هفدهم مهر ماه ١٣٩٦ برای معالجه پدر به زاهدان رفته بودیم، صبح همان روز آزمایش‌های پزشکی را انجام دادیم و منتظر جواب‌شان بودیم تا فردا بعد از نماز صبح به جهت کرمان برویم. پدر همیشه عادت داشت در مسافرت‌های طولانی بعد از نماز صبح حرکت می‌کردیم و گاهی هم بعد از این که نماز تهجدش […]

هفدهم مهر ماه ١٣٩٦ برای معالجه پدر به زاهدان رفته بودیم، صبح همان روز آزمایش‌های پزشکی را انجام دادیم و منتظر جواب‌شان بودیم تا فردا بعد از نماز صبح به جهت کرمان برویم. پدر همیشه عادت داشت در مسافرت‌های طولانی بعد از نماز صبح حرکت می‌کردیم و گاهی هم بعد از این که نماز تهجدش را می‌خواند، نماز صبح را اول وقت می‌خواندیم و حرکت می کردیم.
در این سفر هم ارادهٔ ما همین بود که مثل گذشته نماز صبح را در زاهدان بخوانیم و به طرف کرمان حرکت کنیم، اما تقدیر چیزی دیگر برای ما رقم زده بود؛ دقیقاً همان زمانی بود که حضرت شیخ الحدیث مولانا محمد یوسف حسین پور – رحمه الله – استاد و همسفر قدیمی پدر جهت معالجه به پاکستان رفته بود؛ شب‌هنگام که در حضور پدر نشسته بودیم، یکی از حاضرین گفت: همین الآن من در فضای مجازی متنی را دیدم که خبر از وفات حضرت شیخ الحدیث مولانا محمد یوسف می‌دهد. حاضرین که همه از شاگردان شیخ الحدیث بودند و ارادت خاصی به ایشان داشتند، پریشان شدند و وفات ایشان را تکذیب نمودند و شروع به پرس و جو کردند و به دنبال خبر موثقی می‌گشتند، حاضرین به علت وابستگی‌ای که به حضرت شیخ الحدیث داشتند شوکه شده بودند و بعضی شروع به گریه نمودند و پریشان بودند، من نظاره‌گر پدر بودم که در این شرایط که خبر وفات همسفر قدیمی و استادش را می‌شنود چه عکس العملی نشان می‌دهد، زمانی که هنوز همه وفات را انکار می‌کردند و با هر استدلالی سعی داشتند وفات شیخ الحدیث را انکار کنند، پدر با اعتماد به نفس بالایی گفت: اگر چنین خبری به شما رسیده، پس راست است. سپس بلند شد و وضو گرفت و شروع به نماز کرد. اینگونه بود که دوباره به گشت بر گشتیم و از ادامهٔ سفر منصرف شدیم.
بعدها زمانی که شاگردان پدر از من می‌پرسیدند که واجه در فراق شیخ الحدیث چه حالی دارد، با خودم می‌گفتم زمانی که انسان راضی به تقدیر الهی باشد، تحمل همهٔ مشکلات آسان می‌شود و من نمونهٔ بارز آن را در وجود پدر دیدم.
پدر انسانی ساده‌زیست و به دور از تجمل‌گرایی بود و معتقدم به معنای واقعی کلمه «ولی الله» بود. با وجود برخورداری از دریای تصوف و عرفان و داشتن خلافت از حضرت مفتی رشیداحمد لدیانوی، شاگردان زیادی را می‌دیدم که در نامه به ایشان، درخواست بیعت می‌کردند، با این وجود کسی را قبول نمی‌کرد و آنها را به علمای دیگر ارجاع می‌داد.
در سال‌های پایانی زندگی‌اش با بیماری‌های زیادی دست و پنجه نرم کرد، بنده معتقدم این بیماری‌ها جهت رفع درجات و منزلت‌شان از جانب الله است، اما با وجود این هیچگاه نمازش ترک نشد، حتی با وجود بیماری برای نماز به مسجد می‌رفت و همیشه قبل از از اذان به مسجد می‌رفت و نمازش را کاملاً طبق سنت ادا می‌کرد. شیخ الحدیث مولانا محمد یوسف حسین‌پور که شب‌های پنجشنبه برای طلاب سخنرانی می‌کرد و همیشه آداب صحیح نماز خواندن را به طلاب یاد می‌داد، می‌گفت اگر می‌خواهید شیوهٔ صحیح نماز خواندن را یاد بگیرید، به مولانا محمد دهقان بنگرید و همانند او نماز بخوانید.
بسیار وقت‌شناس بود هیچ وقت از کلاس درس تأخیر نمی‌کرد، حتی قبل از شروع وقتِ کلاس از منزل حرکت می‌کرد و سر کلاس حاضر می‌شد و دفتر حضور و غیاب را باز می‌کرد و به ساعت خود نگاهی می‌انداخت که آیا وقت کلاس شروع شده یا نه و به محض شروع وقت، به حضور و غیاب می‌پرداخت. اگر حتی یک دقیقه از وقت کلاس می‌گذشت و طلاب می دیدند که استاد سر کلاس حاضر نشده، یقین می کردند که حتماً مشکلی پیش آمده که استاد به مدرسه نیامده است؛ زیرا هیچ‌گاه عادت نداشت حتی یک دقیقه هم از وقت کلاس تأخیر کند.
اُنس عجیبی با شهر گُشت و مدرسه دینی عین‌العلوم و طلاب و مسجد داشت؛ با وجود این که اصالتاً از محله بخشان شهرستان سراوان بود، اما زمانی که به سراوان می‌رفتیم برای برگشت به گُشت بی‌قراری می‌کرد و حتی یک شب را بدون دلیل در سراوان نمی‌گذراند.
بعد از وفات مولانا محمد انور ملازهی در حضور میهمانی به همراه پدر نشسته بودیم، میهمان از پدر سؤال کرد چرا مولانا ملازهی را سراوان دفن کردند آیا بهتر نبود او را گشت دفن می‌کردند؟ پدر با اندکی تامل جواب داد که تصمیم خانواده‌اش همین بود، ای کاش او را این جا گُشت در کنار بزرگان دفن می‌کردند و اندکی سر را به پایین انداخت و به فکر فرو رفت. به وضوح فهمیدم که آرزو دارد او نیز در شهر گشت در جوار استاد و همسفرش مولانا محمد یوسف حسین‌پور و در کنار مرکز علمی‌ای که او و استاد تمام عمر خود را صرف آن کرده بودند، آرام گیرد. بعد از وفات او خانواده نیز تصمیم گرفتند که او در جایی که به آن عشق می‌ورزید و زندگی‌اش را آنجا گذراند و نه زادگاهش، آرام گیرد./ سنت‌آنلاین

✍🏻 عبدالشکور دهقان