سمرقند پا را به ركاب سواری گذاشت، احساس ضعف نمود، لذا به زمین دراز كشیده و در عرق غرق شد و در همین حالت، در شب شنبه به هنگام نماز عشا كه شب عید الفطر هم بود، به سال ۲۵۶ هـ.ق. چشم از این جهان فرو بست و در روز عید فطر در همین قریه كه دو فرسخ از سمرقند فاصله داشت، بعد از نماز ظهر دفن گردید و چون اهالی سمرقند خواستند، در تشییع جنازه‌ی او شركت كنند و همه‌ی سواری‌ها به كار گرفته شدند تا جایی كه برای رفتن سواری گیر نیامد، اسم قریه را خرتنگ گذاشتند.

پس از این كه امام بخاری در قبرش مدفون گردید بوی مشك از قبرش وزیدن گرفت؛ بسیاری از  مردم به خاطر استشمام بوی خوش از قبرش خاك بر می‌داشتند تا جایی كه احساس خطر شد كه خاك‌ها برده شوند، اطرافش را چوب نصب كردند.

محمد بن ابی حاتم می‌فرماید: من رسول الله صلى الله علیه وسلم را به خواب دیدم كه تشریف می‌برد و امام بخاری پشت سر ایشان قدم‌های خود را جایی می‌گذارد كه آن‌‌حضرت صلى الله علیه وسلم می‌گذاشت.

علامه فربری می‌گوید: آن‌‌حضرت صلى الله علیه وسلم را به خواب دیدم، از من پرسید: كجا می‌روی؟ گفتم: پیش محمد بن اسماعیل، «قال: اقراه منی السلام» (سلام مرا به او برسان).

عبدالواحد بن آدم طواویسی می‌گوید: رسول خدا صلى الله علیه وسلم را در جمعی از صحابه به خواب دیدم كه در جایی ایستاده، منتظراند، سلام عرض نمودم، جواب سلامم را داد، من عرض كردم: «ما وقوفكم  یا رسول الله! قال: انتظر محمد بن إسماعیل» (یا رسول الله! چرا این‌جا ایستاده‌اید؟ فرمودند: منتظر محمد بن اسماعیل هستیم). پس از چند روزی كه خبر وفاتش به ما رسید، دیدم كه وفاتش در همان ساعتی اتفاق افتاده كه من پیامبر صلى الله علیه وسلم را در انتظارش به خواب دیده بودم.

از ابوجعفر بن اعین مروزی یا یحیی بن جعفر بیكندی مروی است كه گفت: اگر می‌توانستم از عمرم در عمر بخاری بیفزایم، این كار را می‌كردم؛ زیرا مرگ من، مرگ فردی عادی است و مردن بخاری رفتن علم و موت جهان است.

بزرگواری چه خوب سروده است:

إذا مات ذو علم وفتویٰ /٭/ فقد وقعت من الإسلام ثلمة

(هنگامی كه شخص عالم و مفتی وفات كند، در اسلام رخنه‌ای ایجاد می‌شود.)

كل عمر امام بخاری ٦٢ سال و سیزده روز كم می‌باشد. رحمه الله تعالىٰ رحمة واسعة.