مولوی عبدالغفور ملازهی متولد ١٣٥٤ شمسی و اهل روستای حُمَیری از توابع ساربوک شهرستان قصرقند بود. پدرش ملا ابراهیم پیش‌نماز و معتمد منطقه بود که چند ماه پیش درگذشت. آشنایی بنده با مرحوم مولوی عبدالغفور به اواسط دههٔ هفتاد برمی‌گردد که وی در عین‌العلوم گُشت مشغول به تحصیل بود. والد بزرگوارم در همان ایام جهت تشویق بنده به مطالعه کتابچه‌ای به نام ”قصه‌های عطار“ خریده بود و مرحوم مولوی آن را دست والد صاحب دیده بود. لذا از بنده خواست که کتاب را به وی عاریه دهم. بنده هم کتاب را به دست ایشان دادم و وی بعد از مطالعه آن را دوباره به بنده برگرداند.
وی در سال تحصیلی ١٨/١٤١٧ هـ.ق. برابر با ١٣٧٦ ش. همراه با ٣٩ نفر از همکلاسی‌هایش از عین‌العلوم گُشت دانش‌آموخته شد. از آنجایی که فردی ساده، مؤدب و سر به زیر بود، حضرت استاد مولانا محمّدانور ملازهی رحمه‌الله او را به دامادی خویش مفتخر گردانید و از آن پس، به عنوان مدرس بخش مقدمات در عین‌العلوم انتخاب شد. گاه در مساجد گشت به تدریس قاعده و ناظرهٔ قرآن نیز می‌پرداخت. صوت و قرائتی عالی داشت و بنده ”جمال‌القرآن“ را نزد ایشان خواندم. در آن زمان بیشتر در خدمت مولانا محمّدانور ملازهی رحمه‌الله بود و در سفرهای مختلف با ایشان همراه می‌شد و در جمع‌آوری کمک‌های مردمی برای مدرسه، حضرت استاد را همراهی می‌کرد. در سفری که حضرت استاد تصادف کردند و منجر به وفاتشان گشت، مولوی عبدالغفور راننده‌اش بود که خود نیز مدتی را در کما گذراند. زمانی که هر دو در زاهدان بستری بودند، با حضرت شیخ‌الحدیث رحمه‌الله به ملاقاتشان در بیمارستان رفتیم و سپس جهت معالجهٔ حضرت شیخ رحمه‌الله عازم مشهد شدیم که بین راه بیرجند و مشهد خبر وفات مولانا محمّدانور رحمه‌الله به ما رسید. بعد از به هوش آمدنِ مولوی عبدالغفور باری با ایشان همسفر شدیم گفت در زمان کما با حضرت عمر رضی‌الله‌عنه ملاقات کردم و او را مرد بسیار پر هیبتی دیدم.
شوال ١٤٣٧ از تدریس در عین‌العلوم استعفا کرد و بنا به تقاضای والد گرامی‌اش به منطقه‌اش حمیری رفت تا در آنجا خدمتی دینی داشته باشد و به جای پدر به امامت جمعه بپردازد. اما دوباره بنا به درخواست مولانا محمّدانور رحمه‌الله به عین‌العلوم بازگشت. البته هم‌چنان برای امامت جمعه رفت‌وآمد می‌کرد تا اینکه حضرت استاد مولانا محمّد دهقان رحمه‌الله از ایشان خواست با توجه به بُعد مسافت و مشکلاتی دیگر از امامت جمعه دست بکشد و مرحوم مولوی عبدالغفور نیز سخن ایشان را پذیرفت.
مرحوم مولوی عبدالغفور ملازهی دوستدار مطالعه بود و بیشتر اوقاتش را در کتابخانهٔ مرکزی یا مجلس علمی عین‌العلوم می‌گذراند و رفت‌وآمدی هم به دارالإفتاء داشته بود. خود را در نماز همیشه به صف اوّل می‌رساند. گاه پیش‌نماز می‌شد و قرآن را به زیبایی تلاوت می‌کرد. در جمع‌ها و جلسات خودمانی اشعاری را با صدای دلنشینش می‌خواند. علاقه‌ای به طب و طبابت هم داشت و نسخه‌های استعلاجی به همکارانش پیشنهاد می‌داد. در این دو سال اخیر با بیماری سرطان معده دست‌وپنجه نرم کرد. سال گذشته نتوانست به تدریس بپردازد و وقتش صرف مراجعات پزشکی و استراحت در خانه شد. امسال که کمی احساس بهبودی کرد، دوباره به مدرسه بازگشت. گرچه مولانا سیدزاده به ایشان گفت که شما با توجه به اوضاع جسمی‌تان اوقاتتان را بهتر است در کتابخانه بگذرانید و خود را از تدریس سبکدوش کنید، اما نپذیرفت و توانست تا ثلث دوم به تدریسش ادامه دهد. بعد از آن دوباره بیماری‌اش عود کرد و نتوانست به تدریس بپردازد، طی پیامی از استاد سیدزاده خواسته بود، تدریس کتابهایش به استاد دیگری واگذار شود و جهت معالجه آهنگ کراچی کرده بود. اخیراً که در منزل خواهرش، همسر گرامی مولانا عبدالله وحیدی‌فر، امام جمعهٔ نیکشهر، دوران استراحت را می‌گذراند، به ظاهر بهبودی‌ای حاصل کرده بود و حتىٰ  طبق گفتهٔ مولانا فضل‌الله رئیسی طی تماسی دغدغه‌ای برای مدرسهٔ عین‌العلوم داشت، اما در شب حادثه که با والد صاحب، مولانا سیدزاده، مولانا مفتی محمّدزکریا و چندی از اساتید و طلاب در مدرسه نشسته بودیم، خبر وفات ایشان به والد رسید و هاله‌ای از غم جمع‌مان را فراگرفت. امیدواریم با تحمل این بیماری‌ها مورد غفران الهی قرار گرفته باشد و با شهادت از دنیا رفته باشد که در خبر است: «زخم‌های بیماران همانند زخم‌های شهدا هستند.»

 سید زبیر حسین‌پور

  • نویسنده : سید زبیر حسین‌پور