امروز (دوشنبه ٣٠ مهر ١٣٩٧) بعد از نماز صبح که داشتیم از مسجد بیرون می‌آمدیم متوجه شدم که مدیریت محترم مدرسه با مولانا دهقان و مولانا عبدالله حسین‌بر دارند در مورد چیزی حرف می‌زنند، انگار مسألهٔ مهمی پیش آمده بود. نزدیک رفتم و از مولانا عبدالله – که سرپرستی طلاب را برعهده دارد- پرسیدم چه […]

امروز (دوشنبه ٣٠ مهر ١٣٩٧) بعد از نماز صبح که داشتیم از مسجد بیرون می‌آمدیم متوجه شدم که مدیریت محترم مدرسه با مولانا دهقان و مولانا عبدالله حسین‌بر دارند در مورد چیزی حرف می‌زنند، انگار مسألهٔ مهمی پیش آمده بود. نزدیک رفتم و از مولانا عبدالله – که سرپرستی طلاب را برعهده دارد- پرسیدم چه خبر است، گفت: دو تن از طلاب که برادر بوده‌اند به نامهای معین و مصطفىٰ در مسیر خاش تصادف کرده‌اند و معین از دنیا رفته است.

چه ناباورانه بود این سخنی که شنیدم، اشک در چشمانم حلقه زد، اما چاره‌ای جز تسلیم در مقابل تقدیر الهی نداشتم. معین حاجب کوهستانی طلبهٔ مؤدب سال ششم که اتفاقاً دیروز در آخرین زنگ، بنده در این کلاس بودم و معین مانند همیشه مؤدبانه نشسته و به دقت به درس گوش فرامی‌داد و نگاهش همیشه به استاد بود، تا به او نگاه می‌کردم، سری به نشانهٔ تأیید گفته‌هایم تکان می‌داد و این نگاهش چه زیبا در ذهنم مجسم می‌شود؛ اما افسوس که دیگر جای او در کلاس درس خالی است و نمی‌توانم نگاه معصومانه‌اش را جستجو کنم.

امروز صبح که سر کلاس رفتم، بیش از نیمی از شاگردان نبودند، همه برای بدرقهٔ این دوست صمیمی‌شان رفته بودند، بغض گلویم را گرفت، وجدانم اجازهٔ حضور و غیاب را نداد؛ جرأت نکردم کتاب را باز کنم، همکلاسی‌هایش هم حال خوشی نداشتند.

به زور توانستم سخنم را با این جمله شروع کنم که بر انگشتر یکی از بزرگان نوشته شده بود: ”کَفَىٰ بِالمَوتِ وَعِظا“؛ مرگ بزرگترین پند است و لازم نیست که بنده دربارهٔ مرگ سخن بگویم. همهٔ ما برای اصلاح خودمان هم که شده است باید روزانه دقایقی را دربارهٔ مرگ بیندیشیم. حضرت شیخ الحدیث – رحمت الله علیه – همیشه ما را چنین به یاد مرگ می‌انداخت که نگاه کنید! آمدن به ترتیب است، اما رفتن به ترتیب نیست. ما بزرگترها بیشتر از مرگ اندیشناکیم و انتظارش را بیش از نوجوان‌ترها می‌کشیم، اما می‌بینیم که کوچکتر می‌رود و برای بزرگتر هنوز چیزکی باقی است.

رسول اکرم صلى الله علیه وسلم می‌فرماید: «اذکروا ذکر هاضم اللذات الموت»؛ به یاد شکنندهٔ لذت‌ها؛ یعنی مرگ باشید. روزهایی که قاه‌قاه می‌خندیم، باید در انتظار آن هم باشیم که اینها به هق‌هق گریه تبدیل می‌شوند، شیشهٔ خنده‌هایمان شکسته می‌شود و هاله‌ای از غم و اندوه ما را فرامی‌گیرد. آنچه وظیفهٔ ما بعد از رفتن عزیزانمان هست این است که نیکی‌هایشان را به یاد داشته باشیم و آنها را تذکره کنیم و برایشان دعای خیر کنیم و قرآن خوانده و به روحشان ببخشیم و خود نیز از مرگ غافل نباشیم، باید بدانیم همانگونه که امروز نوبت رفتن این عزیز بود، نوبت ما هم می‌رسد.

ما خودمان اینقدر هم نمی‌دانیم که آیا تا ظهر خواهیم ماند یا نه؟ می‌توانیم دوباره به کلاس درس حاضر شویم یا نه؟ همین است که خداوند متعال علم غیب را به بشر نداده است و آن را تنها برای خود اختصاص داده است؛ چرا که اگر چنین می‌شد که بشر غیب‌دان باشد، به تعبیر استاد سیدزاده، از بس که می‌دانست چه اتفاقاتی در شرف وقوع است، دیوانه می‌شد و مغزش یارای آنها را نداشت.

نکتهٔ دیگری که باید به آن توجه داشته باشیم آن است که رسول اکرم صلى الله عليه وسلم فرمودند: «لا تقولوا لو، فإنّ لو تفتح عمل الشیطان» (أو کما قال رسول الله صلى الله عليه وسلم)؛ هیچگاه در چنین پیشامدهایی لفظ ”اگر“ را به کار نبرید که ”اگر“ دروازهٔ شیطان را می‌گشاید، نگویید اگر فلانی به فلان جا نمی‌رفت، چنین نمی‌شد و این است ایمان به تقدیر؛ فرق مسلمان با غیر مسلمان همین است که او هر پیشامدی را از تقدیر الهی می‌داند و با این تسلی می‌یابد.

خداوند متعال، معین عزیز را در جوار بهترین رحمتهایش قرار دهد و او را با شهدای راه علم محشور گرداند و به بازماندگانش صبر جمیل و اجر جزیل عنایت فرماید.

نویسنده: زبیر حسین‌پور